الحمدلله که هستی
- ۰ نظر
- ۳۰ مهر ۰۴ ، ۰۸:۳۹
من یک موتور هوندای خسته دارم! مدل ۱۳۸۹. هر روز از یک جایش ناله و صدا در می آید. یک روز لنگی چرخ عقب و شُلیِ زنجیر؛ یک روز لقی فرمان؛ یک بار سوراخیِ باک و روزی دیگر اتمام لنت ترمز و باری هم خرابی زین و... . بوق و راهنما هم ندارد. اگر این موتور یکهو بین راه خاموش شد و راه نرفت؛ تعجبی نیست! حتی اگر ناگهان آتش گرفت و سوخت هم نباید تعجب کنم! از این موجودِ خسته ی پُرنقص و عیب؛ انتظار همین است. توقعی نیست.
اما اگر من و شما مثلا یک خودروی لندکروز چند میلیاردی یا بوگاتی یا مازراتی و ...داشته باشیم و این ماشین گاهی یک ریپ کوچولو بزند؛ چقدر میرود توی مخمان؟ چقدر نگران میشویم؟ آخر لندکروز ۴۰ میلیاردی و ریپ زدن؟ مازراتی و قیژ قیژ و ناله کردن؟ اصلا انتظارش را نداریم و واقعا دلهره میگیریم!
آدم کوچک و حقیر و توسعه نیافته و شکل نگرفته و خطاکار و...مثل موتورِ من است. ازش چه انتظاری؟ اگر هر روز هم کبیره ای مرتکب شود و قبیحه ای؛ چندان عجیب نیست! اگر جنایت هم کند؛ دور از انتظار نیست! اما آدمِ بزرگ و شکل گرفته ی راه رفته؛ اگر مکروهی مرتکب شود؛ عینِ آن ریپ زدنِ لندکروز؛ میرود توی مخ. اسباب تعجب و نگرانی میشود. رهبری و عالِمی و مرجعی و سرداری و بزرگی و الگویی و...اگر سوتی دهد واویلاست. من اما اگر عندِ قبائح و آلودگی ها هم باشم؛ ککِ کسی نمیگزد! چون من مثال همان موتورِ خسته ام که اوصافش را گفتم!
عزیزم اگر تو بزرگی؛ خواهشا ریپ نزن!
اگر مجموعه و موسسه و هیئتت بزرگ است؛ اشتباهِ کوچک تو؛ دردی است بزرگ. هیئت محل ما هر چه بی برنامه و شلم شوربا باشد مهم نیست؛ اما تو که علمدارِ بزرگترین هیئت شهر یا از بهترین مجموعه های تربیتی و فرهنگی هستی و... حتی آبدارخانه ات حتی برخوردِ یک خادمت حتی شعرِ مداحت حتی شکل و شمایلِ خیمه ات و...همه اش باید حکایت از بزرگی تو داشته باشد!
ولی حیف که ریپ و روپ داری و چه دلها که نگرانِ وضعِ تو نیستند!
همین فهمیدن شده بزرگترین درد و مشکل!
فهمیدن مقدمه ی کارهاست. ولی معمولا ما با پرشی جانانه ازش رد میشویم. فهم و فاهمه را بی خیال میشویم و میزنیم به دل کار!
همین فهمیدن، کلِ داستان است گاهی.
میخواهیم اردو ببریم؛ فهمی از چیستی و چرائی اش نداریم!
میخواهیم ازدواج کنیم فهمی از زندگی مشترک و شناختی از جنس زن نداریم!
میخواهیم مدیریت کنیم؛ فهمی از روش ها و قواعد و التزامات مدیریتی نداریم
میخواهیم دل بدهیم و عاشق شویم؛ فهمی از سختی و سوزندگی و سازندگیِ عشق نداریم!
و ده ها مثال دیگر... ف
هم را بیخیال نشویم. همین فهمیدن، همه چیز است
یک وقت هایی هم با خوبی در واقع داریم بدی میکنیم به این و آن! دلسوزی بیجا، نثار وقت، مشورت اضافی، باربرداشتنِ بی خودی، فراهم کردن شرایط و... همه ی این خوبی ها اگر در جای خودش نباشد؛ عینِ بدی در حق عزیزان است! بر عکسش هم صادق است. گاهی محل ندادن و وقت نگذاشتن و طرف را به حالِ خودش رها کردن و... عینِ خوبی و ثواب است. ما غالبا داریم بد میکنیم به هم و حواسمان هم نیست!
اخیرا این کتاب را تمام کردم. روایت های این کتاب البته که بیشتر به دردِ همان کتاب خوارها میخورد! یعنی آنها که یک قدرِ قابل توجهی در کتاب خوانی جلو رفته اند و حرفه ای شده اند. ای بسا ابتدا به ساکن برای کسانی که واردِ وادی کتاب و کلمه و مطالعه نشده اند؛ کتاب چیزِ نچسبی باشد حتی! این دست کتاب ها مالِ دیوانه ها و عاشقان کتاب است تا بیگانه با کتاب ها! نویسنده به نظرم با اشراف خوبی که به جوانب کار داشته؛ تقریبا بیشترِ جنبه ها و ملاحظات و دغدغه ها و مسائل مربوط به کتاب و کتاب خوانی را آورده و احصاء کرده. آن بخش که چرا باید کتاب هایمان را امانت ندهیم را خیلی پسندیدم و یادِ خریت و سادگی خودم افتادم که کتاب های نازنینم را امانت دادم به این و آن و پسش ندادند که ندادند! مقادیر زیادی فحش نثارشان
آقا عُمر میگذرد. کتاب بخوانید. می ارزد به خدا. ضرر نمیکنید به مولا.
مشغول کتابی هستم راجع به شهید مجید زادبود. از فرماندهان واحد اطلاعات عملیات لشکر ۲۷. جایی در کتاب نوشته که حاج همت بعد از بررسیِ منطقه ی بَمو و برای طراحی عملیات در محدوده ی سد دربندیخانِ عراق؛ با حسین الله کرم و رفقا، یک روز می آیند بازدید سدِّ کرج. چون سد کرج شبیه سد دربندیخان بوده. وقت میگذارند و از مهندسان سد، سوالاتی راجع به استحکامات سد میپرسند تا در طراحی عملیات دقیق تر عمل کنند. کتاب که بخوانی چقدر از اتفاقات شیرین، مطلع و شادکام میشوی. حسابش را بکن که روزی حاج همت آن اسطوره ی دوست داشتنی گذرش به همین کرجِ ما خورده!
پ ن: این عکسی که گذاشتم البته ربطی به آن بازدید از سد کرج ندارد!
این کتاب متمرکز شده بر فعالیت های حیرت انگیزِ شهید مجید زادبود و همراهانش برای شناخت و کسب اطلاعات در منطقه ی اسرار آمیزِ بَمو در غرب کشور. پس از ماهها تلاش جانفرسا_ که واقعا از توانِ عجیب و عشق عظیم بچه رزمنده ها تعجب میکنی_ عملیات بمو انجام نمیشود و حاج همت هم از مجید و سعید قاسمی دلخور میشود و... اطلاعات خوبی راجع به فوت و فن و سختیِ کار بچه های اطلاعات و عملیات و چند و چون طراحی عملیات ها در این کتاب آمده است. شهید مجید زادبود، در کانی مانگا شهید میشود و پیکرش ۹ سال بعد شناسایی و برگردانده میشود.
موضوع این شماره وطن بود. وطن از نقطه نظر هر کسی تعریفی و جایگاهی دارد. در این شماره هم تعدادی از نویسندگان، وطنی را که فهم و وجدان کرده اند را نوشته اند. خواندن این تیپ متن و داستان ها، آدمی را وطن دوست تر و در دفاع و ماندن از/ در آن، راسخ تر میکند. وطن داشتن و دوست داشتنش را نشانه ی ایمان دانسته اند.
یک سال شد. ما از شهادتش چه شوری گرفتیم. جگرمان حال آمد از چنین شهادتی. حالا دوست ندارم بروم توی فازِ همیشگی که بعد از شهادت او ما چه شدیم و چه نشدیم؛ اما انصافا باید افتخار کرد که امت اسلام چنین فرزندانی داشت و دارد. او مفهوم جهاد را زنده کرد برای ما. یک چنینِ آدم های بی اعصابی میتوانند جلوی لات بازی باند جنایتکار را بگیرند. هستند باز هم. فراوانند ان شاالله
خدا را چه دیدی! شاید ما گوگولی های عرصه ی فرهنگ یک روزی شدیم معرکه گردان های نبرد با طواغیت زمانه!
چند مجموعه ی کوچک اما پُربار از تفاسیرِ امام موسی صدر بر برخی سوره ها چاپ شده است. جزوه های کوچکی که میتوان در نیم یا نهایتا یکساعت آنها را مطالعه کرد و بهره بُرد. کوتاه و پُرمغز و مفید و حاوی نکات تازه. در این جلد دو سوره ی ناس و فلق مورد بحث قرار گرفته و اشارات خوب و راهگشایی راجع به جِن، وسواس خناس، پناه بردن از شب و وسوسه های این و آن به خدا، بحث حسد، شرارت مخلوقات و... آمده است. برای انس و آشنایی ابتدایی با کتب تفسیری؛ شروع با چنین کتابچه هایی؛ قابل توصیه است