بگذار غلطی کنم خدایا
از این دنیا خواهیم رفت. دیر یا زود. من که دوست دارم زودتر بروم. بی هنر و افسرده طور شده ام و انگار بحرانِ میانسالی گرفته ام.راست راستکی احساس میکنم بروم بهتر باشد. نه من با دنیا کاری دارم و نه دنیا با من. ولی کاش قبل از رفتن یک کاری بکنیم. یک باری ولو کوچک برداریم. حتی زخم کوچکی به خاطر خدا از این دنیا با خودمان یادگار ببریم. در میان هزار کاری که میشود کرد؛ خوشا به حالِ آن که یکی دیگر را بسازد! خدا میداند که هیچ کاری بالاتر از تربیت و ساختن آدم ها نیست. من به هیچ کی به هیچ نظامی ای و مدیر و هنرمند و ورزشکار و کاسب و صاحب منصب و سیاستمداری غبطه نخورده ام الا به مربی جماعت! الا به آن طلبه و منبری و مرجع و رهبری که دارد این و آن را تربیت میکند. الا به محمدعبدی و مثل او. همواره با اینکه گاهی پیشنهاداتی داشته ام؛ از مدیریت و کارِ اجرایی فرار کرده ام که بروم سمت کار تربیتی. ولی شوربختانه از شانسِ گندی که دارم آن هم میسر نشده. حتی در نوشتن هم آن چنان توفیق نداشته ام. دست هر مربی ای را که سرمایه ی عُمر، پای بچه های مردم گذاشته را میبوسم. کاش خودشان را به هوای ازدواج و کار و شغل و بهانه های ریز و درشت و قدرنشناسیِ این و آن و سختی و چِغریِ بچه ها و...از کار تربیتی محروم نکنند. کاش بدانند گاهی یک جمله یک لبخند یک حوصله ی آنها؛ نوجوان را میسازد و راه می اندازد! این ها را چرا نوشتم؟ چون عزیزی برایم از شهید چنگیزی نامی نام برد که در شرق تهران و در کتابخانه ی مسجد، با نوجوان ها به بهانه ی کتاب سر و کار داشته. حالا همان نوجوان ها که اندکی با آن شهید مرتبط بودند؛ شده اند از بزرگان و مؤثران. خدا میداند چنگیزیِ عزیز آن طرف به چه جایگاهی تکیه زده. البته کارِ هر مدعیِ متوهمی نیست کار تربیتی که بحث مفصلی دارد!
کاش من هم قبل از رفتن یک غلطی بکنم! خدایا توفیقش را بده خواهشا!
- ۰ نظر
- ۳۰ تیر ۰۴ ، ۰۸:۴۵