حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رهیر معظم انقلاب» ثبت شده است

شبی که آقا شخصا به من زنگ زد..

يكشنبه, ۷ مهر ۱۴۰۴، ۱۲:۲۲ ب.ظ

 

روزی ۳۰۰ جانباز و خانواده شهید در ماه رمضان خدمت آقا رسیدند. با زبان روزه چهار ساعت سر پا ایستاد و با این ۳۰۰ خانواده یکی‌یکی احوالپرسی کرد... با هر کدام مثل پدری مهربان صحبت کرد. من دوسه بار کنار رفتم و نشستم، اما آقا چهار ساعت ایستاد و تا مغرب با آنها احوالپرسی کرد. بعد با آنها نماز خواند و افطار کرد. شب من به بنیاد شهید رفتم تا کارهایم را جمع کنم؛ تلفن زنگ می‌خورد‌. گوشی را برداشتم... خدایا! درست می‌شنوم، خواب می‌بینم؟ صدای آقاست. سابقه نداشت آقا تلفن بزند. مگر دفتر و آدم آنجا نیست؟ دیدم اشتباه نمی‌کنم خود ایشان است‌. آقا فرمودند: همسر شهیدی به نام فلان، برای من نامه نوشته که ازدواج مجدد کرده و با این شوهر جدیدش اختلاف دارد. مشکلش را نوشته و برای من توضیح داده است. فرمودند این را دنبال کنید حل بشود. من داشتم می‌رفتم، ولی یک‌دفعه فکر کردم آقا به‌‌جای اینکه بعد از چهارپنج ساعت سرپا ایستادن با آن وضعیت، استراحت کند، نامه‌ها را می‌خواند و حالا به نامه‌ای برخورد کرده که طاقت نمی‌آورد بگذارد فردا به دفتر بگوید و دفتر پی‌نوشت کند که پس‌فردا ارسال کنند تا به دبیرخانهٔ بنیاد شهید برسد و چند روز بعد به من برسد و تازه من اقدام کنم. دیدم آقا دلش نیامده این مسئله به فردا صبح بکشد. همین امشب مثل اینکه خواب از چشمش گرفته شده و می‌خواهد این کار انجام بشود. گفتم اگر آقا این‌طوری است چرا من بروم خانه؟ چند شب بعد افطار خدمت آقا رفتیم. سر سفره عرض کردم مشکل بچه‌شان که حل شد هیچ، مشکل پدر و مادر بچه هم حل شد و سر زندگی رفتند. این را که گفتم آنچنان در چهرهٔ آقا شادی موج زد که واقعاً اینچنین وضعیتی را من کمتر در ایشان دیده بودم.

محمدحسن رحیمیان/خبرنامه آینده روشن/شماره۲۳، اردیبهشت ۱۳۹۵ صفحه ۶۹.

  • حسن مجیدیان

ساده و روشن گفت

چهارشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۴، ۰۸:۳۲ ق.ظ

دلم می‌سوزد. دوستش دارم. آن روز که او نباشد را نمیخواهم. دیشب خیلی ساده حرف زد و البته جاهایی تلخ. انگار با دلسوزی و با نهایت تلاش بخواهد به این و آن حالی کند که بابا ول کنید آمریکا و مذاکره را. تو قوی شو و اصلا او کاری به کارت نخواهد داشت و... این همه تحلیل و هشتگ و آن علیزِ لندن نشین خودش را جِر داد که الا و باید بمب‌ هسته ای بسازیم و آقای خامنه‌ای تو مسئولی و... باز هم امشب تاکید کرد که سلاح هسته ای نداریم و نخواهیم ساخت! کاش دهان ببندند بعضی ها. دیشب صحبت ها ساده و صمیمی بود راستی گفت که سیدحسن ثروتی بود برای امت اسلام...

  • حسن مجیدیان

دغدغه های رهبری یا آستین شان؟

سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ

 

از دیروز این عکسِ آستینِ رهبر عزیز فراگیر شده‌است و کلی متن در ستایش آن منتشر! کار خوبی است. ساده زیستی رهبری چیز جدیدی نیست و التزام ایشان به زندگی در سطح مردمان ضعیف؛ کاری برگرفته از شخصیت ایشان و طبق توصیه ی اولیای دین است. فقط غالبا برای خودم سوال است که چرا این چیزها و در واقع این حواشی از رهبری، بولد و بزرگنمائی می‌شود؟ چرا متن حرف و دغدغه‌های ایشان کنار می‌رود؟ در همین دیدار با دولتی ها، حضرت آقا مطالب مهمی گفتند که برخی فرازهای آن از محکمات و مهمات انقلاب اسلامی بود. چرا یک آستین ساده آن دردها و دغدغه‌های بزرگ را می‌پوشاند؟ همین!

  • حسن مجیدیان

خوانشی بر دلالت های تربیتی

دوشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۴، ۰۸:۴۶ ق.ظ

 

 

این کتاب مغتنم و جمع و جور به همت استاد گرامی جناب رحمانی؛ با هدفِ نگاه و خوانشی بر دلالت های تربیتی کتابِ طرح کلی اندیشه ی اسلامیِ رهبر معظم انقلاب؛ منتشر شده است. کتاب که عموما مطالبش با استناد و ابتناء به بیانات و دغدغه‌های رهبر حکیم، نگارش یافته است؛ در چهار خوانشِ اسلام ناب در میانه ی دو تیغ، قوانین بدون تغییر در تربیت، نظریه پردازی در ساحت تربیت و ملاحظاتی در معرفت افزایی دینی، به دنبال معرفیِ دستگاه نظری و اندیشه ای رهبری است. کتابی مفید و راهگشا برای مربیان و دست اندرکاران امر تربیت. و حتی مدیران و سیاست گذارانِ این امر خطیر

  • حسن مجیدیان

زیارت نرفته ها

شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۵۷ ق.ظ

من آن قدر خوشحالم که حضرت آقای جوادی مشرف شده اند به عتبات. نمیدانم چرا؟ ولی گاهی در ذهنم بود که کاش این کهنسالان عالم و نورانی که عُمر در راه اهل بیت علیهم السلام صرف کرده اند، به آنجاها بروند. به حج بروند. رهبر انقلاب بویژه! ای کاش بشود.

  • حسن مجیدیان

بدرقه ی یاران تا بهشت

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۳۹ ق.ظ

 

نوشتن از حضرت آقا، ترس دارد. سایه ی سنگین نگاه‌های جاهلانه و سیاسی و مغرضانه، دست آدم را در نوشتن و تقدیس او کُند می‌کند. تا حرف بزنی پای قیمت گوشت و مرغ و دلار و فلان را وسط می‌کشند که زبانت را کوتاه کنی! اما این آقا سالها دارد یکی یکی یاران و شاگردانش را تا بهشت بدرقه می‌کند. از صیاد و سلیمانی تا رئیسی و هنیه. خودش اما کوه است. که اگر ماها جای او بودیم؛ کمرمان در همان یکی دو داغِ اول، شکسته بود و از افسردگی مرده بودیم. سالهاست این مرد این طور یاران و شاگردانش در امتِ اسلام را با صبر و وقار، بدرقه می‌کند و همزمان آستینش برای بدرقه ی دشمنان به جهنم، بالاست و عزمش راسخ. وجود او به لطف الهی، ما را در این راه نگه داشته و الا تا حالا هزاران دلیل برای خستگی و از پای نشستن داشتیم... وجودش مستدام

 

  • حسن مجیدیان