باور کنید من هم مثل شما کارها و گرفتاری هایی دارم. روزی متوسط ۳ ساعت بین تهران و کرج در تردد و خستگی و روزمرگی ام. اما سعی میکنم از فرصت قبل از خواب و روزهای تعطیل برای مطالعه استفاده کنم. این کتاب را روز جمعه یک نفسه خواندم. بس که جالب و گیرا بود. مرد پرحاشیه و ماجراجو و رزمنده ای در تعطیلات با همسر و دو فرزندش میروند نیشابور برای سرکشی به اقوام. در آن ناحیه کویری ناخواسته راه را گم میکنند و به افراد و جاهای عجیبی برخورد میکنند و در نهایت وقتی به منزل مادرخانم میرسند؛ متوجه میشوند که در قلعه ی کنار امامزاده.....
دیالوگ ها و گفتگوهای این خانواده بامزه و سیاسی و گزنده و عبرت آموز است. نشانی از تاثیرات اجتماعی و سیاسی، گسست بین نسل ها، سوء تفاهم های زوجین، فرق بین قدیمی ها و جدیدها، مسائلی مثل جن و طلسم و...در لابلای داستان، کتاب را شیرین و خواندنی کرده است.
و باز هم همان جمله ی تکراری را بنویسم که این دست کتاب ها؛ روایت زندگی ماست. ما هم مثل میلاد و نازنین و مائده و مسعود و حمیده و حیدر و شهربانو و بقیه ی شخصیت های کتاب، چنین زندگی ها و افکار و امیال و تضادهایی داریم که افتان و خیزان داریم با آنها سر میکنیم و جلو میرویم.