بی نشان...
- ۱ نظر
- ۰۵ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۱۶
برای سردار بی سر و شهید والامقام حاج عبدالله اسکندری، قلم باید خیلی لیاقت داشته باشد که بر صفحه بلغزد و بنویسد و یکی مثل من، نه از سر لیاقت که از شوق و ارادت و به تمنای نیمنگاهی از جانب شهید، اینها را مینویسد. حاج عبدالله، شهید سرافراز، سربلند و سرآمدی بود که سر شریفش در جریان دفاع از حرم اهلبیت (ع) به بلندای نیزه رفت. سر او را دشمنان خدا بر سر دست گرفتند و دستافشان و پایکوبان، بر عمودی قرار دادند و شقاوت و پستی خود را بیش از همیشه عیان ساختند.
گاهی و پیش از جریان جنگ سوریه، با خودم فکر میکردم هنوز هم کسی میتواند شبیه ارباب مظلوم و سرجدای ما شهید شود؟ آیا هنوز هم میشود سر از قفای ما در راه خدا ببرند؟ آیا هنوز هم میشود حنجرۀ کسی در راه حق با خنجری آشنا شود؟ یا اینکه نه! دورهٔ اینگونه جان سپردنها به سرآمده است و تقدیر شهادت ما در این زمین و زمانه به ترکشی، گلولهای، توپ و خمپارهای گره خورده؟
حاج عبدالله ما اما قصهٔ سرسپاری به آستان معشوق را ورق جانانهای زد، فصل تازهای گشود و برایمان امیدواریها آورد. یادم هست وقتی سر مطهر او را در دستان پلید تکفیریها دیدیم چه بهتی به ما دست داد. نه از شناعت و پستی دشمن که از سعادت، رفعت و بلندمرتبگی سردار اسکندری... وقتی سرش را بر میلهٔ آهنی - که بسان نیزهٔ نازکی بود - نهادند، آه حسرت سر دادیم از اینهمه بیلیاقتی و جاماندگی امان!
غبطهها خوردیم بر قرب او به ارباب و معیتش با حضرت معشوق...جانم به فدای او.
کتاب سِرِّ سَر، دومین کتاب از کتابهای مدافعان حرم انتشارات روایت فتح است به قلم خانم نجمه طرماح. داستانی بلند و سرشار از نکتههای شنیدنی از زندگی مجاهدانه و مردانهٔ حاج عبدالله، به روایت همسر گرامی ایشان. این همسر فداکار و مقاوم، با عشقی که در تک تک کلماتش نهفته است، مرد زندگیاش را روایت کرده. ولی انصاف این است که ناخواسته فداکاریها، تاب آوردنها، صبوریها و همراهیهای خودش را و همهٔ همسران والامقام شهدا و رزمندگان را هم به زیبایی به تصویر کشیده است.
قالب کتاب داستانی است و فوقالعاده روان و جذاب نوشته شده.
قلم خانم طرماح هنرمندانه، پخته و جاندار است و این بسیار جای خوشوقتی و افتخار دارد که جبههٔ انقلاب، جوانان نویسنده و هنرمندانی به این خوبی دارد.
عمر عزیز سردار اسکندری از بدو جوانی تا شهادت، در راه انقلاب، جنگ و خدمت به خانوادههای معظم شهیدان گذشت. او با اینکه پس از خدمت در سمت ریاست بنیاد شهید استان فارس، بازنشسته شده بود، عشق به انقلاب و دفاع از حریم حرم حضرت عقیله (س) او را به سوی شام بلا کشاند!
پس از سالها مجاهدت و خدمت، شهادت مزد او بود و چه شهادتی! زیباتر از آن را نمیشود تصور کرد.
کتاب او الحق از بهترین روایتهای نوشته شده برای شهدای مدافع حرم است. امیدوارم دیده و خوانده شود و متروک و مهجور نماند.
روی قبرم بنویسید مسافر بوده است
بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است
بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست
او در این معبر پرحادثه عابر بوده است
صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست
در رثایم بنویسید که شاعر بوده است
بنویسید اگر شعری ازاومانده بجای
مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است
مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست
بنویسید در این مرحله کافر بوده است
غزل هجرت من را همه جا بنویسید
روی قبرم بنویسید مهاجر بوده است...
استاد بزرگ اخلاق آقای میرزا اسماعیل دولابی پیش از وفات برای زندگی مومنانه 15 دستورالعمل را ذکر میکند که به ترتیب در ذیل آورده شده است:
1- هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
2- زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.
3- اگر غلام خانهزادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.
4- گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.
5- موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.
6- اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.
7- تربت، دفع بلا میکند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت میشود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور میکند.
8- هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصهدار که میشوید، گویا بدنتان چین میخورد و استغفار که میکنید، این چین ها باز می شود.
9- تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.
10- با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.
11- خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.
12- لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.
13- ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دههی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله
14- دل های مؤمنین که به هم وصل میشود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است...شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند."
15- هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه دلت را تصرف کند.
ما این تعابیر را نمی فهمیم، وقتی هم نمی فهمیم امکان دارد هجمه ببریم و إنقلت بیاوریم که آقا یعنی چه؟! مگر خدا حسود میشود؟! این حرفها چیست؟! نمی فهمیم، امّا بعضی از صفات متعلّق به خداست، در عالم هیچ کسی نمی تواند کبریایی داشته باشد، خداست که متکبّر است و کبریایی متعلّق به اوست، «الله اکبر».
«رضا کارگر برزی» اولین شهید مدافع حرم استان البرز است. اصالتا کرمانی اما بزرگ شده و رشد یافته در نظرآبادکرج. کتاب هشتم از سری کتابهای مدافعان حرم انتشارات روایت فتح، به قلم خانم «شهلا پناهی» برای «رضا» نوشته شده است. «چشمان یعقوب» کنایه و استعارهای است از چشمهای بارانی و صبور و منتظر پدر شریف او. حضرت یعقوب نبی که به فراق یوسفش دچار شده بود و اشتغال به گریههای شدید و حزن مدید داشت، امید به لقاء فرزند و بازگشت پسر داشت. اما یعقوب قصه ما پسرش رفته و بازنخواهد گشت!
این کتاب اگرچه روایت زندگی «رضا»ست اما در بطن خود، حکایت از مظلومیت و رنج و دردهای بیشمار و پنهان پدر و مادر مظلوم شهدا دارد. اولیاء ارجمندی که با افتخار، ثمره و میوه حیاتشان را بی منت به محبوب پیشکش کردهاند و چشم داشتی ندارند. حتی متاعشان و قربانیشان را ناچیز تلقی میکنند. و حتی تمنا دارند که لایق باشند و داراییهای دیگرشان را هم بذل کنند.
نشان از دوستان بی ادعای خدا اگر میجویی، پدر و مادر شهدا را دریاب که کنزهای گنجور و مخفی خدا هستند روی زمین. محبوب شهدا میشود آنکه به والدین آنها خدمت کند و احترام گذارد و رعایت و حمایتشان کند.
شهید «رضا کارگر برزی» از متخصصهای درجه اول الکترونیک و تخریب در یگان خود بوده که در این زمینه حرف برای گفتن فراوان داشته. یک مهندس زبده و نیروی اثرگذار و دارای نبوغ علمی قابل توجه و متعهد و پرکار. و آدمی محجوب و سربهزیر و عموماً ساکت. اهل خانواده و فوق العاده رازدار و شدیداً متعهد به خانه و خانواده! به رفیقش میگفت: «میدونی، پاکدامنی فقط مخصوص خانما نیست! متاسفانه تو جامعه ما خیلیا هستند که در انجام اعمالشون سهل انگاری میکنن. یه جورایی میشه گفت پایبند به اصول خانواده نیستند. بعضی تو رفتار، بعضی با چشم و حتی بعضیا تو فکرشون این انحرافات رو دارن. به خداوندی خدا، من نه در عملم، نه چشمم و نه حتی در ذهنم هم این موارد جایی ندارند. صادقانهاش اینه که عاشق زندگیمم و به اصولش پایبندم.» این فرازها به خدا قسم کم از فراز شهادت او نیست که معصومین در روایات فرمودهاند که جوان عفیفِ پاکدامن هم ردیف شهداست. شما داستان آشنایی او با همسرش در دانشگاه و نحوه ابراز علاقه و خواستگاری «رضا» را بخوانید و ببینید که پاک و باطهارت بودن توی همین جامعه و دانشگاه و در همین شرایط اجتماعی و فرهنگی کنونی، افسانه نیست بلکه شدنی است. امثال «رضای کارگر» فردای قیامت حجتی هستند برای ما و بهانه ها و توجیهات سستمان در ارتکاب معاصی و کسب آلودگیها.
کتاب این شهید بدون تعارف هم آموزنده است و هم حرکت آفرین. خاطرات رفقای او در این کتاب خواندنی است. همسر و خواهران شهید هم، او را زیبا ترسیم کردهاند. پدر و مادر بلندمرتبه او قهرمان این کتابند. پسرشان را از همان اول نذر بی بی زینب (س) کرده بودند و چه خوب نذرشان را ادا کردند. «حاج قاسم» هم مطالب جالبی راجع به این شهید در این کتاب گفته است.
ان شاالله همت کنید و کتاب «چشمان یعقوب» را پیدا کنید و با شهید عزیز استان ما رفیق و مأنوس بشوید.
یکی دو روز پیش این کتاب رو خوندم. واقعا تو دور و زمونه ای که حرف و دعوت و ادعا زیاده، خوندن کتاب شهدا حال آدم رو خوب میکنه. شهدا متعلق به همه ی مردمن.کتاب هاشونم مفید حال همه.
عشق، بهانه خلقت بوده از اول. کشش و جذبه عشق، خیلیها را بیدار کرده و به راه انداخته و به منزل رسانده است. نیروی عشق، دلهای مرده را بیدار میکند و به جانهای مشتاق شتاب میدهد و همتها را عالی میکند و افقها را میگشاید. عشق اگر الهی بود و رنگ و بوی خدایی گرفت، آن وقت آدم شیدا برای خود در زمین، منزل و مأوایی نمییابد و دنبال روزنهای رو به رهایی و عروج میگردد و...
آری قصه عشق از دیگر قصهها جداست. قصهای دلکش و شنیدنی که شهیدان، چهرههای ناب و تابناک آنند. شهیدان را با عشق باید دید و شنید و سنجید و خواست!
کتابهای شهدا، نمودی از این عشق و شیدایی هستند ولو اندک و در قالب عبارات و کلمات. اگر کتاب شهید را میخوانید، با عشق بخوانید و از جوهره شیدایی و بیقراریِ شهدا، بهره و فیض تمنا کنید. کتب شهدا مقدساند و خواندن آنها توجه و حال و طهارت و عشق میخواهد و خدا میداند که اینها اغراق نیست. شهدا بندگان شایسته و مقرب خدا هستند. در نزد او عزیز هستند. شاهدند بر عالم. دست اندرکارند. گره گشایی میکنند از کار بندگان خدا. دستگیری میکنند از مشتاقان شهادت و جاماندگان قافله. پیکرشان، آثارشان، قبورشان، کتابها و خاطراتشان و...متبرک و مقدساند.
کتاب شهید «مهدی نوروزی» هم، چنین است. «دیدار پس از غروب» از زبان همسر و همسفر اوست به قلم خانم «منصوره قنادیان». اولین کتاب از سری کتابهای مدافعان حرم از انتشارات روایت فتح. عاشقانهای است برای شیر سامرا.
زندگی کوتاه اما عاشقانه شهید با همسرش واقعا خواندنی است. یک جاهایی آدم تعجب میکند که این همه عشق و علاقه و تواضع و هواداری را مگر کسی میتواند به همسرش داشته باشد؟ آن هم یک آدم سفت و سخت و مردانهای مثل «مهدی نوروزی»؟ اما حقیقت دارد. یک رزمنده با غیرت اما خانواده دوست و اهل رعایت و حمایت و محبت.
«مهدی نوروزی» همان است که در اوج حوادث و فتنههای سال ۸۸ عکسش بعنوان نیروهای کمکی حزب الله لبنان در تهران منتشر شد! چون او وسط معرکه درگیری با آشوبگران بود. بی جهت نبود که وقتی در سامرا شهید شد، برخی این عکسش را وسط کشیدند و به شهادتش طعنه زدند!
«مهدی» در موقعیت شغلی مناسب و مهمی بود. آدم موثری بود. به درد بخور بود. رویش حساب میکردند. در سازمانش وزنهای بود. زندگی خوب و عاشقانهای را آغاز کرده بود. «محمد هادی» پسرش تازه بدنیا پا گذاشته بود. خیلی جای پیشرفت داشت. اما...خبرهای سوریه و عراق که میرسد خیلی بی تاب میشود. به هم میریزد. این زندگی شیرین و گرم را که هر زوجی آرزویش را دارند را رها میکند. تاب ماندن ندارد. هواییِ سفر میشود و خودش را به سامرا میرساند و اسلحه به دست میگیرد. با دیدن اوضاع شیعیان عراق، مصمم میشود که در سامرا و موصل بماند و کار کند. از جالب ترین فرازهای کتاب، حرفهای او راجع به شهادتش و آماده کردن خانوادهاش در مواجهه با این داستان بوده.
خیلی جذابیتها و درسها نهفته دارد زندگی این یل کرمانشاهی. من و ما و بلکه هر کسی که دلداده راه حق است، بر خودش فرض بداند که کتاب امثال او را تورق بکند تا از این رهگذر راهی به حریم آسمانی او و همقطارانش پیدا کند.