کتاب واقعا خواندنی است. داستان دو برادر زورمند اما فقیر که برای ارباب خود مزدوری می کنند و گله بانی. تا اینکه یک شب طوفانی و بارانی برای آنها اتفاقاتی می افتد که زندگی آنها را دگرگون می کند. حجم کتاب هم کم است. حتما ببینید. از انتشارات سوره مهر
توفیق پیدا کردم و «حاجی فیروز» ِ جناب میثم رشیدی مهرآبادی را خواندم. کتابی مختصر، با روایاتی کوتاه و به هم پیوسته از خاطرات رزمنده ی بی ادعای زنجانی، دیده بان جانباز فیروز احمدی. خاطرات این عزیز افزون از 60 صفحه بیشتر نیست. به انضمام دو گفتگوی کوتاه با برادر و پدر حاج فیروز که هر دو رزمنده و پای کار انقلاب و جنگ بوده اند. تمام این روایت ها و مصاحبه ها در 80 صفحه ارائه شده است. همین قدر کوتاه.
برای آنها که بهانه ی حجم کتاب، آن ها را از وادی مطالعه دور کرده است، فرصت مغتنمی است تا سری به کتاب بزنند و از احوالات شیرین و سلوک مهیج این رزمنده باصفا بهرهمند شوند. ما در این کتاب با قلم چندان برجسته ای مواجهه نیستیم. نه از آن جهت که نویسنده از ارائه مطلب در فرم قابل قبول، ناتوان باشد، بلکه او سعی کرده است تا بدون کمترین دخل و تصرفی، آیینه وار و ساده مطالب را در معرض نگاه علاقمندان قرار دهد. کتاب علیرغم کوتاهی خود بسیار شیرین و روان است. با گفتارهای کوتاهِ دنباله دار و تیترهای شیرین و نمکی. در این کتاب به تناسب و به فواصل مختلف از بسیاری از شهیدان و فرماندهان جنگ یاد شده است. حاج فیروز احمدی که دستی در کار نانوایی داشته و دارد ، عشقش به وطن و دفاع از مقدسات، او را به صحنه جنگ کشاند. این مرد توانا در کمتر از حد معمول، فوت و فن دیدهبانی را یاد میگیرد و در این حیطه و فن، از سرآمدان رسته ی خود میشود.
حاجی فیروز واقعاً در بی ادعایی و گمنامی و اخلاص نمونه است. همین بس که با اینکه شرایط خوبی را به لحاظ تجربه جنگی داشته است بعد از جنگ، از سپاه خود را معاف میکند و به همان نانوایی خود برمیگردد. داستان شنیدنی و پر فراز و نشیب او و همرزمانش، بویژه دیده بانان جبهه حقیقتاً خواندنی شده است، مخصوصاً داستان مجروحیت های فراوان او. آن فراز از مجروحیتش که بخشی از روده های او داخل کیسه نایلونی تا مدتی همراهش بوده است برای ماها غیرقابل هضم و عجیب است! این کارها فقط از دست رزمندگان و بسیجیان خمینی برمیآید. این رزمنده ی جوان، زیرک، کنجکاو و... البته شیطنت های جالبی داشته است. تا آنجا که حتی بی خبر از چشم فرمانده به مرخصی می آمده و برمیگشته و آب هم از آب تکان نمی خورده! خلاصه هر آنچه که از خوبی این کتاب بشود گفت کم است. حرف اینجاست که حجم قابل توجهی از دادههای خوب و مطلوب را نویسنده در جملاتی کوتاه و مختصر بیان کرده و این حُسن بزرگ کتاب است. و همین یعنی اینکه مطول نویسی و مفصل گویی، همیشه پاسخگوی نیازهای خوانندگان نیست. گاهی باید برای آنها که کمتر حوصله می کنند لقمه های کوچک را آماده کرد. از این جهت حاجی فیروز کتاب برجسته ایست که مختصر و مفید به اصل و اساس مطالب پرداخته است و حواشی را نیز تا آنجا که اصل مطالب تحت الشعاع قرار نگیرد، پوشش داده است. خواندن این کتاب را به همه علاقمندان پیشنهاد می کنم. کتاب را نشر نارگل در ۱۱۲ صفحه آماده کرده است. «کتاب حاجی فیروز» را بخوانید و لذت ببرید. خاطرات ایشان البته جای شرح و بسط بیشتری دارد. نویسنده محترم اگر حوصله داشته باشد و فرصتی بکند خوب است که این خاطرات را دوباره بازنویسی بکند و مصاحبه و تحقیق بیشتری از آقای فیروزاحمدی بگیرد. مسلم این است که خاطرات او قابلیت تفصیل و تبدیل شدن به یک داستان جذاب و پر کشش و حتی یک رمان خواندنی را نیز دارد.
سلام. خیلی وقته که حال و حوصله ی به روزکردن وبلاگ رو نداشتم. حالا هم که اومدم خیلی مزاحمت ندارم. شب ها قبل از خواب چند صفحه از رمان ماتی خان رو میخونم. کار خوندنی ای از جناب عبدالرحمن اونق. از انتشارات سوره مهر. شما هم حال داشتید این داستان رو که تو حال و هوای ترکمن صحراست از دست ندید.
سلام. کتاب همیشه مربی رو میتونید با تخفیف 20 درصدی از سایت من و کتاب و یا سایت انتشارات شهید کاظمی خریداری کنید. ان شالله یه دردتون بخوره و به دوستان دیگر هم معرفی بفرمایید...
انتشارات سروش، رمان 314 صفحه ای «گنجشک ها بی صدا می گریند» را سال گذشته منتشر کرده است. این رمان، محصول کارگاهی است که درباره مدافعان حرم، قصه و رمان می نویسد. زینب بخشایش که قبلاً مجموعه داستان «دوستت دارم دمشق» و رمان عاشقانه «اردیبهشت، نام دیگر توست» را در انتشارات شهید کاظمی چاپ کرده است، رمان آخر خود را با سروش پیش برده و در آن، زنی به نام «صفورا» قهرمان اصلی رمان است؛ عضو یک خانواده اقلیت شیعی اهل شهر فلّوجه عراق.
داعش، خیلی زود پشت دیوار خانه آن ها می رسد و خانواده این دختر جوان را به خاک و خون می کشد. صفورا، پس از آن در دام داعشی ها نقش عوض می کند و با سیما و پوششی مردانه به یکی از رزم آوران داعشی تبدیل می شود؛ اما نه از آن ها. او می خواهد انتقام بگیرد و رمان در مسیر انتقام جویی صفورا پیش می رود. او البته در سراسر جریان داستان به دنبال عشق خود ـ فؤاد ـ هم می گردد. فؤاد در سوریه با داعش پنجه در پنجه است و دارد از حرم اهل بیت علیهم السلام دفاع می کند.
در این رمان، یک بانوی اهل قلم از سهمگین ترین حادثه های هجوم داعش به کاشانه مردم عراق می نویسد، اما شخصیت پردازی قهرمانانی که ایرانی نیستند و سبک دیگری از زندگی در میان آن ها رواج دارد، کار ساده ای نیست. راستش ما که خواننده این کتاب هستیم، شاید نتوانیم دقت و انطباق رمان را با سبک زندگی مردم عراق به ویژه خانواده ای که در میان اهل تسنن فلوجه، اقلیتی کم شمار به حساب می آیند، بسنجیم و بر آن صحه بگذاریم.
خانم بخشایش هم جز آوردن نام چند خوراکی و پوشیدنی و رسم هایی مثل شلیک تیر هنگام به سرانجام رسیدن خواستگاری، سیمای دقیقی از این سبک زندگی به مخاطبش نشان نمی دهد. نویسنده نمی خواهد خودش را به دام منتقدانی بیندازد که او را به خاطر تسلط نداشتن بر شیوه زندگی خانواده صفورا به باد انتقاد خواهند گرفت.
شاید البته ضرورتی هم ندارد که تصویر دقیقی از تیره و طایفه قهرمانش نشان دهد؛ چون اصل ماجرا این نیست. داعش تا پشت دیوار خانه آن ها آمده و با بی رحمی تمام، هرچه سر راهش سبز شود، به خون می کشد. حالا صفورا باید به قلب داعش برود و از دل ماجرا روایت کند. تکیه گاه این روایت هم می تواند خبرها و گزارش های رسانه ها از جریان نفوذ داعش به سوریه و عراق و خونخواری های بازتاب یافته باشد.
این دو بخش را نویسنده می تواند از یافته ها و پژوهش های کارگاه نویسندگی مدافعان حرم ـ که دبیری اش با مریم بصیری است ـ به دست آورده باشد. یعنی برای تسهیل مطالعات اولیه، بخشی از داده های رمان در این کارگاه در اختیار نویسنده قرار گرفته باشد تا آفریننده «گنجشک ها بی صدا می گریند» تمام هنرش را برای حادثه نویسی به کار ببرد.
نکته مهمی که درباره این رمان می شود گفت، چیدمان زمانی و تاریخی وقایع و حادثه هاست که مخاطب را در رفت و برگشت های مختلفی قرار می دهد، اما در بعضی از جاهای رمان، قطعه ای از پازل، ناهمرنگ و ناهم زاویه با قطعات دیگر می شود.
یکی از هنرهای نویسنده این است که اجازه نمی دهد ریتم داستان کند شود و کشش کار برای مخاطب از دست برود. او در هر فصل، معمار حادثه ای تازه برای خوانندگانش می شود و قساوت و شقاوت داعشی ها و معصومیت و مظلومیت «صفورا» را در همین حادثه ها تبیین می کند.
خانم بخشایش در توصیف هم قلم قدرتمندی دارد و از احساسات و تیزبینی های زنانه اش در صحنه آرایی های داستان به خوبی بهره می گیرد. او نمی گوید: دستش را روی آب کشید. می نویسد: دستش، صورت فرات را نوازش کرد. در عین حال که توصیف در «گنجشک ها بی صدا می گریند» قابل تقدیر و اعتناست، اما همین وصف کردن ها ضد ایجاز عمل کرده و به طولانی شدن متن کمک کرده است.
چهار صفحه آخر «گنجشک ها بی صدا می گریند» را باید چند بار خواند تا تراژدی سهمگین عشق نافرجام قهرمانانش را درک کرد.
اگر دلش را دارید و می توانید با صحنه یک نوزاد سرخ شده مواجه شوید، این رمان را بخوانید تا جنایات داعش را عمیقاً بشناسید. ببینید اگر یک روز «کومله ها» با خون ریزی و ترس آفرینی می توانستند در بخشی از سرزمین ما حاکمیت پیدا کنند، اگر داعش قدرت می یافت تا سیطره شومش را در کشورهای اسلامی توسعه دهد و پرچم سیاهش را همچنان بالا نگه دارد، چگونه ناامنی و اضطراب بر روح و روان مردم کشورمان چنگ می انداخت.
وقتی این کتاب را تمام کردید، به روح حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و شهید چمران درود بفرستید که بساط این دشمنان قسی القلب را از صحنه روزگار برچیدند.
این دفعه دیگرشاکی شدم که وقتی ما را میفرستند جلوی گلوله، پس چرا این چیزها را به ما یاد نمیدهند که این طوری جلوی عالم و آدم ضایع نشویم؟! آن اولی غفیله بود؛ این یکی دیگر چیست؟
گروه جهاد و مقاومت مشرق - اسماعیل ابراهیمی (کوشا) خاطراتش را چندین بار برای نویسندگان مختلف بیان کرد تا آنها با قلمشان، آنچه در زندگی تجربه کرده بود را به رشته تحریر دربیاورند؛ اما همه این تجربیات منجر به نوشته شدن متنهایی شد که روای، آنها را نمیپسندید.
سال ۹۳ بود که راوی و نویسنده کتاب «این صدف انگار مروارید ندارد!» تصمیم گرفت خودش دست به قلم شده و حس و حالش از خاطرات و تجربیاتش را برای مخاطبانش روی صفحات کاغذ بیاورد.
این کتاب پس از بارها بازنویسی و ویرایش، چند روز پیش از سوی انتشارات نارگل منتشر و در کتابفروشیهای معتبر کشور، توزیع شد.
«این صدف انگار مروارید ندارد!» خاطرات کودکی تا ۲۸سالگی راوی در سال ۱۳۶۵ را در برمیگیرد و حاوی تصویرسازی فوقالعادهای از تأثیر حضرت امام خمینی بر روی جوانی است که هیچ نسبتی با انقلاب و امام نداشته است.
این جوان در ادامه با تحولات غرب کشور همراه میشود و تا انتهای کتاب، از اقدامات و تجربیاتش در مسیر خدمت به مردم و انقلاب میگوید. راوی از بیان کاستیها و کمبودهای زندگی و اقداماتش ابایی ندارد و به نحوی کاملا صادقانه و روراست، فضای آن روزها را بازسازی میکند.
نویسنده و راوی «این صدف انگار مروارید ندارد!» به خاطر علاقهاش به سینما، کتابش را در یک پیشپرده، ۳۵ پرده و تعدادی زیادی عکس رنگی به همراه فهرست اعلام، تنظیم کرده است.
متن روان و خوشخوان کتاب، لذت خواندن آن را دو چندان کرده است و در روزگار گرانی کتاب و کاغذ، میشود این کتاب ۴۱۶ صفحهای که ۶۴ صفحه عکس رنگی دارد را با قیمت مناسب ۵۵هزار تومان خریداری کرد.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از روایت راوی در پرده غرب غریب و از روزهای حضور راوی و نویسنده در کردستان است؛
در یکی از همان روزهایی که دیگر به آن وضعیت عادت کرده بودم و احساس می کردم رویین تن شدهام و کارم هم خیلی درست است، یک شب که رفته بودیم مهمات خالی کنیم و به نماز جماعت مقر نرسیده بودم، وضو گرفتم و یک راست به اتاقمان رفتم. از شانس بد یا خوبم، وقتی وارد اتاق شدم «محمد احمدی» را که خیلی هم آدم با دیسیپلینی بود، مشغول نوشتن نامه با کارهای دیگرش دیدم. سلام کردم و در گوشهای مشغول خواندن نماز مغرب شدم.
بعد از نماز، در حال دعا و مثلا تعقیبات بودم که گفت: "آقای ابراهیمی قبول باشه." گفتم: "خیلی ممنون، قبول حق باشه. بعد ادامه داد: " واقعأ حال خوبی توی نماز دارید." گفتم: "بابا این حرفا چیه؟ کدوم حال!" در حالی که احساس میکردم چیزی میخواهد بگوید، بنده خدا کلی خودش را جمع کرد و پهن کرد و آخرش با خجالت و ملاحظه زیاد گفت: "فقط ... شرمنده! شما که نمازتون رو این قدر با طمأنینه میخونید، جسارتا «قل هو الله احد الله الصمد» درسته." من با تعجب و اگر دروغ نگویم، با حالتی شاکی پرسیدم: "مگه من چی میگم؟! که گفت: "شما میگید «الله ل صمد»!" تا این را گفت، انگار که دنیا و مافیها روی سرم هوار شده باشد، دیگر صدایم درنیامد و فقط از شدت خجالت، کاملا مچاله شدنم را حس کردم.
آن بنده خدا هم که ظاهرا متوجه حال خرایم شده بود، کاغذ و ورقهایش را جمع و جور کرد و زد بیرون، تا بیشتر از این سرخ و سفید شدن من را نبیند.
حالا مانده بودم که این یکی دیگر چه بود؟! در همان حال گرفته که حسابی رفته بودم توی نخ محاسبه آن همه نمازهای به خیال خودم درست و درمان و الهی قلبی محجوبی که در خلوت و جلوت خوانده بودم، یک دفعه مثل فیلمهای کارتونی، ابری بالای سرم شکل گرفت و یاد آن شبی افتادم که برای اولین و البته آخرین بار، من را به زور امام جماعت کردند.
آن شب وقتی نماز مغرب، مثلا به امامت من تمام شد و منتظر بودم که مثل شبهای قبل که یک نفر با صدای خوش دعا بخواند و بقیه زمزمه کنند، دیدم همه یکی یکی بلند شدند و شروع کردند به نماز خواندن. من هم با خودم گفتم دمشان گرم، همهشان اهل نماز غفیله هستند؛ اما وقتی داشتم به خودم نهیب میزدم که چقدر ضایع است که تو مثلا امام جماعتی و غفیله را بلد نیستی، یک سؤال ذهنم را به خودش مشغول کرد که پس چرا اینها شبهای قبل، همهشان غفیله نمیخواندند؟!
و در حالی که هنوز دنبال کشف جواب سؤال اولم بودم، متوجه شدم بعد از تشهد رکعت دوم، به جای سلام دادن، بلند شدند و رکعت سومی هم خواندندا دیگر حسابی تعجب کردم، چون حداقل این را می دانستم که غفیله دو رکعتی است. باز با خودم گفتم شاید در جبهه سه رکعتی باید خوانده شود!
خلاصه در حالی که با خودم درگیر حل آن معادله چندمجهولی بودم، بلند شدم و نماز عشا را شروع کردم. برای جبران مافات هم، هر چه ذکرهای اضافی بلد بودم در قنوت خواندم و به حال خوبشان اضافه کردم. اما بعد از سلام نماز دیدم باز هم از دعا و تعقیبات خبری نیست و دوباره همه شان تک تک بلند شدند و قامت بستند.
این روزها و در حال و هوای سالگرد شهید سلیمانی عزیز که احتمالا از عکس و فیلم و صدای آن شهید لذت می برید، خواندن این کتاب را از دست ندهید. کاری دل نشین و خواندنی از احمد یوسف زاده که سالها با حاجی رفیق و همدم بوده. سوره مهر این کتاب را چاپ کرده است.
کتاب در سفر بجنورد از دوستی اهل کتاب به دستم رسید. این یکی دو شب و روز گذشته با آن مانوس بودم. تمام روایت های خبوشان در این کتاب گیرا و خواندنی است. کتاب حال تان را خوب می کند. طرح روی جلدش هم جالب و واقعی است...
مسجد کرامت که در واقع خانهای قدیمی بود، در سال ۱۳۵۱ با عنوان مسجد کرامت در نزدیکی حرم رضوی، فعالیت خود را شروع میکند؛ مسجدی که امام جماعتش، امام جامعه شد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «مسجد رهبر» که به تازگی توسط انتشارات راه یار روانه بازار نشر شده، به روایت یکی از اثرگذارترین مساجد کشور در دوران مبارزات انقلاب اسلامی پرداخته است.
مسجد کرامت که در واقع خانهای قدیمی بود، در سال 1351 با عنوان مسجد کرامت در نزدیکی حرم رضوی، فعالیت خود را شروع میکند و با حضور آیتالله خامنهای به عنوان اولین امام جماعت مسجد، به پایگاه اصلی نیروهای انقلابی در مشهد تبدیل میشود. "حسن مجیدیان "در یادداشتی به این کتاب پرداخته که به این شرح است:
رسول خدا(ص) از قول خداوند فرمودهاند: مساجد خانههای من در زمین هستند. همانگونه که ستارگان برای اهل زمین میدرخشند، مساجد نیز برای اهل آسمان نورافشانی میکنند.
مسجد که خانه آباد و طاهرِ خداست، در اسلام نقش بینظیری دارد. مسجد خانهای است جامع و پایگاهی است استوار در همه زمینههای عبادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، نظامی و... . نقش محوری این معبد قدسی، از صدر اسلام تاکنون در پیشبرد اهداف و مقاصد اسلامی غیر قابل چشمپوشی است. هویت معنوی و پیوست فرهنگی مسجد، امروز بیش از هر زمان دیگری، مُعاضد و مددکارِ مسائل اجتماعی و فرهنگی است. مسجد، بدیل و جایگزین ندارد و مکانی به حُسن، خوبی، وجاهت و لطافتِ آن نیست. خانه خدا، خانه دیگری است... .
با پیروزی انقلاب اسلامی _که بیشک انقلاب مسجدیها بود_ مسجد جایگاهی را که باید داشته باشد و در طول حاکمیت سیاه پهلویها از دست داده بود، بار دیگر به دست آورد. مساجد زنده شدند و تنِ رخوتزدهشان را به دریای انقلاب زدند. به برکت وجود مساجد، فعالان انقلابی و کنشگران نهضتی در مساجد بهطور عینی و مستقیم در متن انقلاب شرکت جستند و مسجد شد پایگاه ارتباطی مردم با انقلاب. در آن شرایط حساس و نفسگیر که نهضتِ تازه پیروز شده، فاقد تشکیلات منسجم و کارآمد بود، مساجد به طرز معجزهآسایی این نارسایی مهم را جبران کردند و به نیروها، کارها و برنامهها پوشش و انسجام دادند.
مساجد در گوشهگوشه کشور در کوران مبارزات، بهویژه پس از 15 خرداد 42، جان گرفتند و رشد و بالندگی یافتند. مسجد کرامتِ مشهد از جمله آن مساجد پیشرو و پیشگام در امر مبارزه بود. مسجدی نامآشنا در مجموعه مبارزات انقلاب که امامِ جماعتش سیدِ جوان ِ مبارزی بود که کرسی تدریس قرآنش، بیان گیرایش، مشرب و سلوک روشنش، مغناطیسی بود برای ربایش دلهای مستعد و مشتاقِ معارف دینی به سمت مسجد. امام جماعتی که سالها بعد، امامِ جامعه شد و زعیم امت.
توجه به تاریخ این مسجد از آن رو اهمیت مییابد که میدان عملیات تبلیغی و فرهنگی روحانیای بوده که بعدها در میدان بزرگ و بزرگتری همچون ایران و جهان اسلام، عهدهدار زعامت و رهبری شده و همچنین الگوی رفتاری و تشکیلاتی عناصر اصلی و ارکان مؤثر این مسجد، در پیشبرد اهداف انقلاب، بسی مؤثر و نادر بوده. در تاریخ مساجدِ این مرز و بوم و در لیست مساجد مردمی و انقلابی، نام این مسجد را نمیتوان فاکتور گرفت.
امروز در بحبوبهی هجمهها و گرفتاریهای گوناگون فرهنگی و فقدان تاکتیکها و راهبردهای مؤثر، عینی و ملموس در ساحت تبلیغ دینی، خاصه در مساجد، پرداختن به دستاوردهای مسجد کرامت، لازم، واجب و ضروری است.
کتاب خوشساخت و خوشخوان «مسجد رهبر» که در حدود یک دهه زمان برای تحقیق و جمعآوری مستندات، پردازش و تدوین آن، وقت، عمر، دقت و هزینه پایَش صرف شده، اثر مبارک، ستودنی، خوشمضمون و پُرمایهای است که آقایان احمد عسگری، سیدمحمدامیر احمدی طباطبایی و حسن سلطانی میداندار عرصه پژوهش آن بودهاند و آقای مرتضی انصاریزاده، آن را قلمی کرده است. این حوصله، دقتنظر و رفت و برگشتهای لازم در تحقیقات و رویت اسناد و مدارک، کار شاق و بزرگی است که بانیان ساخت کتاب به آن دست زدهاند. هیچ عیبی ندارد که ما در ستایش این کتاب مبالغه و حیرت و شادی خودمان از درک و رؤیت این اثر را نمایان کنیم و آن را روی دست به همه نشان بدهیم! مسجدیها، هیأتیها، کانوندارها، مبلغان، مربیان و... کتاب از کفتان نرود که ضرر کردهاید.
در چهار فصل کتاب که هر کدام با حوصله و ظرافت تدوین شده است، ضمن آشنایی با تاریخچه مسجد کرامت و نقش کلیدی آن در عرصه مبارزات و تبیین فعالیتهای چند جانبه مسجد و... اطلاعات مهم و بهدردبخوری از حضور و نقش رهبر انقلاب در مسجد و روش تفسیری و تبلیغی ایشان بیان شده است. همین اطلاعات، مبنای خوبی است برای الگوگیری و ترسیم خط مشیهای روشنی در ساحت منبر، تبلیغ، مسجدداری، قرآنمحوری، جذب جوانها و... .
تنها تصویر به یادگار مانده از جلسات قرآن آیتالله خامنهای در مسجد کرامت در دهه 50
از امتیازات کتاب، پرداختن به نقش افراد مؤثر در متن فعالیتهای مسجد و سایه نینداختن حضور و شخصیت حضرت آیتالله خامنهای، در روایات است. همچنین پاورقیهای کتاب، خودش دریایی است از اطلاعات مفید که خواندنش ضروری و مکمل متنِ اصلی است. ریزهکاریها و حاشیههای جذابتر از متن، در این کتاب فراوانند. کتاب، چیزی کم ندارد. متن گفتارهای راویان که با همان لحن خودشان در متن کتاب، مذکور شده، خواندن کتاب را شیرین کرده است. کتاب ناخواسته این مطلب را به خوبی نمایانده که باظرفیتتر از مسجد، ما کمتر جایی را داریم که این چنین بابرکت و مؤثر و جوشان باشد.
این کتاب وزین که در همین مدت کوتاه نظر اهل فن، کتابشناسها و دغدغهمندان را جلب کرده است، همچون نگینی بر تارک محصولات و خروجیهای دفتر مطالعات فرهنگی جبهه انقلاب اسلامی(انتشارات راه یار) میدرخشد و شکل و شمایل، فرم و محتوا و روش پردازش آن الگوی جالبی است برای این دست فعالیتها. این کار در حوزه مسجدپژوهی، جزء شاخصها و یک مرجع پژوهشی قابل اعتنا است که معتقدم دستاندرکاران مسجد، بهویژه هیئت امنا و امام جماعت مسجد باید از این کتاب غفلت نکنند.
برعکس کتاب های دیگر، تیترهای جالب و بانمک کتاب بعد از متن و در انتهای صفحه، گوشه ی چپ آمده. این تیترها انگار نوعی جمع بندی بحث و طلیعه ی ورود به صفحه ی بعدی است.
به گزارش مشرق، حسن مجیدیان، فعال فرهنگی درباره کتاب «آدم باش عاشق» چند خط در اختیار مشرق قرار داده است که در ادامه میخوانید:
محبت چیست و عشق کدام است؟ چه ربطی به هم دارند این دو؟ آیا مترادف هم هستند یا مخالف و متفاوت؟ انس و الفت و علاقه را اگر محبت بمانیم آیا عشق، همان محبت افراطی است که برخی گفته اند؟ شما تعریف تان چیست؟
خیلی از فرهنگ ها، عشق را از «عشقه» می دانند که نوعی گیاه است از رسته ی پیچک ها. می گویند پیچک به دور درخت می پیچد و از آن تغذیه می کند. همین اتصال، درخت و ساقه هایش را به مرور خشک و ضعیف می کند. وقتی عشق در دل کسی خانه کرد و دور درخت وجودش حلقه زد، او را مبتلا میکند به ناراحتی ها و سردرگمی ها و حیرت ها و غم و اندوه ها و البته شادی و وجد و سرورها. اما غم و اندوه آن، بیشتر از وجد و شادی است. شاید از آن اولِ آمدنِ عشق، خیلی ها به خیالشان خواسته اند برای آن تعریفی پیدا کنند. دست و پایی زده اند و چیزهایی هم گفته اند. عرفا و اولیاء و شاعران و دلسوختگان، هر کدام به فراخور حال و درک خود، شمه ای از عشق گفته اند و سروده اند و مراتبش را برشمرده اند. اما آخر سر، عاجز شده اند از درک این موجود!
عشق! همین عشقی که نمی شناسیمش، تا همین حالا خیلی کارها کرده و جریان ها به راه انداخته و جان های مرده ای را احیا و زنده هایی را به کشتن داده و خراب کرده و آباد نموده و... خلاصه حسابی در طول تاریخ، گرد و خاک کرده برای خودش!
ز دست عشق در عالم هیاهوست/ تمام فتنه ها زیر سرِ اوست
عشق به این راحتی ها دست از سرِ دل و جان ما بر نمی دارد.
عشق، مساله ی امروز ما نیست که از همیشه و از ازل جریان داشته و چرخ خورده و به دامان ما افتاده و حال و روزش این شده که می بینیم! عشقِ بی در و پیکری که صدتا و هزارتا مدعی دارد و حول و حوشش حرفها و تفسیرها و نگاهها و تنوع و تکثرها و مرام ها و دعوت ها پرسه میزنند. عشقی که امروز مرز آن با محبت و تشخیص ِ عیار درستی و ناراستی آن سخت و مبهم شده. عشقی که با هوس ها و آلودگی ها و شوائب و قذارات درآمیخته شده! چه سخت شده داستان عشق و محبتِ امروزی!
حالا از میان این همه حرف، میان این همه دعوا، «آدم باش عاشقِ» وحید ملتجی، با روایت های تازه ای از عشق، به سراغ ما آمده است. عشقی که از قضا پدرسوخته هم هست!
کتاب خواندنی ِ نویسنده ی خوش ذوق ِ اصفهانی، حرف های ساده ای دارد. کتاب با تو حرف میزند. بنای گفتگو دارد. دنبال حقنه کردن و چپاندن مطالب در ذهن من و تو نیست. میان حرفها و روایت ها از تو هم نظر میخواهد. تو هم میتوانی روایت ها را تکمیل کنی و برای محبوبت نامه بنویسی!
شاید اگر من و شما به ذهنمان فشار بیاوریم نهایتأ ده یا پانزده یا فوقش بیست مطلب راجع به محبت و عشق و حواشیِ آن به ذهنمان بیاید. اما این کتاب هر صفحه اش مطلبی مجزا راجع به عشق و محبت دارد. کتاب ۲۲۶ صفحه دارد. بیش از ۲۰۰ روایتِ درست و درمان و قابل اعتنا در کنار هم چیده شده اند. عشق و این همه حرف؟ عجیب است... این امتیازِ بزرگ کتاب است که در دورِ ملال آور تکرار و تاکید نیفتاده است. کوتاهی عبارات صفحه خودش لطف بزرگی است در حق ما بی حوصله ها!
برعکس کتاب های دیگر، تیترهای جالب و بانمک کتاب بعد از متن و در انتهای صفحه، گوشه ی چپ آمده. این تیترها انگار نوعی جمع بندی بحث و طلیعه ی ورود به صفحه ی بعدی است.
نویسنده تلاش کرده که روایت هایش جامع باشد و وجوه مختلف محبت و زوایای گوناگون عشق را ذکر کند. روی همین حساب روایت ها متنوع و تازه و در عین حال، مکمل و متمم یگدیگرند.
روایت های با موضوعاتی همچون جاودانگی عشق، موضوعیت عشق، رشد با محبت، علائم عشق، حرارت محبت، جوشش درونی محبت، جان دادن برای معشوق، شیرینی محبت، قدرت و عظمت معشوق، اثبات محبت، امتیازات عشق، آهستگی و پیوستگی عشق، سازندگی عشق، کمال محبت، وسعت عشق، هماهنگی عاشق و معشوق، عشق و بی قراری، بی بهره گی عده ای از عشق، برکات محبت، رنج های عاشق، اوصاف معشوق حقیقی، نشانه های محبوب و... .البته نه با این عناوین پر طمطراقی که ذکر شد، بلکه با همان تیترهای نمکیِ گوشه ی چپِ پایینِ صفحه.
آدم باش عاشق را بخوانید و کیف کنید. تا دستتان در محبت و عشق و دلبری و دلستانی پُر باشد! تا اگر خواستید دل بدهید و دل بستانید کمی آدابش را بدانید لااقل!
البته بعید نیست بعد از مطالعه ی فقرات کتاب، سلوک عاشقانه ی ما دستخوش تحول نشود. ای بسا به تأمل و تفکر درباره تصور و ادعاهایمان در این وادی نیاز داشته باشیم. عشق و عاشقی به این راحتی ها هم نیست!
کتاب را انتشارات سروش روانه ی بازار کرده است که البته میتوانست طراحی جان دارتر و عاشقانه تری را برای آن در نظر بگیرد و در لابلای روایت ها از تصاویر و طرح های مرتبط و خلاقانه استفاده کند.