بازنشستههای بیکار، جوانان جویای نام، خل و چل ها و رزمنده های مُقاتلِ جنگنده همان چهار گروهی هستند که در فصل نهم از آنها ذکر خیری شده است!
به گزارش مشرق، حسن مجیدیان، نویسنده و فعال فرهنگی در مطلبی نوشت:
جنگ سوریه که آرام آرام شعله ور شد و نمایهها و نشانههایی از ویرانگری و یاغی گری گروههای مسلح تکفیری، علنی و پدیدار شد، ذهنهای کنجکاو بسیاری به این سمت رفت که حقیقت این جنگ چیست؟ مسلحین و تکفیریها چه کسانی هستند؛ داعش و النصره چیستند و ماهیت و انگیزهشان چیست؟ بچه ها و رزمندگان ما آنجا چه میکنند؟ چطور میجنگند؟ اصلا سوریه چه مختصاتی دارد؟ حلب و حماء و حمص و کفریا و لاذقیه و رقه و ریف دمشق و داریا و درعا و جاده خناصر و اثریا و... چه جور جاهایی هستند و...
آن اوایل دسترسی پاسخ به این سوالات خیلی راحت نبود. با وجود حضور مستشاری رزمندگان ایرانی و حتی شهادت این عزیزان، هنوز آن چنان که باید اخبار دقیق و مستند از تحولات این جنگ تمام عیار، در دسترس نبود. شهادت هادی باغبانی مستند ساز جوان ایرانی اولین بهانه برای حضور رسانهای هنرمندان متعهد جبهه انقلاب در پهنه نبرد سوریه شد. بعد از این بود که آرام آرام و با احتیاط بسیار، سروکله مستندسازان با انگیزه ما در سوریه پیدا شد. مستندها که ساخته و پرداخته شدند آرام آرام کتاب ها هم آفتابی شدند. بیشتر کتاب ها برای شهدای مدافع حرم بود با همان قالب های روایی همیشگی که البته عمومشان بسیار خواندنی و جذاب هستند.
اما جای قالبی مثل رمان که دست نویسنده بازتر و امکان مانور روایی بیشتر است، خالی بود. حالا «اثریا» ی نیما اکبرخانی از سوره مهر سر در آورده است تا ما را با رزمنده ای در دل معرکه همراه کند. رزمنده ی راوی کتاب، از قضا دهان گرمی هم دارد و خوب خواننده را با خودش به گوشه گوشه جنگ می برد. یک جاهایی هم بی اعصاب است و تفاوت شوخی و جدی اش نامعلوم!
اثریا منطقه ای است در جنوب شرقی استان حلبِ سوریه که جاده استراتژیک آن به سمت رقه، نقش راهبردی در جنگ با مسلحین و معارضین داشت. نام کتاب هم برگرفته از همین مکان مهم و یادآور درگیری های جاده اثریا_خناصر است.
اکبرخانی در ۱۱ فصل که خیلی هم طولانی و حوصله سر بر نیست، ما را مهمان معرکه ای می کند که درش ترس و آشوب و تردید و نفرت و شوق و افتخار موج می زند. در فصل های انتهایی با ترسیم خوبی که نویسنده از اتمسفر حاکم بر درگیری ها ارایه داده، انگار خودت داری شانه به شانه رزمندگان میجنگی و درگیر جو واقعی جنگ هستی و انگار خودت پشت موشکی و انگار چاقوی آن داعشی زیر گلویت بازی بازی میکند و...
بچه رزمنده های این کتاب، واقعی ترند از کتاب های دیگر. من فصل دمشق که گروه ها و دسته هایی که در موضوع سوریه درگیر بوده اند، معرفی و رونمایی میشوند را نشانه ی هوش و ذکاوت و واقع بینی نویسنده ی جوان اثریا میدانم که کلیشه های رایج را به چالش کشیده و حرفش را راست و درست زده. جسارتش دوست داشتنی است و ای بسا به مذاق عده ای از محتاط ها و مصلحت سنج ها و سیاست بازها خوش نیاید و حال اینکه به نظرم خواننده ی امروزی خوشش می آید.
بازنشستههای بیکار، جوانان جویای نام، خل و چل ها و رزمنده های مُقاتلِ جنگنده همان چهار گروهی هستند که در فصل نهم از آنها ذکر خیری شده است!
اثریا را بخوانید. خیلی وقتتان را نمیگیرد. اما حسابی درگیرتان میکند. زبان نوشتار هم محاوره ای و خودمانی است و کار خواندنِ کتاب را راحت کرده. اما ای کاش طرح جلدی قوی تر برای این کتاب کار میشد که گویاتر بود. خیلی ها نمیدانند اصلا اثریا یعنی چه؟ لذا طرح جلد باید به کمک فهم ذهنی خواننده بیاید. ان شا الله آقای نیما اکبرخانی در آثار بعدی اش بیشتر بدرخشد و از مدار جسارت و آزادگی خارج نشود...
حجتالاسلام دانایی در نشست بررسی کتاب «همپای صاعقه» ضمن اشاره به هنر شهید همت در فرماندهی نیروهای تهرانی گفت: اینکتاب درس مدیریت برای مدیران و درمان دردهای اخلاقی از جمله منّیت ماست.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: بررسی آثار مستند مربوط به حضور لشگر ۲۷ محمدرسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس، یکی از پروندههایی بود که سال ۹۷ با نام «جنگ بیتعارف» در سرویس فرهنگ خبرگزاری مهر باز شد و تا امروز ادامه داشته است. در این پرونده، بهترتیب کتابهای «شرارههای خورشید» و «ضربت متقابل» را بررسی کردیم و حالا نوبت به کتاب «همپای صاعقه» رسیده است.
با رسیدن نوبت به کتاب «همپای صاعقه» یعنی اولینکتاب کارنامه عملیات لشگر ۲۷، اولینمقاله را درباره این کتاب، بهمنماه ۹۸ در قالب ششمینمطلب پرونده «قاتل سردار سلیمانی را بهتر بشناسیم» در خبرگزاری مهر منتشر کردیم و سپس مطالب دوم و سوم را بهترتیب در سیزدهم و بیست و چهارم اسفند ۹۸ روی خروجی قرار دادیم. بهاینترتیب ۳ مقالهای که درباره «همپای صاعقه» منتشر شدند، به این ترتیباند:
طبق روالی که برای بررسی دو کتاب «شرارههای خورشید» و «ضربت متقابل» در پیش گرفتیم، درباره «همپای صاعقه» هم ابتدا مقالات و نوشتههای تحلیلی را منتشر کردیم و سپس گفتگو با گلعلی بابایی نویسنده و گردآورنده، جعفر جهروتیزاده یکی از فرماندهان دوران جنگ و راویان امروز و حجتالاسلام والمسلمین حمیدرضا دانایی از راویان و مبلغان دفاع مقدس را در دستور کار قرار دادیم. برگزاری میزگرد سوم با محوریت «همپای صاعقه» از زمان شیوع کرونا، تا روز شنبه ۱۲ مهر ۹۹ به تعویق میافتاد. اما در نهایت این جلسه نیز برگزار و گفتگو درباره «همپای صاعقه» انجام شد. اما پیش از برگزاری این جلسه، ۲ عنوان دیگر از مطالب پرونده «جنگ بدون تعارف» منتشر شدند که درباره حضور حاجقاسم سلیمانی در سالهای دفاع مقدس و پس از آن، و همچنین جنگهای دریایی ایران و آمریکا در خلیج فارس بودند:
«همپای صاعقه» برای اولینبار در سال ۱۳۷۹ چاپ شد و میزگرد ما همزمان با بیستمین سالگرد تولد این کتاب انجام شد. بازه زمانی مورد بررسی در این کتاب، از تشکیل تیپ ۲۷ محمد رسولالله با محوریت احمد متوسلیان، محمدابراهیم همت و محمود شهبازی آغاز میشود و با عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس ادامه پیدا میکند تا در لبنان و با شهادت احمد متوسلیان و ۳ ایرانی دیگر همراهش در آن کشور به پایان برسد. بازه زمانی مذکور از دیماه ۱۳۶۰ شروع شده و به تیرماه ۱۳۶۱ که متوسلیان بهاصطلاح در لبنان ناپدید شد، ختم میشود. درباره شهادت احمد متوسلیان نیز پیشتر مطلب تیر خلاص به پرونده دیپلماتهای ایرانی / حاج احمد شهید شده است! را منتشر کردهایم.
البته حجم سوالات و گستردگی بحث مانع از آن شد که بخشی از موضوعات، در جلسه مطرح شوند. بهعنوان مثال، حیا و شرم حسین قجهای از رزمندگان یا آزردگیاش از جا ماندن پیکر شهدا و مجروحین در خط مقدم، اکبر حاجیپور درجهدار انقلابی سابق لشگر گارد شاه که در لشگر ۲۷ تبدیل به فرمانده گردان عمار شد، محمدحسین مردی ممقانی مسئول بهداری، ولیالله همت برادر شهید محمدابراهیم همت، سرگرد مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشگر ۹۲ زرهی و بنیانگذار قرارگاه نصر، حسن باقری، محمد اویسی که سال ۶۲ در جریان سیل جاده چالوس به شهادت رسید، شهید ناصر صالحی معاون گردان بلال که در مرحله سوم عملیات بیتالمقدس، بهدلیل ترس و زمینگیر شدن نیروها خود به سمت سنگر شیلیکای دشمن حملهور شد و ضمن خاموشکردن آن با نارنجک، به شهادت رسید و … همگی از موضوعاتی بودند که میخواستیم در این جلسه درباره آنها صحبت کنیم اما کمبود زمان و فشردگی کار اجازه این کار را نداد و ناچاریم در مقدمه مطلب، به ذکر نامی از آنها بسنده کنیم.
کتاب «همپای صاعقه»
آنچه در ادامه میآید، قسمت اول از میزگرد بررسی کتاب «همپای صاعقه» در بیستسالگی آن است که با حضور ۳ محور ثابت میزگردهای پیشین و همراهی جواد کلاته عربی مدیر بخش ادبیات نشر ۲۷، عصرگاه ۱۲ مهر در دفتر مؤسسه پژوهشی نشر ۲۷ بعثت انجام شد:
* جناب بابایی ابتدای بحث میخواستم درباره روند تکوین و تکمیل کتاب «همپای صاعقه» بپرسم. چون کارنامه عملیاتی لشگر ۲۷ با این کتاب شروع شد. بحث تحقیق و پژوهش و در نهایت چاپ کتاب هم از پاییز ۷۵ تا بهار ۷۹ طول کشید. این بازه زمانی ۳ سال و نیم چگونه گذشت؟
بابایی: جرقه اولیه تولید این کتاب سال ۷۵ زده شد؛ زمانی که قرار بود کنگره سرداران و ۳۶ هزار شهید استان تهران برگزار شود. آنجا تصمیماتی درباره بخش ادبیات گرفته شد که تمرکز تصمیمات هم بیشتر روی شخصیتها بود. یعنی برای شهدای شخصیت اولویت اول چند کتاب، برای اولویت دوم چند تا و برای اولویت سوم چند کتاب تولید شود. مثلاً در زمینه اولویتهای اول، شهید همت و حاج احمد متوسلیان را داشتیم. در اول ویت دوم که شامل جانشینان لشگر، رئیس ستاد، فرماندهان تیپ و فرماندهمحورها بودند، حدود ۳۰ شهید داشتیم که بنا شد برای آنها هم زندگینامه نوشته شود و در نهایت اولویت سوم که فرماندهگردانها و مسئول واحدهای لشگر بودند و حدود ۱۵۰ تا ۱۸۰ نفر میشدند.
خب، کار شروع شد. بعضی از کتابها بهاصطلاح استارتشان زده شد و حتی به زمان اختتامیه کنگره در سال ۷۶ هم رسیدند ولی این کارها ما را راضی نکرد.
* این ما یعنی…؟
من و حسین بهزاد؛ که کار زندگینامهنویسی را انجام میدادیم. دیدیم نمیشود. یعنی با این فعالیتها، کار به اصطلاح در نیامد. درنتیجه حسین بهزاد طرحی را پیشنهاد داد و گفت بهجای اینکه بیاییم برای تکتک نفرات کتاب بنویسیم، بیایم تیپ ۲۷ را سوژه کار قرار دهیم. بهتعبیر او تیپ را سوژه قرار دهیم که وقتی داریم نحوه تشکیل، سازماندهی و ورود به عملیات را شرح میدهیم، آدمها خودبهخود در آن ورود میکنند و شخصیتها پرداخت میشوند. این طرح به آقای محقق که رئیس ستاد بود، ارائه شد و ایشان هم قبول کرد. بهاینترتیب بود که جرقه کار کارنامه عملیاتی زده شد و در یک فرایند سهسال و نیمه این کار را انجام دادیم. خود کتاب تا آن زمان سابقه نداشت و برای اولینبار بود که اثری در مختصات آن انجام میشد. یعنی تجربه مشابهی پیش از آن انجام نشده بود که برای یکیگان، کارنامه عملیاتی نوشته شود.
* با شکلی که در کتاب هست!
بله؛ به این ترتیب که از لحظهنگاریها، نوار مکالمات بیسیم و جلسات فرماندهان استفاده شود؛ بهعلاوه مصاحبههای تکمیلی که بعداً گرفته شدند. الحمدالله کتاب درآمد و مورد توجه قرار گرفت.
* آقای بهزاد سر این کتاب سکته کرد. درست میگویم؟
بله. البته زیاد راضی نیست در این باره صحبت کنیم.
* پس سکته به خاطر فشار کار این کتاب بوده!
دقیقش، این است که بهخاطر پیادهکردن یکی از نوارها بود. نوار مورد اشاره ساعاتی از مرحله دوم عملیات را شامل میشد.
کلاته: فتحالمبین؟
بابایی: نه. مرحله دوم بیتالمقدس. همانشبی که فرمانده گردان عمار شهید علیاصغر بشکیده بود. فرمانده اصلی این گردان، شهید حاجیپور بود که در مرحله اول مجروح شد و رفت. در مرحله دوم شهید بشکیده فرمانده گردان بود. اینها داشتند به سمت دژ مرزی میرفتند. همانمقطعی هم بود که آتش دشمن خیلی زیاد بود. چون دشمن فهمیده بود از کجا میخورد. آن شب بهقدری آتش زیاد بوده که بچهها کُپ میکنند. محمود شهبازی که جانشین تیپ بوده، پشت بیسیم به بشکیده تشر میزند که «چرا بچههایت را نمیفرستی بروند؟» بشکیده هم گفته بود «چه جوری بفرستم؟ این بچه کُپ کرده! چسبیده به زمین! با تیر بزنمش؟» بهزاد وقتی داشت این دیالوگها را با این شور و حرارتشان پیاده میکرد، به قول خودش دچار یکحالت سکته شد.
او معمولاً شبها کار میکرد و صبح که من میآمدم، نتیجه را با هم کنترل میکردیم. صبحش آمدم، دیدم سیگارش را روی دستش گذاشته است. گفتم «عه! چرا دستت را میسوزانی؟» گفت «نه. نمیسوزد!» گفتم «بابا، دستت!» گفت: «نه نمیسوزد!» و ماجرا را گفت. دستش حس نداشت. و در ادامه گفت «دیشب یکطرف بدنم بیحس شد.» تا مدتها این وضعیت را داشت و به مرور بهتر شد.
* کار «همپای صاعقه» را با هم شروع کردید یا وقتی حسین بهزاد کنار کشید و خودش را از دایره تولید خارج کرد، شما وارد شدید؟
نه. اصلاً قرار نبود من باشم. من بهعنوان مسئول کار در لشگر فعالیت میکردم. بهزاد کارها را با من هماهنگ میکرد. مثلاً وقتی طرح میداد، با هم پیش آقایان محقق یا کوثری میرفتیم؛ تا مقطعی که یکی از گوشههایش همیناتفاق پیادهکردن مکالمه بیسیم و بیحسی دستش بود. در آن مقطع گفت «من دیگر نیستم!»
* یعنی جایی که پژوهشهای ۹ فصل اول کتاب انجام شده بود!
بله. و به بهزاد گفتم «بابا، حداقل بیا این بخش را تمام کن، بعد برو!» او هم وقتی حرفی میزند، دیگر دوم ندارد. من از اینجا به بعد وارد شدم و کار را تا پایان ادامه دادم.
* چاپ اول کتاب، سال ۷۹ بود اما تا سال ۸۵ تجدید چاپ نشد. علتش چه بود؟
این کتاب یک مهجوریتی داشت. یعنی تا پیش از زمانی که تقریظ آقا بیاید، چندان دیده نشد. هرچند که مردم از آن استقبال کرده بودند. مثلاً در راهیان نور میدیدم که در پادگان دوکوهه که کتاب را به تعداد زائران برده بودند، تمام میشد...
کلاته: چون تا بهحال کتابی به این سبک ندیده بودند.
بابایی: ولی کتاب در آن تشکیلاتی که ابتدا چاپش کرده بود، چندان مورد توجه نبود. تا اینکه تقریظ آمد.
* و یک بازنگری هم روی متناش انجام شد.
بله و شد ویراست دوم؛ نسخهای که شهرداری چاپ کرد.
کلاته: فرهنگسرای پایداری.
بابایی: بله، فکر کنم زمان شهرداری آقای قالیباف بود که آقای خضرایی فرمانده لشگر ۲۷ شد. به واسطه آشنایی این دو، ما به فرهنگسرای پایداری معرفی شدیم و کتاب توسط این فرهنگسرا چاپ شد.
* در مقدمه کتاب شما از تلاش شبانهروزی برای آمادهکردن کتاب صحبت کردهاید. عجلهای بود که کتاب به یک بازه زمانی خاص برسد؟
نه. عجلهای نبود.
* پس احتمالاً منظور این است که کار روی آن، روز و شبتان را پر کرده بوده!
بله. پر کرده بود.
* کتاب دوم هم با اسم «ضربت متقابل» سال ۸۶ منتشر شد. اما کتاب سوم را میخواستم بپرسم که «زمینهای مسلح» نام داشت و هنوز منتشر نشده. ما الان «همپای صاعقه»، «ضربت متقابل» و «شرارههای خورشید» را داریم و از نظر زمانی، «زمینهای مسلح» باید کتاب سوم کارنامه عملیاتی میبود که هنوز منتشر نشده. چند روز پیش هم که «کوهستان آتش» منتشر شد. سرنوشت «زمینهای مسلح» چه شد؟
ما زیاد روی ترتیب جلد اول و دوم و سوم، حساسیت نداشتیم. یعنی بعد از «ضربت متقابل» گفتیم کتاب بعدی با ترتیب زمانی اتفاقات میشود «زمینهای مسلح». چون بعد از عملیات رمضان، به عملیات مسلم بن عقیل (ع)، والفجر مقدماتی و والفجر یک میرسیم که کلاً جنگ با زمین بود. یعنی جنگ با طبیعت و زمینی بود که دشمن آن را مسلح کرده بود. ولی چون مدارک و مستنداتش تکمیل نبود، و در عوض مستندات «شرارههای آتش» که درباره عملیات خیبر بود، تکمیل شده بود؛ سراغ چاپ «شرارهها» رفتیم. الان هم که «کوهستان آتش» کتاب پنجم مجموعه و چهارمین جلدی است که چاپ شده است.
* آقای جهروتی، یکی از شخصیتهای مهم در ۳ کتاب «همپای صاعقه»، «ضربت متقابل» و «شرارههای خورشید»، شهید عباس کریمی است که من احساس میکنم کمی مهجور و مغفول مانده است؛ نه در کتاب بلکه بین مخاطبان و شنوندگان خاطرات. کریمی در برههای معاون بود، در برههای دیگر پس از شهادت شهید همت فرمانده لشگر شد و در عملیات بدر هم که به شهادت رسید. او از نیروهای مهم اطلاعات عملیات لشگر ۲۷ بوده. صحبتِ با شما را با یاد حاج عباس کریمی شروع کنیم.
با چه واژگانی قدر و قرب کتاب و عظمت زنان روستای صدخرو سبزوار را بتوان توصیف و تبیین کرد؟ چگونه باید گفت و نوشت تا قدر این کتاب و منزلت این دست از بانوان این سرزمین دانسته شود؟
به گزارش مشرق، درباره کتاب شریف «نان سالهای جنگ» نوشتن هم آسان است و هم سخت. آسان از آن جهت که کتاب، روان و دور از پیچیدگی و تفصیل ِ اضافی است و فهمش برای هر دلِ منصف و آزاده ای، ساده و قابل هضم است. داستان این کتاب خط روشنی دارد با نتیجه ای معلوم . موضوعش هم آن چنان عجیب و دور از نظر نیست. برای ما که در سپهر انقلاب، معنای حقیقی ِزن را فهمیدیم و درک کردیم و با دمِ مسیحایی امام خمینیِ بزرگ، تفسیری دیگرگونه از زن بودن و مادر بودن یافتیم، کتاب مبین همان معرفت و شناخت ِ ماست!
سخت از آن جهت که چطور و با چه واژگانی قدر و قرب کتاب و عظمت زنان روستای صدخرو سبزوار را بتوان توصیف و تبیین کرد؟ چگونه باید گفت و نوشت تا قدر این کتاب و منزلت این دست از بانوان این سرزمین و حسن سلیقه ای که ناشر در انتخاب سوژه داشته است، دانسته شود؟
کتاب نان سالهای جنگ که نمایانگر گوشه ای از مجاهدت ها و از جان گذشتگی های زنان فهیم و شریف ما و بیانگر شور و شیدایی مردمان ما در مواجهه با جنگی سخت و جگر خراش است، با شیرینی و اختصار پیش روی مخاطبان مشتاق قرار گرفته است...
این کتاب که در مجموعه ی «گنج» اولین اثر در موضوع «پشتیبانی جنگ» است، مصاحبه و تحقیقش با «محمد اصغرزاده» بوده و تدوین و نگارشش با «محمود شم آبادی». کتاب مقدمه ای کوتاه و خواندنی دارد که پیش از مطالعه ی صفحات بعدی، خواندنش مفید و لازم است. فصول ۱۴ گانه ی کتاب عناوینی جذاب و روشن دارند. عباراتی همچون «مشت و خون»، «جنگ و جهاد»، «کلوچه های تنوری»، «شیرین مثل عسل»، «رشته روی طناب»، «خیاط باشی»، «میل، قلاب، کاموا» و...
در صفحات کتاب حتی خاطرات سه خطی یا چهار و پنج خطی هم پیدا میشود. همین اختصار، همین موجز گویی، همین سرعت خوانش صفحات، همین پرهیز از فلسفه بافی و شعارگرایی، همین از زبان شیرین و ساده ی زنان روستایی روایت کردن و... از محسنات و امتیازات کتاب است. کتاب زور نزده که چیزی را به ما بقبولاند. بلکه آیینه وار آن روزهای ناب و آن صفا و مجاهدت ها را در گوشه ای دور از این آب و خاک روایت کرده است.
«هیچ وقت به نان های جبهه دست نمی زدیم، می گفتیم اگر برای خودمان برداریم حلال نیست. دو تا نان هم غنیمت است بفرستیم جبهه ها». «روز نان پختن همه دستی میرساندند. نشد به کسی رو بیندازم و رویم را زمین بزند. حتی آنها که با انقلاب میانه ای نداشتند می آمدند پای کار...». «توی حیاط برق داشتیم اما همه جا را روشن نمیکرد. از ماشین شوهرم نور میگرفتیم. یکی دو بار که شبانه نان پختیم آردش از خودمان بود. بیشتر از دستمان نمی آمد. و الا دوست داشتیم برای امام از جانمان بگذریم»
این ها گوشه هایی از خاطرات زنان روستای صدخرو سبزوار است. شیرین و خواندنی. پر از تصاویر خوشایند و خواستنی. شرافت، نجابت، بی توقعی، سختکوشی، زمان شناسیِ زن های روستایی تابلو و نموداری است از علو و عظمت زنِ مسلمان و انقلابی. قربان خدا بروم با این بندگان نمونه و بی ادعایش.البته نقش شوهران شریف این زن های مجاهد را هم در لایه ی زیرین این خاطرات به خوبی میتوان ملاحظه کرد.
کتاب خنده دارد و گریه. عبرت دارد و سرمشق و یکی از بهترین کتاب هاست برای معرفی مادران این سرزمین. در دنیای عجیب و پیچیده و پر از قیل و قال امروزی، که تمدن رو به زوال غربی، زن را به حضیض ابتذال و عفونت کشانده و با هیمنه ی رسانه ای خود به آن ضریب میدهد و چشم و دل ها را پُر از مرض و سیاهی میکند و ذهن ها را بیمار و مشوش و.. ما چرا امثال این کتاب را سرِ دست نگیریم و به دنیا نشانش ندهیم؟ چرا ما به این کتابِ کم حجم اما پُراعتبار فخر و مباهات نکنیم؟
یادداشت خواندنی رهبر انقلاب بر کتابِ مربع های قرمز منتشر شد.به گزارش جهان نیوز، متن تقریظ حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب بر کتاب «مربعهای قرمز» به شرح زیر است:
بسمه تعالی
بسیار شیرین و جذاب نوشته شده است.
رد پای چانه گرمیهای آقای حاج حسین یکتا در آن آشکار است.
ظرافتهای برخاسته از ذوق و قریحهی لطیف که در سراسر کتاب گسترده است، میتواند از نویسندهی خوش قلم و چیره دست کتاب باشد و میتواند هم دُر افشانیهای راوی باشد.
نقطهی برجستهی کتاب یاد شهیدان و یاد حال و حضور ملکوتی آنان پیش از شهادت است که حقا بسیار خوب تصویر شده است.
ارادت راوی به مرحوم آقای حاج میرزا علی احمدی میانجی هم برای من جالب بود، آن مرحوم را حدود شصت سال به علم و تقوا و ورع میشناختم و به من لطف داشت. این کتاب ظاهرا چند روز پیش رونمائی شده است، برای من چندی پیش از این فرستاده بود و تماما مطالعه شد. ۹۷/۴/۲۶
به گزارش جهان نیوز، کتاب «مربعهای قرمز» ، خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا است که به قلم خانم زینب عرفانیان تدوین و توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.
آقای وحید ملتجی نویسنده ی خوش قریحه ی اصفهانی دست به کار جالبی زده است. موضوع عشق و محبت را دست مایه ی کار جدید خود قرار داده است. پرداختن به این موضوع که همه ی ما با آن درگیر بوده ایم و هستیم و خواهیم بود، خیلی پخته و جالب و همه ی جانبه در این کتاب اتفاق افتاده است. چه خوب که این کتاب هم رسانی شود .مخصوصا جوان ها و بچه های دبیرستانی که حتما درگیر این مساله اند، خوب است کتاب را از انتشارات سروش تهیه کنند.
کتاب دختر تبریز، ارزشمند و دوست داشتنی است و در ردیف کتاب هایی که هر از گاهی باید دوباره به آن مراجعه کرد و درس گرفت و کیف کرد!
به گزارش مشرق، آنها که اهل دقت در اوضاع و احوال زمانه هستند، به نیکی و فراست در می یابند که جایگاه کار تربیتی و ارتباط با بچه های نوجوان کجاست و چه اهمیتی دارد. بزرگان ما تاکید کرده اند که در دراز مدت هیچ چیز به اندازه ی تعلیم و تربیت اهمیت ندارد ولو اینکه مسائل دیگر مدتی سایه بیندازند و مشغولمان کنند! کار تربیتی و ارتباط با دانش آموزان و همراهی و همنفسی با بچه های مردم، به قصد تربیت و رشد و محافظت از آن ها کار سترگ و ستودنی است که هم شأن و هم رتبه ی با کار و دغدغه ی انبیاء و اولیاء و خوبانِ خداست. هر چه در عظمت و علو کار معلم و مربی بگوییم کم است و حقیر.
ما بعد از انقلاب و شدت گرفتن جریان مبارک دینی و اسلامی در محافل و مساجد و مدارس و... کم نداشتیم و نداریم عناصر گرانقدر و عزیزی که بار معلمی و مربیگری را بر دوش کشیده و در ورطه ی سخت و سنگین تربیت نسلِ بعد از انقلاب، از جوانی و راحتی خود گذشتند و نسلِ نوخاسته ی متخلقی را پرورش دادند و بالا آوردند. مربیان تربیتی و پرورشی مدارس از ویژه های این عناصر خدوم بودند و هستند.
جریان پرورشی در مدارس اگر چه از دهه ی شصت در مدارس نضج گرفت اما اوج بالندگی و شکوفایی آن مربوط به ده ی هفتاد است که بعد از جنگ و هجمه ی بی امانِ فرهنگی و اخلاقی دشمنان، ضرورتش بیشتر و حساس تر شد. دیدیم که عناصر کج فهم! _شاید هم زرنگ اما مریض! _در دولت اصلاحات چگونه دست گذاشتند روی این نقطه ی حساس تا حذفش کنند و حذفش هم کردند. اما الحمدلله پس از مدت کوتاهی دوباره این معاونت به آغوش مدرسه برگشت. من و ما خیلی مدیون معلم های پرورشی مدارس مان هستیم و الا تکلیف بقیه ی معلم ها که معلوم بود! این عزیزان که کنزهای نهفته ی انقلاب ما هستند باید از مهجوریت و غربت به درآیند. نشود که آنها بروند و گنج عظیم دانش و تجربه و مهارت آنها هم با ایشان خدای نکرده به خاک برود!
انتشارات ِ با دغدغه ی راه یار چه خوب این نقطه ی حساس را فهم کرده و نشسته پای جمع آوری خاطرات شفاهی این عزیزان. باید دست مریزاد و بارک الله گفت به راه یاری های نازنین!
توفیق داشتم که کتابِ خوش خوان و روان ِ «دختر تبریز» را دو سه روزه و با اشتیاق بخوانم. خاطرات خانم صدیقه صارمی این دختر مجاهد و پرتلاش و پر دستاورد ِ تبریزی را به نظرم هرکسی که با مدرسه و کانون تربیتی و مسجد و بچه های نوجوان و حتی جوان و دانشجو ارتباط دارد، باید دست بگیرد و بخواند. یقین دارم که هرکس کتاب را بخواند به همین مطلب اذعان میکند.
کتاب به لحاظ فرم و محتوا در حد و اندازه ی مقبول است الحمدلله. فرم روایت، شیرین و روان و بدون دست انداز است. قلم خانم مهدی زاده دور از پیچ و اطناب و خودنمایی و اظهار فضلِ اضافی است. محتوا هم جالب و مغتنم و درس آموز است. فراز و فرود خوبی دارد. اشک دارد و سوز. خنده دارد و سوژه. کلماتِ ترکی اش چه صفایی داده به کتاب. شخصیت های کتاب همه دوست داشتنی اند. اصلا کتاب، آدم را عاشقِ آذری هایِ عزیز میکند!
پدر و مادرِ خانم صارمی از قهرمانان این کتاب هستند. یاد شهیدان، یاد امامِ عزیز، سختی های جنگ خاصه پشت جبهه و فضای بیمارستان و امدادگری، عشق به آموختن سواد و دانش و دلسوزی برای محرومین و از پاننشتن و پیش رفتن در صفحه به صفحه ی کتاب موج می زند. مسؤولین ما و مسؤولین تبریزی اگر کمی ذوق و سلیقه داشتند، تندیس این زنِ قهرمان را در شهرشان بر می افراشتند!
خانم صارمی نمونه ی جالبی است از دختران انقلابیِ خوش فهمی که کار را در زمانِ مناسب ِ آن به نحو شایسته انجام دادند و از تهدیدها، فرصت ساختند. ایشان حقیقتا خستگی ناپذیر بوده و جایی از کتاب نیست که ببینید این زن از پای نشسته و خسته شده! حتی در بحبوحهی تظاهرات و کتک خوردن از ماموران رژیم شاه. حتی در مجروحیت در جبهه. حتی در پیاده روی های طولانی و مشقت زا در سرکشی های به روستاها در ماموریت های نهضت سواد آموزی و...
مگر در روز تشییعِ حضرت امام خمینی ره که چه کسی آن روز و با آن خبرِعظیمِ کمر شکن، از پای نیفتاد و به خاکِ غم ننشست؟
دخترِ تبریز را نه فقط خانم ها که مردان ما هم ببینند، بد نیست. انتشارات راه یار هم در «کتاب سازی» با سلیقه است و هم در «قوت و درستی محتوا» حساسیت به خرج میدهد الحمدلله. جا دارد به خاطر نشر چنین اثر ارزشمندی به همه ی عزیزان خداقوت و تبریک گفت. امیدوارم همتی شود و با وسواس و حوصله ی شبکه ی توزیعِ ناشرِ محترم، کتاب به دست خیلی ها که محتاجِ کتابهای این چنینی هستند، برسد.
یک نکته هم اینکه شاید بشود در مصاحبه های دیگری با خانم صارمی، از ایشان در خصوص ریزه کاری های تربیتی همچون: جذب، ارتباط، رشد، محتوا، قالب، برخوردها، تنبیه و تشویق ها، روش ها، چالش و درد سرهای مربی گری، مقایسه نوع ِ بچه های دهه ی شصت با دهه ی هفتاد و... هم سوالاتی کرد که کمی به کتاب جنبه ی کاربردی هم بدهد.
با این حال این کتاب، ارزشمند و دوست داشتنی است و در ردیف کتاب هایی که هر از گاهی باید دوباره به آن مراجعه کرد و درس گرفت و کیف کرد!
این کتاب به لطف الهی و استقبال مخاطبان به تازگی به چاپ چهارم رسیده است.
این ناراحتی زکریا برای من قابل فهم بود؛ چون روی سربازهایش خیلی حساس بود. حتی یک دفترچه داشت که داخل آن اطلاعات کامل سربازها را نوشته بود. اینکه بچه کجا هستند، تحصیلاتشان چیست، وضعیت مالیشان چطور است، مشکلات خانوادگیشان چیست. همه اینها را به ریز در میآورد تا بداند با هر سرباز چطور باید سر حرف را باز کند و با آنها رفاقت داشته باشد.
فاطمه هر چند دقیقه یک بار سبزیها را به هم میریخت. زکریا هم دستکمی از دخترش نداشت! اسمش این بود دارد کمک میکند؛ ولی هوش و حواسش سر جایش نبود. فقط سبزیها را از این دست به آن دست جابهجا میکرد. سر سفره ناهار هم پکر بود و با غذایش بازیبازی میکرد. با ایماواشاره از الهه پرسیدم: «چیزی شده؟» خبر نداشت؛ زهرا هم که متوجه حواسپرتی زکریا شده بود، پاپی شد و چند بار صدایش کرد؛ اما انگارنهانگار. دستم را روی زانویش گذاشتم که تکانی خورد. پرسیدم: «کجایی زکریا؟ اتفاقی افتاده؟»
جواب داد: «نه چیزی نیست»
زهرا گفت: «آخه ما هیچوقت تو رو این مدلی ساکت ندیدیم. انگار جدی جدی کشتیات غرق شده»
زکریا جواب داد: «امروز یکی از سربازای خوبمونو دیدم که داره سیگار میکشه. برای همین خیلی ناراحت شدم.»
من و الهه و زهرا همزمان گفتیم: «چه بد!»
زکریا گفت: «رفتم جلوش هول شده بود، سیگارو از دستش گرفتم و زیر پام له کردم. بعد پیشونیشو بوسیدم و بهش گفتم: «بازم سیگار داری؟» از خجالت سرشو پایین انداخته بود. بهش گفتم «راست و دروغت به من ربطی نداره. من به فرمانده گردانت چیزی نمیگم؛ ولی تو هم سیگار نکش. تو منطقه نظامی که کلاً ممنوعه. بیرون از اینجا هم هر سیگاری که بکشی آتیش به جوونی خودت میزنی.»
الهه پرسید: «بعدش چی شد؟ قبول کرد حرفتو؟»
زکریا گفت: «چند دقیقه بعد کمدشو باز کرد، یک پاکت سیگار داد دست من که توش چند تا سیگار مونده بود. بهم گفت: «آقای شیری اینا رو هم له کن. میخوام قول بدم دیگه لب به سیگار نزنم.»
گفتم: «معلومه از رفتارت خوشش اومده. جوونه دیگه، باید هواشو داشته باشی.»
زکریا گفت: «دلم از این میسوزه که کار درستوحسابی هم نداره. بخواد سمت سیگار هم بره که وضعش هر روز بدتر میشه.»
این ناراحتی زکریا برای من قابل فهم بود؛ چون روی سربازهایش خیلی حساس بود. حتی یک دفترچه داشت که داخل آن اطلاعات کامل سربازها را نوشته بود. اینکه بچه کجا هستند، تحصیلاتشان چیست، وضعیت مالیشان چطور است، مشکلات خانوادگیشان چیست. همه اینها را به ریز در میآورد تا بداند با هر سرباز چطور باید سر حرف را باز کند و با آنها رفاقت داشته باشد.*
* به نقل از مادر شهید
بریدهای از کتاب «کاش برگردی»؛ خاطرات مدافع حرم شهید «زکریا شیری» (صفحه 138 و 139)
یکی از کتاب های خوبی که توفیق پیدا کردم بخوانم، کتاب " نان سالهای جنگ" بود. کار جالبی در قالب کوتاه نوشته هایی جذاب و درس آموز از فعالیت زن های قهرمان روستای صدخرو سبزوار در ایام جنگ تحمیلی به قلم محمود شم آبادی. انتشارات راه یار خاطرات شفاهی پشتیبانی جنگ را برده به روستای پرافتخار صدخرو. خاطرات کوتاه و خواندنی هستند. به زنان نجیب و شریف این خاک خیلی باید افتخار کنیم. مطمءن هستم که اگر کتاب را بخوانید کیف خواهید کرد. کتاب را با تخفیف از سایت عماریار میتوانید بخرید.