حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی
آخرین مطالب

۲۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی کتاب» ثبت شده است

مجیدیان: چرا نمایشگاه‌های مد و لباس برگزار می‌شود اما از نمایشگاه کتاب خبری نیست!

یک نویسنده کتاب گفت: چگونه است که ما نمایشگاه‌هایی همچون نمایشگاه‌های گل و یا مد و لباس را برگزار می‌کنیم اما نمایشگاه فیزیکی کتاب را همچنان برگزار نمی‌کنیم، برگزاری نمایشگاهی چون نمایشگاه کتاب تهران نشانه‌ای از بیداری فرهنگی برای جامعه خواهد بود و از زنده بودن جریان فرهنگ خبر می‌دهد.

حسن مجیدیان در گفت‌وگو با میزان پیرامون پیرامون برگزاری نمایشگاه مجازی کتاب گفت: برگزاری نمایشگاه فی‌نفسه پدیده‌ای ارزشمند محسوب می‌شود اگرچه افزایش قیمت کاغذ و بالا رفتن قیمت کتاب برای مخاطب فاصله گرفتن از مطالعه را به ارمغان آورده است و سدی برای خرید بیشتر کتاب تبدیل شده، اما برگزاری نمایشگاه مجازی کتاب همانند سال گذشته راهکاری ارزنده و قابل توجه بوده که با استقبال جامعه نیز روبرو شد، طرح فروش اینترنتی کتاب که توسط انتشاراتی‌ها در فضای مجازی به اجرا گذاشته شده بود نیز رویکردی قابل توجه بود.

***نمایشگاه کتاب نشانه‌ای از بیداری فرهنگی

نویسنده کتاب «همیشه مربی» تصریح کرد: برگزاری نمایشگاه فیزیکی کتاب قطعاً می‌تواند دستاورد‌های بسیار ارزنده‌ای را برای افزایش سرانه مطالعه و یا توجه جامعه به سوی کتابخوانی داشته باشد این مهم را می‌توان بعد از رفع محدودیت‌ها مد نظر قرار داده و به اجرا گذاشت چگونه است که ما نمایشگاه‌هایی همچون نمایشگاه‌های گل و یا مد و لباس را برگزار می‌کنیم اما نمایشگاه فیزیکی کتاب را همچنان برگزار نمی‌کنیم، برگزاری نمایشگاهی چون نمایشگاه کتاب تهران نشانه‌ای از بیداری فرهنگی برای جامعه خواهد بود و از زنده بودن جریان فرهنگ خبر می‌دهد. زیرا نشانه‌ای از بیداری فرهنگی برای جامعه خواهد بود و از زنده بودن جریان فرهنگ خبر می‌دهد.

مجیدیان به فواید دیگر برگزاری نمایشگاه‌های فیزیکی کتاب اشاره و اظهار کرد: برگزاری نمایشگاه‌های فیزیکی حضور نویسندگان و مسئولین در غرفه‌های مختلف گفت‌وگو‌های متعدد بین ناشران و مخاطبان همچنین ارتباطی دو سویه و مستقیم با نویسندگان را برای مخاطبان علاقمند به همراه دارد که قطعاً سبب خواهد شد، اقبال جامعه به سوی خواندن کتاب افزایش پیدا کند.

***نقش تبلیغات در سرانه مطالعه

وی نقش تبلیغات در افزایش سرانه مطالعه را بسیار موثر دانست و تاکید کرد: افزایش سرانه مطالعه ارتباط مستقیمی با تبلیغات دارد این تبلیغات می‌تواند با کمک برخی از چهره‌های تاثیر گذار در جامعه که مورد اقبال عمومی هستند به اجرا گذاشته شود این امر بدون در نظر گرفتن گرایش‌های سیاسی و اجتماعی باید در نظر گرفته شود همچنین تبلیغ کتاب در رسانه‌های مجازی و یا با معرفی کتاب‌ها در برنامه‌هایی همانند «کتاب باز» یا معرفی کتاب‌ها در برنامه‌هایی مانند «خندوانه» یا «دورهمی» که پیرامون مطالعه آخرین کتاب‌ها از برخی افراد برجسته سوالاتی می‌شود مسیر تبلیغ را بپیماید.

نویسنده کتاب «همیشه مربی» پیرامون نقش موثر کتابخانه‌ها ابراز کرد: کتابخانه‌ها از دوران مدارس تا دوران دانشگاه و بعد از آن هر نقش سنگری فرهنگی و اثر گذار را در جهت ترغیب مخاطبان به مطالعه داشته اند و دارند اگر چه امروزه متاسفانه کتابخانه مدارس و کتابخانه‌های دیگر مسکوت مانده و با بی توجهی روبرو شده اند، اما احیای کتابخانه‌ها و در پیش گرفتن برنامه‌های تبلیغاتی برای زنده کردن فرهنگ مطالعه مهمترین مسئله است که می‌تواند در دوران امروز که قیمت کتاب افزایش قابل توجهی پیدا کرده مددی برای افزایش دست رسی و مطالعه اقشار مختلف باشد.

***کمبود کاغذ

وی کمبود کاغذ را عاملی مهم در کاهش تولید کتاب دانست و بیان کرد: امروزه متاسفانه میزان کتاب‌هایی که منتشر می‌شود نیز کاهش قابل توجهی پیدا کرده این مهم به دلیل کمبود کاغذ است که باید به زودی مورد رسیدگی قرار گرفته و مشکلات آن مرتفع شود.

مجیدیان پیرامون اهمیت و جایگاه مطالعه خاطرنشان کرد: هیچ وقت ملتی یک شبه مطالعه گر نشده اند بلکه این روند و جریان فرهنگی نیاز به زمان و عملکرد همچنین برنامه‌های خاص و اجرایی دارد لذا حرکت امروز ما باید با هدف افزایش سرانه مطالعه در پیش گرفته شود و برنامه‌هایی بتواند جامعه را به سوی مطالعه دعوت کند باید شکل بگیرد تا در آینده شاهد فرهنگ مطالعه در بین همه اقشار باشیم.

  • حسن مجیدیان

یادداشتی برای کتاب هفت خان شستن

دوشنبه, ۳ آبان ۱۴۰۰، ۰۸:۳۵ ق.ظ

مرور کوتاه «صبح‌نو» بر کتاب «هفت‌خان شستن» همزمان با انتشار آن

آن‌ها که بی‌درد نبودند

حسن مجیدیان / کتاب خواندنی «هفت‌خان شستن» که دربرگیرنده‌ خاطرات طلاب و گروه‌های جهادی فعال شیرازی در تغسیل و تدفین اموات کرونایی است، سومین کتاب از مجموعه مدافعان سلامت واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی است که ازسوی انتشارات «راه‌یار» به چاپ رسیده. این کتاب کوتاه و موجز به تحقیق محمدحسین عظیمی و زهراسادات هاشمی و با تدوین محمدجواد رحیمی روانه‌ بازار نشر شده است.

«هفت‌خان شستن» که به احتمال زیاد، مأخوذ از هفت‌خان رستم و اشاره‌ای ضمنی به مراحل سخت و طاقت‌فرسای این فعالیت‌هاست، دردسرها و مکافات شروع این پروژه، تردیدها و درس‌های قابل‌توجه این تیپ کارها، مواجهه مسوولان با این پدیده‌ غریب (تغسیل اموات کرونایی) واکنش بستگان اموات کرونایی، مشقات جمع کردن بین کار و درس و خانواده و این تکلیف روی زمین مانده و همچنین موضوع تدفین و به خاک سپردن اموات کرونایی را در قالب خاطراتی کوتاه و قابل تامل، ارائه داده است.
 
ویژگی‌های قابل‌توجه کتاب
ویژگی قابل‌توجه این کتاب، کوتاهی و رسایی جملات است و همین ویژگی باعث می‌شود که خواننده باحوصله هر «خان» از کتاب را به‌آرامی و سر فرصت دنبال کند و چه خوب که کتاب به ورطه‌ تفصیل نیفتاده است. عموم کسانی که متصدی کار در این بخش بوده‌اند از اساتید حوزه و طلاب خانم و آقا بودند که به‌صورت جهادی و داوطلبانه وارد عرصه‌ مجاهدت کرونایی شده‌اند. این درس بزرگی است که کارها و فعالیت‌های اجتماعی، آنجا سامان می‌گیرد که افراد متعهد و کنشگران دلسوز، به‌صورت خودجوش و غیردستوری وارد میدان عمل شوند؛ هرجا مردم وسط میدان باشند، انجام و سرانجام آن کار دیدنی است.
وظیفه‌شناسی و حساسیت فوق‌العاده این فرزندان انقلاب در جای‌جای خاطرات قابل‌مشاهده و بسیار ستودنی است. آن‌ها با اینکه برای این کار هیچ مزد و امتیازی دریافت نمی‌کردند اما کار را با دقت بسیار و با حساسیت فوق‌العاده دنبال می‌کردند. انگار دارند عزیزی از میان عزیزان خودشان را تغسیل و تجهیز می‌کنند.
در کتاب از زبان جهادی‌ها می‌شنویم و می‌خوانیم که در مواجهه با پدیده مرگ و غسل اموات، به خود تلنگر زده و خود را هیچ حساب می‌آورند و درس‌های فراوان این فعالیت را از چشم و نظر دور نمی‌اندازند. معنویت و روحیه توسل و توجه به جنبه‌های معرفتی و اینکه میت با توشه‌ای از ادعیه و معنویات به سمت خانه ابدی برود نیز کتاب را برای خواننده، خواندنی کرده است. البته می‌شد در بخش مواجهه افراد دیگر مثل مسوولان یا بستگان اموات با این پدیده، از آن‌ها نیز مصاحبه‌هایی گرفت که حتما کتاب را خواندنی‌تر می‌کرد که البته چنین مطلبی به علت تاریخ اخذ مصاحبه‌ها بعد از مبادرت جهادی‌ها به این وظیفه، احتمالا میسر نشد است. سیر خان‌ها هم از ایده‌ شکل‌گیری فعالیت تا به خاک سپردن اموات به‌صورت منطقی در کتاب ملاحظه شده است.
باید سرمان را بالا بگیریم و به شاگردان مکتب فکری اهل‌بیت(ع) یعنی طلاب جهادی و فداکار افتخار کنیم. یقینا فعالیت‌های داوطلبانه و خودجوش کرونایی نیز به تاریخ درخشان دستاوردها و پدیده‌های انقلاب اسلامی همچون پدیده اربعین، راهیان نور، اردوهای جهادی و... افزوده شد. این‌ها باید در تاریخ ثبت شود که در برهه‌ای که ابتلای عظیمی، جهان را و مردم سرزمین ما را در برگرفت، فرزندان انقلاب بیکار نبودند و در وسط معرکه حضور جانانه و عاشقانه داشتند.
خیلی‌های‌مان از این روزها جان‌ به‌ در خواهیم برد اما این سال‌ها که تمام شود احتمالا فقط قلیلی از ما روحش و شرفش را از این تاریکخانه به سلامت عبور خواهد داد.
 
و در پایان باید گفت
در پایان هر عصر بلا، در جایی دفتری باز می‌شود. کاش آن‌روز نام‌مان در سیاهه‌ آن‌هایی نباشد که بالای صفحه‌شان نوشته‌ شده باشد: «طوفان بود و فقط کلاه خودشان را چسبیده‌ بودند!» و دور است که فرزندان انقلاب بی‌درد و بی‌عار و بی‌زخم باشند...
بنابراین گزارش، کتاب «هفت‌خان شستن»؛ در 200صفحه و با قیمت 25هزار تومان ازسوی انتشارات «راه‌یار» منتشر شده است و علاقه‌مندان جهت تهیه آن، علاوه بر کتابفروشی‌ها، می‌توانند از طریق صفحات مجازی ناشر raheyarpub@ و سایت vaketab.ir نسبت‌به سفارش کتاب اقدام کنند.

  • حسن مجیدیان

کتاب خاطرات عزت شاهی

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۴۹ ق.ظ

حقیقتاً کتاب خواندنی خاطرات آقای عزت شاهی خارج از توصیف می‌باشد.  قبلاً بسیار از آن شنیده  بودم و این بار به بهانه دوره ی تحقیق در تاریخ شفاهی،  بخشهای قابل توجهی از  آن را خواندم. مقاومت عجیب و تحسین برانگیز عزت شاهی و اعتقاد راسخ او به مبارزه و هوش و فراستش در بازجویی ها و زندان، سفاکی رژیم پهلوی و خونخواری و بیرحمی ساواک، تغییر و تلون سازمان مجاهدین و سران آن، معرفی و پاورقی های خوب از شخصیت ها مورد اشاره در متن، روان بودن کتاب، سیر تاریخی و معقول روایت های کتاب، از امتیازات این اثر است.

  • حسن مجیدیان

رمان انجمن مخفی

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۸ ق.ظ

 

سلام. شب ها کار خوب آقای احمد شاکری را مطالعه میکنم. کار در حال و هوا و زمانه ی مشروطه است و خواندنی. بخوانید...

  • حسن مجیدیان

رمان صدای تیر در گردنه

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۱۸ ق.ظ

 

کتاب واقعا خواندنی است. داستان دو برادر زورمند اما فقیر که برای ارباب خود مزدوری می کنند و گله بانی. تا اینکه یک شب طوفانی و بارانی برای آنها اتفاقاتی می افتد که زندگی آنها را دگرگون می کند. حجم کتاب هم کم است. حتما ببینید. از انتشارات سوره مهر

  • حسن مجیدیان

بی ادعا مثل حاجی فیروز...

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۱۰ ب.ظ

بسم الله

بی ادعا مثل حاجی فیروز...

 توفیق پیدا کردم و  «حاجی فیروز» ِ جناب میثم رشیدی مهرآبادی را خواندم. کتابی مختصر، با روایاتی کوتاه و به هم پیوسته از خاطرات رزمنده ی بی ادعای زنجانی، دیده بان جانباز فیروز احمدی. خاطرات این عزیز افزون از 60 صفحه بیشتر نیست. به انضمام دو گفتگوی کوتاه با برادر و پدر حاج فیروز که هر دو رزمنده و پای کار انقلاب و جنگ بوده اند. تمام این روایت ها و مصاحبه ها در 80 صفحه ارائه شده است. همین قدر کوتاه.

برای آنها که بهانه ی حجم کتاب، آن ها را از وادی مطالعه دور کرده است، فرصت مغتنمی است تا سری به کتاب بزنند و از احوالات شیرین و سلوک مهیج این رزمنده باصفا بهره‌مند شوند. ما در این کتاب با قلم چندان برجسته ای مواجهه نیستیم. نه از آن جهت که  نویسنده از ارائه مطلب در فرم قابل قبول، ناتوان باشد، بلکه او سعی کرده است تا بدون کمترین دخل و تصرفی، آیینه وار و ساده مطالب را در معرض نگاه علاقمندان قرار دهد. کتاب علی‌رغم کوتاهی خود بسیار شیرین و روان است. با گفتارهای کوتاهِ دنباله دار و تیترهای شیرین و نمکی. در این کتاب به تناسب و به فواصل مختلف از بسیاری از شهیدان و فرماندهان جنگ یاد شده است. حاج فیروز احمدی که دستی در کار  نانوایی داشته و دارد ، عشقش به وطن و دفاع از مقدسات، او را به صحنه جنگ کشاند. این مرد توانا در کمتر از حد معمول، فوت و فن دیده‌بانی را یاد می‌گیرد و در این حیطه و فن، از سرآمدان رسته ی خود می‌شود.

 حاجی فیروز واقعاً  در بی ادعایی و گمنامی و اخلاص نمونه است.  همین بس که با اینکه شرایط خوبی را به لحاظ تجربه جنگی داشته است بعد از جنگ، از سپاه خود را معاف می‌کند و به همان نانوایی خود برمی‌گردد. داستان شنیدنی و پر فراز و نشیب او و همرزمانش، بویژه دیده بانان جبهه  حقیقتاً خواندنی شده است، مخصوصاً داستان  مجروحیت های فراوان او. آن فراز از  مجروحیتش که بخشی از روده های او داخل کیسه نایلونی تا مدتی همراهش بوده است برای ماها  غیرقابل هضم  و عجیب است! این کارها فقط از دست رزمندگان و بسیجیان خمینی برمی‌آید. این رزمنده ی جوان، زیرک، کنجکاو و... البته شیطنت های جالبی داشته است. تا آنجا که حتی بی خبر از چشم فرمانده به مرخصی می آمده و برمیگشته و آب هم از آب تکان نمی خورده! 
 خلاصه هر آنچه که از خوبی این کتاب بشود گفت کم است. حرف اینجاست که حجم قابل توجهی از داده‌های خوب و مطلوب را نویسنده در جملاتی کوتاه و مختصر بیان کرده و این حُسن بزرگ کتاب است. و همین یعنی اینکه  مطول نویسی و مفصل گویی، همیشه پاسخگوی نیازهای خوانندگان نیست. گاهی باید برای آنها که کمتر حوصله می کنند لقمه های کوچک را آماده کرد. از این جهت حاجی فیروز کتاب برجسته ایست که  مختصر و مفید  به اصل و اساس مطالب پرداخته است و حواشی را نیز تا آنجا که اصل مطالب  تحت الشعاع قرار نگیرد،  پوشش داده است. خواندن این کتاب را به همه علاقمندان پیشنهاد می کنم. کتاب را نشر نارگل  در ۱۱۲ صفحه آماده  کرده است.  «کتاب حاجی فیروز» را بخوانید و لذت ببرید. خاطرات ایشان  البته جای شرح و بسط بیشتری دارد. نویسنده محترم اگر حوصله داشته باشد و فرصتی بکند خوب است که این خاطرات را دوباره بازنویسی بکند و مصاحبه و تحقیق بیشتری از  آقای فیروزاحمدی بگیرد. مسلم این است که خاطرات او قابلیت تفصیل و تبدیل شدن به یک داستان جذاب و پر کشش و حتی یک رمان خواندنی را نیز  دارد.

 

  • حسن مجیدیان

رمان ماتی خان

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۵۰ ق.ظ

 

سلام. خیلی وقته که حال و حوصله ی به روزکردن وبلاگ رو نداشتم. حالا هم که اومدم خیلی مزاحمت ندارم. شب ها قبل از خواب چند صفحه از رمان ماتی خان رو میخونم. کار خوندنی ای از جناب عبدالرحمن اونق. از انتشارات سوره مهر. شما هم حال داشتید این داستان رو که تو حال و هوای ترکمن صحراست از دست ندید. 

قربانتان...

 

  • حسن مجیدیان

خرید کتاب همیشه مربی

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۴۷ ق.ظ

 

سلام. کتاب همیشه مربی رو میتونید با تخفیف 20 درصدی از سایت من و کتاب و یا سایت انتشارات شهید کاظمی خریداری کنید. ان شالله یه دردتون بخوره و به دوستان دیگر هم معرفی بفرمایید...

https://nashreshahidkazemi.ir/

  • حسن مجیدیان

گنجشک ها بی صدا می گریند

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۰۲ ق.ظ

انتشارات سروش، رمان 314 صفحه ای «گنجشک ها بی صدا می گریند» را سال گذشته منتشر کرده است. این رمان، محصول کارگاهی است که درباره مدافعان حرم، قصه و رمان می نویسد. زینب بخشایش که قبلاً مجموعه داستان «دوستت دارم دمشق» و رمان عاشقانه «اردیبهشت، نام دیگر توست» را در انتشارات شهید کاظمی چاپ کرده است، رمان آخر خود را با سروش پیش برده و در آن، زنی به نام «صفورا» قهرمان اصلی رمان است؛ عضو یک خانواده اقلیت شیعی اهل شهر فلّوجه عراق.

 

داعش، خیلی زود پشت دیوار خانه آن ها می رسد و خانواده این دختر جوان را به خاک و خون می کشد. صفورا، پس از آن در دام داعشی ها نقش عوض می کند و با سیما و پوششی مردانه به یکی از رزم آوران داعشی تبدیل می شود؛ اما نه از آن ها. او می خواهد انتقام بگیرد و رمان در مسیر انتقام جویی صفورا پیش می رود. او البته در سراسر جریان داستان به دنبال عشق خود ـ فؤاد ـ هم می گردد. فؤاد در سوریه با داعش پنجه در پنجه است و دارد از حرم اهل بیت علیهم السلام دفاع می کند.

 

در این رمان، یک بانوی اهل قلم از سهمگین ترین حادثه های هجوم داعش به کاشانه مردم عراق می نویسد، اما شخصیت پردازی قهرمانانی که ایرانی نیستند و سبک دیگری از زندگی در میان آن ها رواج دارد، کار ساده ای نیست. راستش ما که خواننده این کتاب هستیم، شاید نتوانیم دقت و انطباق رمان را با سبک زندگی مردم عراق به ویژه خانواده ای که در میان اهل تسنن فلوجه، اقلیتی کم شمار به حساب می آیند، بسنجیم و بر آن صحه بگذاریم.

 

خانم بخشایش هم جز آوردن نام چند خوراکی و پوشیدنی و رسم هایی مثل شلیک تیر هنگام به سرانجام رسیدن خواستگاری، سیمای دقیقی از این سبک زندگی به مخاطبش نشان نمی دهد. نویسنده نمی خواهد خودش را به دام منتقدانی بیندازد که او را به خاطر تسلط نداشتن بر شیوه زندگی خانواده صفورا به باد انتقاد خواهند گرفت.

 

شاید البته ضرورتی هم ندارد که تصویر دقیقی از تیره و طایفه قهرمانش نشان دهد؛ چون اصل ماجرا این نیست. داعش تا پشت دیوار خانه آن ها آمده و با بی رحمی تمام، هرچه سر راهش سبز شود، به خون می کشد. حالا صفورا باید به قلب داعش برود و از دل ماجرا روایت کند. تکیه گاه این روایت هم می تواند خبرها و گزارش های رسانه ها از جریان نفوذ داعش به سوریه و عراق و خونخواری های بازتاب یافته باشد.

 

این دو بخش را نویسنده می تواند از یافته ها و پژوهش های کارگاه نویسندگی مدافعان حرم ـ که دبیری اش با مریم بصیری است ـ به دست آورده باشد. یعنی برای تسهیل مطالعات اولیه، بخشی از داده های رمان در این کارگاه در اختیار نویسنده قرار گرفته باشد تا آفریننده «گنجشک ها بی صدا می گریند» تمام هنرش را برای حادثه نویسی به کار ببرد.

 

نکته مهمی که درباره این رمان می شود گفت، چیدمان زمانی و تاریخی وقایع و حادثه هاست که مخاطب را در رفت و برگشت های مختلفی قرار می دهد، اما در بعضی از جاهای رمان، قطعه ای از پازل، ناهمرنگ و ناهم زاویه با قطعات دیگر می شود.

 

یکی از هنرهای نویسنده این است که اجازه نمی دهد ریتم داستان کند شود و کشش کار برای مخاطب از دست برود. او در هر فصل، معمار حادثه ای تازه برای خوانندگانش می شود و قساوت و شقاوت داعشی ها و معصومیت و مظلومیت «صفورا» را در همین حادثه ها تبیین می کند.

 

خانم بخشایش در توصیف هم قلم قدرتمندی دارد و از احساسات و تیزبینی های زنانه اش در صحنه آرایی های داستان به خوبی بهره می گیرد. او نمی گوید: دستش را روی آب کشید. می نویسد: دستش، صورت فرات را نوازش کرد. در عین حال که توصیف در «گنجشک ها بی صدا می گریند» قابل تقدیر و اعتناست، اما همین وصف کردن ها ضد ایجاز عمل کرده و به طولانی شدن متن کمک کرده است.

 

چهار صفحه آخر «گنجشک ها بی صدا می گریند» را باید چند بار خواند تا تراژدی سهمگین عشق نافرجام قهرمانانش را درک کرد.

 

اگر دلش را دارید و می توانید با صحنه یک نوزاد سرخ شده مواجه شوید، این رمان را بخوانید تا جنایات داعش را عمیقاً بشناسید. ببینید اگر یک روز «کومله ها» با خون ریزی و ترس آفرینی می توانستند در بخشی از سرزمین ما حاکمیت پیدا کنند، اگر داعش قدرت می یافت تا سیطره شومش را در کشورهای اسلامی توسعه دهد و پرچم سیاهش را همچنان بالا نگه دارد، چگونه ناامنی و اضطراب بر روح و روان مردم کشورمان چنگ می انداخت.

 

وقتی این کتاب را تمام کردید، به روح حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و شهید چمران درود بفرستید که بساط این دشمنان قسی القلب را از صحنه روزگار برچیدند.

 

منبع: فارس

  • حسن مجیدیان

این صدف انگار مروارید ندارد!

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۵۰ ق.ظ

برخورد با امام جماعتی که سوره‌اش را اشتباه می‌خواند! +‌ عکس

کتاب «این مروارید انگار صدف ندارد!» - کراپ‌شده

این دفعه دیگرشاکی شدم که وقتی ما را می‌فرستند جلوی گلوله، پس چرا این چیزها را به ما یاد نمی‌دهند که این طوری جلوی عالم و آدم ضایع نشویم؟! آن اولی غفیله بود؛ این یکی دیگر چیست؟

گروه جهاد و مقاومت مشرق - اسماعیل ابراهیمی (کوشا) خاطراتش را چندین بار برای نویسندگان مختلف بیان کرد تا آنها با قلمشان، آنچه در زندگی تجربه کرده بود را به رشته تحریر دربیاورند؛ اما همه این تجربیات منجر به نوشته شدن متن‌هایی شد که روای، آن‌ها را نمی‌پسندید.

سال ۹۳ بود که راوی و نویسنده کتاب «این صدف انگار مروارید ندارد!» تصمیم گرفت خودش دست به قلم شده و حس و حالش از خاطرات و تجربیاتش را برای مخاطبانش روی صفحات کاغذ بیاورد.

این کتاب پس از بارها بازنویسی و ویرایش، چند روز پیش از سوی انتشارات نارگل منتشر و در کتابفروشی‌های معتبر کشور، توزیع شد.

«این صدف انگار مروارید ندارد!» خاطرات کودکی تا ۲۸سالگی راوی در سال ۱۳۶۵ را در برمی‌گیرد و حاوی تصویرسازی فوق‌العاده‌ای از تأثیر حضرت امام خمینی بر روی جوانی است که هیچ نسبتی با انقلاب و امام نداشته است.

این جوان در ادامه با تحولات غرب کشور همراه می‌شود و تا انتهای کتاب، از اقدامات و تجربیاتش در مسیر خدمت به مردم و انقلاب می‌گوید. راوی از بیان کاستی‌ها و کمبودهای زندگی و اقداماتش ابایی ندارد و به نحوی کاملا صادقانه و روراست، فضای آن روزها را بازسازی می‌کند.

نویسنده و راوی «این صدف انگار مروارید ندارد!» به خاطر علاقه‌اش به سینما، کتابش را در یک پیش‌پرده،‌ ۳۵ پرده و تعدادی زیادی عکس رنگی به همراه فهرست اعلام، تنظیم کرده است.

متن روان و خوش‌خوان کتاب، لذت خواندن آن را دو چندان کرده است و در روزگار گرانی کتاب و کاغذ، می‌شود این کتاب ۴۱۶ صفحه‌ای که ۶۴ صفحه عکس رنگی دارد را با قیمت مناسب ۵۵هزار تومان خریداری کرد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، بخشی از روایت راوی در پرده غرب غریب و از روزهای حضور راوی و نویسنده در کردستان است؛

در یکی از همان روزهایی که دیگر به آن وضعیت عادت کرده بودم و احساس می کردم رویین تن شده‌ام و کارم هم خیلی درست است، یک شب که رفته بودیم مهمات خالی کنیم و به نماز جماعت مقر نرسیده بودم، وضو گرفتم و یک راست به اتاق‌مان رفتم. از شانس بد یا خوبم، وقتی وارد اتاق شدم «محمد احمدی» را که خیلی هم آدم با دیسیپلینی بود، مشغول نوشتن نامه با کارهای دیگرش دیدم. سلام کردم و در گوشه‌ای مشغول خواندن نماز مغرب شدم.

بعد از نماز، در حال دعا و مثلا تعقیبات بودم که گفت: "آقای ابراهیمی قبول باشه." گفتم: "خیلی ممنون، قبول حق باشه. بعد ادامه داد: " واقعأ حال خوبی توی نماز دارید." گفتم: "بابا این حرفا چیه؟ کدوم حال!" در حالی که احساس می‌کردم چیزی می‌خواهد بگوید، بنده خدا کلی خودش را جمع کرد و پهن کرد و آخرش با خجالت و ملاحظه زیاد گفت: "فقط ... شرمنده! شما که نمازتون رو این قدر با طمأنینه می‌خونید، جسارتا «قل هو الله احد الله الصمد» درسته." من با تعجب و اگر دروغ نگویم، با حالتی شاکی پرسیدم: "مگه من چی میگم؟! که گفت: "شما میگید «الله ل صمد»!" تا این را گفت، انگار که دنیا و مافیها روی سرم هوار شده باشد، دیگر صدایم درنیامد و فقط از شدت خجالت، کاملا مچاله شدنم را حس کردم.

آن بنده خدا هم که ظاهرا متوجه حال خرایم شده بود، کاغذ و ورق‌هایش را جمع و جور کرد و زد بیرون، تا بیشتر از این سرخ و سفید شدن من را نبیند.

حالا مانده بودم که این یکی دیگر چه بود؟! در همان حال گرفته که حسابی رفته بودم توی نخ محاسبه آن همه نمازهای به خیال خودم درست و درمان و الهی قلبی محجوبی که در خلوت و جلوت خوانده بودم، یک دفعه مثل فیلم‌های کارتونی، ابری بالای سرم شکل گرفت و یاد آن شبی افتادم که برای اولین و البته آخرین بار، من را به زور امام جماعت کردند.

آن شب وقتی نماز مغرب، مثلا به امامت من تمام شد و منتظر بودم که مثل شب‌های قبل که یک نفر با صدای خوش دعا بخواند و بقیه زمزمه کنند، دیدم همه یکی یکی بلند شدند و شروع کردند به نماز خواندن. من هم با خودم گفتم دم‌شان گرم، همه‌شان اهل نماز غفیله هستند؛ اما وقتی داشتم به خودم نهیب می‌زدم که چقدر ضایع است که تو مثلا امام جماعتی و غفیله را بلد نیستی، یک سؤال ذهنم را به خودش مشغول کرد که پس چرا این‌ها شب‌های قبل، همه‌شان غفیله نمی‌خواندند؟!

و در حالی که هنوز دنبال کشف جواب سؤال اولم بودم، متوجه شدم بعد از تشهد رکعت دوم، به جای سلام دادن، بلند شدند و رکعت سومی هم خواندندا دیگر حسابی تعجب کردم، چون حداقل این را می دانستم که غفیله دو رکعتی است. باز با خودم گفتم شاید در جبهه سه رکعتی باید خوانده شود!

خلاصه در حالی که با خودم درگیر حل آن معادله چندمجهولی بودم، بلند شدم و نماز عشا را شروع کردم. برای جبران مافات هم، هر چه ذکرهای اضافی بلد بودم در قنوت خواندم و به حال خوب‌شان اضافه کردم. اما بعد از سلام نماز دیدم باز هم از دعا و تعقیبات خبری نیست و دوباره همه شان تک تک بلند شدند و قامت بستند.

  • حسن مجیدیان