خانواده ی مقاومت
۱- میهمان جمعی از شیرزنان حزبالله بودیم که برای مراسم سالگرد رئیسجمهور شهید، سید ابراهیم رئیسی، به مشهد آمده بودند. همه از خانواده شهدا بودند؛ مادر شهید، همسر شهید یا دختر شهید. یک سو آنها نشسته بودند و عکس عزیزانشان را در این مراسم خودمانی و کوچک در دست داشتند. سوی دیگر ما بودیم.
۲- درباره ساختار تربیتی و آموزشی حزبالله از مدارس رسمی و تا کشافه المهدی و هیئتهای بانوان و ... توضیح دادند. دنبال فرصتی بودم تا درباره خانوادههای حزبالله و «مادران مقاومت» بپرسم؛ اینکه زنان حزبالله چه میکنند؛ شیربچهها را چطور تربیت کنند و چه میکنند که بعد از شهادت عزیزشان، خانواده محکم و مقاوم میایستند. فرصت نشد. منتها یکی از دختران شهدا که پدر و مادر مبارزش را در حمله اسرائیل از دست داده بود و الان در بخش حمایتی حزبالله فعالیت میکرد، گریزی به موضوع زد. میگفت برای حمایت مالی از حزبالله، صندوقهایی را به خانواده شیعیان لبنان میدهیم تا کمکهایشان را در آن قرار بدهند و بعد از مدتی جمعآوری میشود. میگفت لزوماً خانوادههای توانمند و غنی فعالتر و دست و دلبازتر نیستند! اتفاقاً آنهایی که زندگی سادهای دارند، اهتمام بیشتری در کمک دارند. مسئله «دارندگی» نیست، سبک تربیت بچههاست. میگفت ما بچههایمان را از همان کودکی طوری بار میآوریم که با شوق از حزبالله حمایت کنند. از خانوادهای گفت که صندوقی داشت و صندوق دیگری طلب کرده بود. وقتی جویا شدیم، مادر خانواده گفته بود دو دختر کوچکم در رقابتاند که کدام برای تهیه تیرهای بیشتر برای حزبالله کمک میکند!
۳- بانوی دیگری، مادر شهید بود. خاطرهی عجیبش را چنان محکم تعریف کرد که برایمان هضمش سخت بود: «فرزندم در سوریه مشغول مأموریت جهادی در دفاع از حرم بود. روزی در دانشگاه و کلاس بودم که با من تماس گرفت. پاسخ که دادم، خودش آن سوی خط نبود! غریبهای شروع کرد به حرف زدن؛ از تروریستهای جبهه النصره آن سوی خط داشت حرف میزد: «میخواهیم فرزندت را سر ببریم...». مادر مجاهد گفته بود که «من فرزندم را دادهام و سرش را پس نمیگیرم...»
مجتبی همتی فر
- ۰ نظر
- ۲۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۷:۳۲