از نهاد یک مغلوب
ما رو به نیستی هستیم و جهان به سمتِ تباهی. هیچ افق روشنی لااقل، من با این روح ضعیفم؛ پیش رو نمیبینم! ناامیدیِ برآمده از وضعِ سختی که داریم، برای من پسندیده تر است تا لم دادن به دیوارِ سستِ امیدهای کاذب. در ناامیدی از خویشتن و جهان و اطرافیان؛ من یکی روزگار میگذرانم و ذهن و جانم دیگر باخته و مغلوب است. چیزی نمیبینم که دلم به آن خوش باشد! و سخن از موعود هم به عقلِ من قد نمیدهد! در دنیایی که هیچ کاری نتوانی برای کودک غزه ای بکنی؛ در روزهایی که حتی از آب و چایی ات نمیتوانی بکاهی( یعنی آن همه بی عرضه ای)، در غوغای هزار خبر و تحلیل و اتفاق که نتوانی فهمت را مستقیم و روشن نگه داری، در شبانه روزی که دائم دوستانِ دور و بری ات زمزمه ی خودیت و منیت دارند و از تو سواری میخواهند و هر کس دستش فقط به تنبان خودش چسبیده و فهم و شعورها بو گرفته، در شهری که مردم نگران قحط آب و گرانی برنج هستند و... تو نباشی و بمیری بهتر نیست؟ چه گند شده روزگار! ربِّ اِنّی مَغلوب فَانتصِر
- ۰ نظر
- ۰۵ مرداد ۰۴ ، ۰۹:۱۳