حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هیچ» ثبت شده است

هیچیم!

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۲۸ ق.ظ

عرفی شیرازی گفته:

گمان مبر که تو چون بگذری جهان بگذشت

هزار شمع بکُشتند و انجمن باقی است!

یعنی یک وقت فکر نکنی که تو اساسِ عالَمی. تو نباشی خانه و خانواده و مُلک و ممکلت و آن جریان و این جمع و...از هم می پاشد!

هزاران هزار رفتند و خاک شدند و عالم بر مدارِ خودش می‌گردد و می‌گذرد!

 

هیچیم به خدا. خاک. کمتر از خاک و کاه.

خدا رحمتش کند که به من میگفت: تو هیچی نیستی؛ با یه آفتابه آبم میری پایین! 

  • حسن مجیدیان

اگر نپیچم، هیچم!

يكشنبه, ۲۳ دی ۱۴۰۳، ۰۸:۳۴ ق.ظ

 

می‌گفت: طالب باش، بی‌قرار باش، طالبِ بی‌قرار دوست باش، و به این طلب، لبخند بزن، به این بی‌قراری، خرسند باش، و خود را در این طلب و بی‌قراری، جاری ببین، در این سِیرِ مُدام، و رفتنِ پیوسته و پُرکشش، خود را معنا کن، خود را بیاب. می‌گفت: خود را در تپیدن برای آن «خوب‌ترین» پیدا می‌کنی. از پا که می‌نشینی و آتش طلب، طلبِ آن خوبِ ناپیدا، که در تو فروبمیرد، خودت را گم می‌‌کنی. از خودت پنهان می‌شوی. می‌گفت: تا وقتی آرزومندانه در جست‌وجوی آن خوب‌ترین باشی، هستی. هستی و هستی‌ات سرشار از معانی است: 

اگر یک‌دم بیاسایم، روان من نیاساید

من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم (دیوان شمس، غزلِ ۱۴۳۸)

 

جملهٔ بی‌قراری‌ات از طلب قرار توست

طالبِ بی‌قرار شو تا که قرار آیدت (دیوان شمس، غزل ۳۲۳)

 

چون مار ز افسون کسی می‌پیچم

چون طُرّهٔ جعدِ یار پیچاپیچم

والله که ندانم این چه پیچاپیچ است 

این می‌دانم که چون نپیچم، هیچم (دیوان شمس، رباعی ۱۱۳۲)

 

ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم   

هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم

موج ز خود رفته‌ای تیز خرامید و گفت:  

هستم اگر می‌روم گر نروم نیستم (اقبال لاهوری، پیام مشرق)

 

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم (کلیم کاشانی)

  • حسن مجیدیان