حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۳۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت های حسن مجیدیان» ثبت شده است

یک بار در برابر تیربار

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۴۲ ق.ظ

 

یک مجموعه ی داستان کوتاهِ خواندنی و دلنشین که می‌توان حتی نیم ساعته خواندش. قیمتی هم ندارد. از انتشارات کتاب‌ نیستان. برای نوجوانان هم خوب و آموختنی است. با داستان های کوتاهی درباره ی عاشورا، شهدای حله، شهدای جنگ و..

  • حسن مجیدیان

موفقیت دوستان

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۲۹ ق.ظ

 

 

همیشه برای من رشد و موفقیت دوستان، دل پذیر و خوب و مایه ی خوشحالی بوده. خدا رو شکر اصلا حسود نیستم توی بسیاری موارد. وقتی دوستانم مطرح می‌شوند یا کار و خدمتی از آنها سر می‌زند یا فیلم و مستند و هنری از آنها صادر می‌شود و حتی خانه می‌خرند و ازدواج می‌کنند و بچه دار می‌شوند و ماشین می‌خرند و پست و مسئولیت می‌گیرند و....واقعا خوشحال می‌شوم. مهندس رامین نادراحمدیان که گاهی به تلویزیون می آید و از بهترین مشاوران درسی و کنکور و انتخاب رشته است؛ از رفقای خوب و قدیمی من است که نزدیک ۲۷ سال شاید از رفاقت ما می‌گذرد و گاهی که در تلویزیون میبینمش، افتخار میکنم و قلبا خوشحال میشوم. خدا می‌داند و بالا هم نوشتم که هر دوست و رفیقی به جایی برسد، تاج افتخاری روی سرِ من است. به جایی هم نرسد عزیز است.

  • حسن مجیدیان

غم و نغمه ی ممنوعه

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۲۳ ق.ظ

رفتم مغازه چیزی بخرم، طرف موسیقی گذاشته بود. کم صدا و ملایم. نمیدانم هایده بود یا گوگوش یا حمیرا یا که مهستی. خلاصه دلم گرفت. پرت شدم به دهه ی شصت. آن وقت ها این چیزها زیاد بود. یادم هست با خانواده ی هفت نفره مان با پیکان همگی رفته بودیم اردبیل. برادرم نوار مهستی گذاشته بود و منِ نوجوان دائم انگشتم در گوشم بود که نشنوم. بقیه هم به سماجت و کارم می‌خندیدند. خلاصه گاهی نغمه های ممنوعه هم آدم را غمناک می‌کند و می‌برد به روزگارانِ گذشته.

  • حسن مجیدیان

به تعداد شماره ی کفشداری حرم

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۲۱ ق.ظ

 

من خودم گاهی که به حرم ها مشرف میشوم؛ ناخودآگاه به شماره ای که از کفشداری حرم نصیبم می‌شود؛ دقت میکنم. با خودم می‌گویم میتوانی به عدد این شماره دوام بیاوری؟ میتوانی به همین تعداد روز، پایبند و طاهر و آدم باشی؟ میتوانی سریِ بعد که به حرم مشرف شدی؛ بگویی روزهای بسیاری پایبندِ عهد و میثاق مانده ای و در آدمیت و انسانیت دوام آورده ای؟ ولی هربار شوربختانه؛ میبینم که دوام و استقامتی بیش از چند روزِ محدود ندارم! دوباره برمیگردم به همان حالِ خرابِ همیشگی با انبوهِ کارهای خراب و ارتکاباتِ بد. خدایا هزاران روز ما را محکم و مردانه‌، پای ایمان و طهارت و دینداری نگه دار. بسیار بیشتر از عدد شماره های کفشداری حرم ها...

 

 

  • حسن مجیدیان

روزگار کودکی برنگردد دریغا

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۱۷ ق.ظ

 

خیلی کارها را باید در جوانی کرد. همین که اندکی پا به سن بگذاری؛ احتیاط و ریسک ناپذیری خودش را نشان می‌دهد. بچه که بودیم؛ موقع تاب سواری از روی تاب با جرأت و جسارت می‌پریدیم و عشق مان همین بازی های خطرناک و هیجانی بود. مسیرهای طولانی را پیاده میرفتیم و ساعت ها در جنگل و کوه سیر میکردیم و حسابی آتش میسوزاندیم و با موتور حتی تا قم مقدسه میرفتیم و دنبال برنامه ی سفر به مشهد با موتورسنگین بودیم و خوابِ کم داشتیم و جنب و جوشی فرفره وار. از آن روزهای پرخطر رسیده ایم به روزهای حزم و احتیاط و ترس و بی عملی. میانسالی چیزِ خوبی نیست. خالی از هر خطر و ریسکی. وقتِ خیلی از کارها نوجوانی و جوانی است. الان می‌توانیم از روی تاب بپریم واقعا؟

  • حسن مجیدیان

شب نشینی بعد از مراسم تدفین

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۵۳ ق.ظ

 در این چند روزِ تعطیلات یک چندتایی کتاب خواندم. نمیدانم برخی از این کتاب ها که من انتخاب و معرفی میکنم به درد رفقا می‌خورد یا نه؟ شاید این کی به درد شماها و دغدغه‌هایتان نخورد و اولویت شما نباشد. من البته برخی کتاب ها را هم که خودم می‌خوانم اصلا اینجا معرفی نمیکنم. اما مثل چنین کتابی، به شما در شناخت اطرافیان و نزدیکان کمک می‌کند. می‌فهمید که آدم ها، دوستان، زن یا شوهرتان، زوایای پنهان و نهفته ها و رازها و احیانا خطاهایی دارند که ندانستن و بی اطلاعی از آن‌ها، برای شما عینِ راحتی و نعمت است. چون با کشف رازها، نگاه‌ ها و زندگی ها هم دگرگون می‌شود و مثل قبل نمی‌شود. این کتاب داستان سفرِ چند زن و شوهر به ارتفاعات برفگیرِ سی سخت است. آنها در ماشین و در دل ِ جاده ی برفی و در دل شب، بازی جرات یا حقیقت راه می اندازند و هر کدام حرف مگو و رازِ سربه مُهرشان را روایت می‌کنند و همین باعث می‌شود که... کتابی گرم و گیرا که خودم از نثرش خیلی بهره بردم که جان دار و پُرمایه بود و در نوع خودش، یک کارگاهِ جالبِ نویسندگی. بهرحال حُسن خواندن چنین متن هایی، شناخت و تحلیل و تحمل و همزیستی با آدم هاست. حالا اولش شک داشتم که این کتاب را معرفی کنم یا نه! ولی حالا به نظرم با این توضیحات، اگر بخوانیدش؛ ضرر نکرده اید!

  • حسن مجیدیان

ریگ جن

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۵۱ ق.ظ

اثرات مخرب و وحشتناکِ مصرفِ گُل. به نظرم یک دور خواندن چنین کتاب هایی حتی برای ما که الحمدلله مبتلا به مخدر نیستیم، بد نباشد. حتی اگر زبانم لال، کسی از جمع ما یا دوستان و اطرافیان و نوجوانان در بند مصرف باشد؛ خواندن چنین رمانی، تلنگر فوق العاده ای است. داستان کتاب راجع به جوان دانشجویِ پولداری است که در سمنان دوران تحصیلش را می‌گذراند. او با ابتلاء به مصرف گُل به ورطه ی جنایت و توهمات وحشتناک می افتد. به قدری تعلیق و ابهام و هیجان کتاب بالاست که تا لحظه ی آخر معلوم نیست، آخرِ کار چه خواهد بود و آیا همه ی این نوشته ها و سیرِ اتفاقات، توهمِ شخصیت اول داستان است یا که سیر طبیعی اتفاقات کتاب. یکی از جالب ترین کتاب هایی بود که خواندم. البته شاید مناسب نوجوان ها نباشد چندان. البته نوجوان های امروز که خب دیگر خیلی جلوترند از ماها در فهم و اطلاع از مسائل. بهرحال من این کتاب را قابلِ پیشنهاد و مفیدِ مطالعه می‌بینم. البته به خاطر اوجِ توهماتِ شخصیت اصلی، باید خیلی حوصله کنید و پای روایت او از توهماتش صبر کنید. راستی ریگ جن، کویری است مهیب و جالب در جنوب سمنان که داستان‌های جالبی از آن روایت می‌کنند.

 

  • حسن مجیدیان

مظلوم بود رییسی

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۹ ق.ظ

 

گاهی یاد مرحوم شهید رییسی می افتم که چه مظلوم بود و چقدر تمسخر شد. آقای پزشکیان رئیس جمهور محترم گفته اند دلیل انتخاب عراق برای اولین سفر خارجی رفتن به نجف و زیارت مولاست. با این حرف و نیت کاری ندارم. اما خداوکیلی اگر همین حرف را شهید رییسی گفته بود؛ تمسخر نمیشد؟ متهم به ریاکاری نمی‌شد؟ به سوء استفاده از مقدسات متهم نمیشد؟ واقعا که مظلوم بود. و دنیا عجب چرخ و گردشی دارد!

  • حسن مجیدیان

درباره ی جواب ایران

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۷ ق.ظ

 

اول کار بگویم که من هیچ دست‌رسی خاصی به اخبار و اطلاعات ندارم. آنچه می‌گویم خبر نیست. اطلاع نیست. تحلیل و حتی تصور است. برآیند ذهنی شخص من از اوضاع میدان و اطلاعات در دست‌رس همگان است. من گمان می‌کنم پاسخ حتما در کار خواهد بود. گمان می‌کنم این پاسخ بسیار سنجیده و با جزئیات بسیار دقیق خواهد بود. گمان می‌کنم کاملا غیرمنتظره خواهد بود. گمان می‌کنم احتمال این که بارها قبل از اجرا و در مراحل اولیه با مشکلاتی مواجه شود کم نیست. گمان می‌کنم نتایج این پاسخ کاملا غیرقابل برگشت خواهد بود. و در نهایت گمان نمی‌کنم این پاسخ شباهتی به عملیات وعده‌ی صادق خواهد داشت.

 کورش علیانی

  • حسن مجیدیان

شما به چی زنده اید؟

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۳۴ ق.ظ

واقعیت این است که تمامِ زیست ما همین فضای مجازی شده. وابستگی به اخبار و کانال ها و پیام ها را وقتی فهمیدم که بعد از دوهفته وقتی از سفر اربعین برگشتم و انبوه پیام های نخوانده ام را دیدم؛ احساس کردم به کلی از دنیا و جریان زندگی عقبم! حالا وقتی همه ی پیام ها را خواندم دیدم که چیزی را هم از دست نداده ام و خبری هم در ایران نبوده و همه چیز سرِ جایش هست. این؛ از بدبختی های انسانِ این زمانه است. وابستگی او به جریانِ شلوغ و روزانه ی اخبار. من و ما هم مستثنی نیستیم و با همه ی ژستِ حکیمانه و عاقلانه ای که به خود گرفته ایم؛ بدون گوشی و فضای مجازی و ارتباطات در شبکه های اجتماعی؛ انگار مُرده ایم...

شما به چی زنده اید؟

  • حسن مجیدیان