حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

رمان نبودن

دوشنبه, ۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۳۱ ق.ظ

رزمنده ای در جنگ، نیتش این است که حتی یک قطره خون از کسی نریزد. بنابراین می‌رود واحد تخریب. او حین خنثی سازی یک پایش را از دست می‌دهد و همزمان اسیر هم می‌شود. زیر شکنجه های طاقت فرسا و وحشتناک استخبارات عراق، عاشقِ پرستاری می‌شود که هر روز برای مداوای او به درمانگاه و حتی اسارتگاه می‌رود. همین سرزدن سلما به او و امتیازاتی که عراقی ها به او در اسارت می‌دهند، برایش دردسرها و حرف و حدیث هایی میسازد. بعد از آزادی همچنان در فکر و عشقِ سلما پرستار عراقی است و در ایران با مسائلی راجع به پایش و گذشته اش در عراق مواجه است تا اینکه خاله اش...

یکی از گرم ترین روایت ها و جالبترین موقعیت هایی که آدم ها درش گیر می افتند و با خودشان کلنجار می‌روند را در این کتاب خواندم. جذاب و بدردبخور بود و من در حین مطالعه به این فکر بودم که تو در موقعیت قهرمان داستان اگر بودی، چه میکردی و چه میگفتی؟ کتابی که آدم را درگیر کند و جای شخصیت های کتاب بنشاند و ذهن و دل آدم را مشغول کند؛ حتما کتاب خوبی است و ارزش خواندن دارد. کتاب را انتشارات سوره مهر به قلم آقای مهدی زارع منتشر کرده است.

 

نظرات (۴)

سلام 

براساس داستان واقعیه؟

پاسخ:
سلام
نمیدونم
ولی بیسار خواندنیه

چه معرّفی خوبی، دلم خواست بخونمش. 

پاسخ:
سلام
ممنونم از توجهتون

عکس گوشهٔ وبلاگ متعلّق به شماست؟

پاسخ:
سلام
نخیر
ایشون مربی شهید محمد عبدی هستن
  • محمدحسین پارسائیان
  • سلام

    جالبه

    ممنون از معرفی

    پاسخ:
    سلام
    ممنونم که سر زدید
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی