سرباز سفید
- ۰ نظر
- ۰۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۷:۰۳
من به دوستانم و رفقایی که محبت دارند و مرا دنبال میکنند؛ توصیه نمیکنم که ادبیات را جزء مطالعات اصلی خود قرار دهند. ولی توصیه میکنم نیم نگاهی هم به ادبیات داشته باشند. لاقل به تاسی از رهبر عزیزمان که به ادبیات؛ التفات دارند. ادبیات و داستان و شعر و رمان، خالی از بهره بردن و آموختن نیست. خودم گیرم. الان مجبورم در عالم ادبیات باشم. چون یکی دو تا کارِ نوشتنی دارم و مجبورم در فضای ادبیات باشم بیشتر. کتاب ریواس های بلند رودخانه ی تیزو که در مراسم جایزه کتاب ِ جلال هم درخشید و دیده شد؛ عموما داستان هایی اجتماعی راجع به روابط آدم ها و زوجین است. این دست نوشته ها کمترین حُسنش این است که به شناخت آدمها، روحیات و نوسات اخلاقی این و آن، کمک میکند. در بازنمایی روحیات انسانها، دستِ ادبیات از دیگران قوی تر است. البته ریواس ها برای شروع کتاب جالبی نیست و کمی مشکل خوان و مبهم و دیرفهم است.
اگر کارتان با نوجوانها و جوانهاست، اگر در کانون مساجد و پایگاههای بسیج فعالیت میکنید، اگر طلبه یا استاد حوزه هستید، اگر بهعنوان معلم پرورشی و یا مشاور در یکی مدارس کشور مشغول به کار هستید، اگر در دانشگاه نشریه دارید یا فعال فرهنگی هستید اگر بهعنوان یک پدر و مادر دوست دارید برای تربیت فرزند راه درستی را انتخاب کنید و یا اگر دغدغههای فرهنگی و تربیتی دارید، کتاب «دورهات نگذشته مربی!» به شما در رسیدن اهدافتان خیلی کمک میکند.
دورهات نگذشته مربی! │۷۲ صفحه │نویسنده: حسن مجیدیان
مشاهده و تهیه کتاب: https://manvaketab.com/book/391705/
حضوری: قم خیابان معلم مجتمع ناشران طبقهی همکف فروشگاه نشر شهید کاظمی
انتشاراتشهیدکاظمی @nashreshahidkazemi
مگر شوهر شما فرمانده ارتش نیست؟!
یادم است یکبار سیبزمینی کم شده بود. به مستخدم مدرسهمان گفتم آقای فلانی! اگر فروشگاه سیبزمینی آورد، برای من هم بگیر. مدیر مدرسه بهم گفت: «عجب! ما فکر میکردیم حالا که شوهر شما فرمانده است، اگر چیزی کموکسر داریم باید به شما بگوییم، اما ظاهراً این طور نیست.» بعد از شهادتش یکی از کارکنان ساکن در قصر فیروزه میگفت: آنزمانی که سیبزمینی کم شده بود، خود تیمسار ستّاری ماشین باری آورد و خودش رفت بالای ماشین و سیبزمینی تقسیم کرد، به همه هم یکاندازه داد. در حالی که هرکس دیگری بود، میگفت اول یک گونی از این را ببرید دم خانه ما.
کتاب منصور ستاری (فرمانده نیروی هوایی ارتش) انتشارات روایت فتح صفحه ۵۸
اولِ سال، کربلا بودم. میخواستم وصیت نامه ای را که چندسال قبل نوشته بودم را بازنویسی و ویرایش کنم. در حرم نشستم و چند خطی نوشتم اما نتوانستم ادامه بدهم. دیدم دارم در دامِ خوب نوشتن و ادبی کار کردن می افتم؛ رهایش کردم. همان جا یاد مطلعِ وصیت شهید عبدی افتادم و کامم تلخ شد و عرق کردم و خجالت کشیدم و همان چند خط را هم پاره کردم! محمد عبدی وصیتش را این طور شروع کرده بود:
" اکنون که به توفیق و لیاقت شهادت رسیده ام، در بهشت و در لباس غلامی ِ اهل بیت جای همه ی شما را خالی میکنم..." حالا فهمیدید چرا از خجالت و ناتوانی نتوانستم چیزی بنویسم؟ کسی هست از بین ما که شهیدانه و مطمئن وصیتنامه بنویسید؟ مطمئن مثل آقای عبدی؟
در حاشیه ی کتاب معراج السعاده یکی نوشته بود: " از علاقه ی به تن کم کن!"
خیلی معنا دارد. معنای سلوکی و اخلاقی. معنایی عمیق و حتی وحشتناک. علاقه ی به تن چیزی است که خیلی ها به آن تن داده و مبتلا هستند. علاقه به تن از خوردن و خوابیدن تا پروریدن اندام و نازیدنِ به آن و حتی نمایش و جلوه گری و خرج کردن به آن را در بر میگیرد. بعضی ها عجیب خرجِ تن شان میکنند و برخی عجیب تن دوستند و برخی عجیب تن خواهند و برخی هم تن فروش!
پناه بر خدا
لمحات و رشحات و رقایقی از علاقه ی به تن در ماها هم هست!