از کهنز تا حلب
کتاب خواندنی «قرار بی قرار» در مورد شهید عزیز مصطفی صدرزاده، پنجمین کتاب از سری کتابهای مدافعان حرم انتشارات روایت فتح و یکی از بهترین آنهاست. اعجوبه ی جبهه ی مقاومت در لابلای سطور کتاب و در بیان خانواده و دوستان و همرزمان، حضوری جان دار و دوست داشتنی دارد. هرکس اهل غبطه است، بیاید به مصطفای این کتاب غبطه بخورد!
خیلی جالب است که در این سه چهار ساله ی بعد از شهادت مصطفی، در مورد او شش جلد کتاب خوب و مفید و خواندنی چاپ شده که نشان از محبوبیت این جوان شهید دارد.
«در مکتب مصطفی» و «سرباز روز نهم» از دفتر مطالعات جبهه ی فرهنگی انقلاب، «مرتضی و مصطفی» از نشر یازهرا، «سیدابراهیم» از نشر تقدیر و «اسم تو مصطفاست» و «قرار بی قرار» از نشر روایت فتح. و البته مستندهای خوبی مثل «صدرعشق»، «عابدان کهنز»، «ملازمان حرم» و...
از این مصطفای محبوب هرچه بگویم کم است.حتما یکی از اسطوره های جبهه ی مقاومت و شهدای شاخص مدافع حرم اوست. مطالعه ی ابعاد جالب و درس آموز زندگی او برای همه ی ما لازم است. برای آنها که در مساجد و کانون ها با بچه های مردم ارتباط دارند، واجب است بخوانند و بفهمند دغدغه های او را. برای مشتاقان جهاد و شهادت و...
مصطفی صدرزاده، زندگی اش را چند محور اصلی تشکیل داده بود. در همین کتاب وزین «قرار بی قرار» هم این محورها شاخص و قابل مشاهده است:
اول: فعالیت ها و دغدغه های تربیتی و فرهنگی
ببینید امروز کار روی نسل نوجوان و جوان از نان شب هم واجب تر است. هرکس دستی بر این مسائل داشته باشد این دغدغه را تایید میکند. دلسوزی برای بچه های مردم، رشد فکری و هدایت روحی آنها، مصونیت بخشی به بچه ها در مقابل انحرافات و هجمه ها و شبهه ها، کادرسازی برای آینده انقلاب و... از دغدغه های اصلی مصطفی در منطقه ی کهنز شهریار بوده. مصطفی به قول رفیقش: «قانون جذب را خوب بلد بود» و دائماً می گفت که: «بچه ها را دریابید». بچه های خوبی زیر دست او تربیت شده اند که سراغشان را در مسجد امیرالمؤمنین ع منطقه کهنز شهریار میتوان گرفت. توجه کنید که مسجد و بسیج، محور و پایگاه فعالیت های او بوده. مسجد محور کار تربیتی است. الگوی مربی خوب اگر می جویید حتما شهیدصدرزاده را به مربیان تربیتی معرفی کنید.
دوم: پشتکار و دوندگی، سماجت و پیگیری
شما همین یک قلم پیگیری و سماجت او برای رسیدن به جبهه ی سوریه را ببینید تا علو همت این جوان، شگفت زده اتان کند! ببینید چقدر سختی و مرارت و استرس کشیده تا خودش را به جنگ برساند. اگر یکی مثل من بود همان اول کار با یک برخورد و بن بست و پای پرواز دیپورت شدن، عطای سوریه رفتن را به لقایش میفروخت!
مجروحیت های دائم او و حضور چندباره اش در منطقه و سختی کار و فرماندهی و... را کنار هم بگذارید. پشتکار او در ساختن مسجد امیرالمؤمنین ع منطقه ی کهنز و پایگاه فرزندان روح الله و راه اندازی فروشگاه محصولات فرهنگی و حتی راه اندازی گاوداری و کار اقتصادی و... حیرت آور است. بله! با علو همت میشود به همه جا رسید و تمام سنگرها را فتح کرد. با عزم و همت میتوان جهاد کرد و اثر گذاشت. چه قدر قشنگ به مادرش گفته بود که: «دعا کن من موثر باشم، شهید بشوم یا نه مهم نیست!»
سوم: قدرت مدیریت و توانمندی در مباحث نظامی و عشق به شهادت
باورش خیلی سخت است. یک جوانی که تجربه ی کار نظامی ندارد الا همان مختصر آموزشهای بسیج و نهایتا یک مدرک غواصی، می شود فرمانده ی موفق و جگردار جنگهای پارتیزانی و شهری. بطوریکه که حاج قاسم در جلسه ی فرماندهان باتجربه از او نظر میخواهد و رأی و نظر او همه را متحیر میکند. فرمانده ی محبوب بچه های افغانستانی، اخلاص، اخلاق، شهامت، عشق به شهادت و... همه را با هم داشته. او مطمئن بوده که روز تاسوعا به ملاقات حضرت ابوالفضل علیه السلام خواهد رفت و همان هم میشود. در بخشی از کتاب در فصل «شهیدان را شهیدان می شناسند» خاطرات شهید مرتضی عطایی از مصطفی آمده اشت. عاشق و معشوق بوده اند این دوتا. خیلی این فصل کتاب عجیب و خواندنی است. نقطه ی اوج کتاب شاید این فصل باشد. مخصوصا آنجا که مصطفی قبل از عملیات برای نیروها صحبت میکند، آدم یاد خطبه ی رسول خدا ص قبل از فتح مکه می افتد. چقدر این تابلو قشنگ و دیدنی است. مرامنامه رزمندگان مقاومت و حیا و صبر و نجابت و انسان دوستی شهدا را در این صحبت ها میبینیم و کیف میکنیم. افتخار ما همین مصطفا ها هستند.
خوشا به حال آنها که از کتاب شهدا و زندگی آنها به راحتی نمیگذرند. خوشا به حال آنها که قدر میدانند و دنبال میکنند این کتاب ها را. خوشا به حال آنها که در قفای قافله ی پر نور شهدا روانه شده اند
والسلام. حسن مجیدیان