نور عجیب صورتش
دیشب مثل خیلی شب ها یاد آن شب افتادم و گفتم احساسم را بنویسم تا از یادم نرود و یاد عده ای هم بیفتد. نمیدانم شما کدام جذبه ی معنوی و حالِ عجیب ماندگاری در زندگی داشته اید که همواره از ذهنتان نمیرود. من اما این تجربه را در ۱۶ سالگی و شبی که بند کفن شهید عبدی را در مسجد گشودند، در زندگی ام دارم. از چهره ی او نوری ساطع بود که مرا بهت زده کرد! انگار که آدم را برق بگیرد. هم نوری بود و باور کنید هم حرارتی و هم انگار در نهایت زنده بودن بود آن صورت. آن چند ثانیه زیارت آن چهره ی نسبتا خندان و بسیار آرام ، تا همین امروز شگفت انگیزترین و ماندگارترین تجربه ی معنوی زندگی من بوده. راستش بعد از آن چیزی ندیده ام و نشنیده ام که آنچنان مرا تکان داده باشد مگر خبر شهادت حاج قاسم. هنوز هم آن چهره آن صورتِ واقعا شهادتی، آن خوابِ راحت در تابوتِ شهادت، آن بوی خوش، آن جوانی که خودش به مادرش گفته بود تا دعا کند که در کفن بخندد، در جان و دلم هست. دعا میکنم برای همه ی ما رویت چنین چهره هایی و تجربه ی خوش چنین داغ هایی، قسمت بشود. همین دیگه!
برای شهید عبدی، صلواتی بفرستید
سلام
خدا خیرتون بده که یاد شهدا رو زنده میکنید
🌱اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌱