حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ با صهیونیست ها» ثبت شده است

این روزها هیچ کاری کوچک نیست

يكشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۰۷ ق.ظ

این روزها هیچ کاری کوچک نیست! آدم‌های توانمند بسیاری را می‌شناسم که به دلیل روحیه‌ی #کمال_گرایی عمری را به مُعطّلی گذرانده‌اند. آنان دست به هر کاری که بردند، نتیجه‌ را مقایسه کردند با نمونه‌ی برتر آن و ناامید شدند. لذا زمانی نگذشت که دست از تلاش کشیدند و شدند حسرت‌بَر! غرض این‌که این روزها می‌بینم خیلی‌ها که احساس می‌کنند باید حرکتی انجام بدهند، به دلیل همین کمال‌گرایی افراطی نمی‌توانند قدم از قدم بردارند. تصور آنان این است که یا کاری نکنیم، یا که باید کارستان باشد! ضروری است به این گروه از هم‌وطنان تذکر داد که آنچه در ذهن دارید، به‌دست نیامدنی است در این زمان کوتاه. پس بیایید برای غلبه بر این روحیه، دست به #کارهای_کوچک_و_خُرد بِبَرید؛ حتی کارهای بسیار کوچک و بسیار خُرد! (و البته که در شرایط حاضر هیچ‌کاری خُرد و ناچیز نیست!) فداکاری فقط بذل جان نبوده و نیست. حتی بخشیدن یک صندلی در مترو به شخصی کم‌توان، می‌تواند احوال جمعی کوچک را مُتحوّل کند! و بعد اگر دنبال کنیم این جمع خوشحال را از مترو تا خیابان و کوچه و خانه، خواهیم دید که چه معجزه‌ای شده! پ.ن: چند روز پیش به دوستی گفتم این گل‌های پراکنده را ببین در این دشت؛ هر یک قُوت یک جاندار است! و مجموع این گل‌ها و آن جانداران، #حیات جاری در این دشت را شکل می‌دهند.

 

علی اصغر عزتی پاک

  • حسن مجیدیان

بیفتیم توش بهتره!

شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۳۶ ق.ظ

 

بچه که بودم دعوایی بودم. با هم سن و سال‌های خودم دائما گلاویز. از گنده ها میترسیدم. اما یک بار دو بار که دلم را به دریا زدم و با بزرگتر از خودم زد و خورد کردم؛ تمام شد. ترسم ریخت! دیدم ته ماجرا همین حد است.

نوجوان بودم و خیلی خجالتی و کم حرف! باورتان میشود؟ آب می‌شدم در جمع. یکی دو بار که در جلسات حرف زدم و آب دهان قورت دادم و رنگ عوض کردم؛ همه چیز تمام شد. حالا در میان جمع و جمعیت اگر زیاده روی در صحبت نکنم هنر کرده ام!

صل داستان هم همین است. فرموده اند خودت را بینداز داخل آنچه ازش می‌ترسی. یکبار که به آب بزنی و چند قلپ آب هم بخوری؛ دیگر ترست ریخته! ب

گذار آمریکا بیاید. بگذار گلاویز شویم. می‌زند و می‌خوریم و میزنیم و می‌خورد.

بگذار آن گزینه ی نهایی روی میز؛ یک بار برای همیشه تمام شود.

بگذار با تمام ایمان و اعتقاد و حیثییت و زورمان را با این گنده لاتِ مدعی دربیفتیم تا بفهمیم که هیچ پُخی نیست!

بفهمیم که ابرقدرت خداست.

بگذار بگذریم از آن ترسِ موهومِ درافتادن با آمریکا.

به خدا که این جنگ و بزرگتر از این جنگ، عینِ نعمت است. نمی‌بینی که همین حالا هم یک عده زیرِ سایه ی جنگ دارند حسابی قد میکشند؟

 

بگذار آمریکا بیاید.

بگذار با او گلاویز شویم. ب

گذار نترسیم.

بگذار مردانه بایستیم جمجمه مان را به خدا بسپاریم.

بگذار شهید شویم.

  • حسن مجیدیان

روزهایی که رهبری ده سال پیش می دید!

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۴۴ ق.ظ

«اگر اینها مبارزه نمیکردند، این دشمن می‌آمد داخل کشور، ما باید اینجا در کرمانشاه و همدان و بقیه‌ی استانها با اینها میجنگیدیم و جلوی اینها را میگرفتیم.» (۵ بهمن ۹۴) این بخشی از سخنان حکیمانه‌ی رهبری است که یک دهه پیش در دفاع از فداکاری مدافعان حرم و محور مقاومت بیان شد؛ در حالی که در آن دوران، غربزدگان و عناصر ضد انقلاب در رسانه‌های خود علیه این صحبت‌ها موضع‌گیری‌ می‌کردند و این منطق دفاعی را به تمسخر می‌گرفتند.  امروز صحت این پیش‌بینی‌ را نه‌تنها در شهرهای مرزی بلکه فراتر از آن، در *قلب پایتخت و محله‌های تهران - از سعادت‌آباد و کامرانیه تا شهرآرا، محلاتی، اقدسیه و لویزان* - به عینه مشاهده کردیم و دیدیم چگونه دشمن وحشی به خانه‌های مسکونی حمله‌ور شد.

پژمان عرب

  • حسن مجیدیان

تهران خلوت

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۴۲ ق.ظ

 

تهران خلوت شده. دیروز خروجی های تهران افتضاح بود. حداقل از تهران به کرج را که خودم شاهد بودم. پمپ بنزین ها هم شلوغ. نانوایی ها هم کمی شلوغ. کم نیستند آنها که احتمالا بخواهند توی این شرایط، تهران نباشند. کم نیستند کسانی که ترس و واهمه دارند و... رفقا این ها این رفتارها کاملا طبیعی و انسانی است. زمان جنگ تحمیلی هم که مردم انقلابی تر بودند؛ همین بساط ها برپا بود. تازه عده ای هم رفتند خارج تا غبار جنگ بخوابد و بعدش برگردند. من این هیجان و کنش مردم و خروجشان از منطقه ی خطر را تقبیح نمیکنم. جان دوستی و حفظ زن و بچه و...از غرائز آدمی است. ما خانوادگی پیشنهاد خارج رفتن نداشتیم، ولی پیشنهاد شمال رفتن را با قوت رد کردیم!

  • حسن مجیدیان

دارم زندگی میکنم

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۴۱ ق.ظ

دوستی می پرسید: «توی این وضعیت، چیکار می کنی؟!» گفتم: «زندگی می کنم و همان کارهایی را انجام میدم که انجام میدادم و باید انجام بدم؛ با کمی، چاشنی و مخلفات بیشتر.» گفت: «یعنی چی؟!» گفتم: «یعنی دارم کتابمو می نویسم که باید می نوشتم. به کسانی که با کمی احوالپرسی، حالشون بهتر میشه، زنگ میزنم و حالشونو می پرسم و سعی می کنم دلگرمی خودمو بهشون منتقل کنم و آرامش را. آنهایی را هم که فکر می‌کنن، لازمه چند روزی تغییر محیط داشته باشن، به خونمون دعوت می کنم که بیان تا پیش هم باشیم؛ همین.» واقعا این روزها هم تمام می شود و فقط یک تجربه زیستی برایمان باقی می ماند و خاطراتی که یا ما باید از دیگران مرور کنیم یا شاید هم، دیگران از ما. هر باشد، ان شاالله خیر است دیگر... هم مثل دوران دفاع مقدس، شیشه های خانه را چسب می زنیم، هم زندگی مان را می کنیم و هم، به دنبال انجام درست تکلیفهایی هستیم که در مقابل محیط اطرافمان داریم؛ حتی زیر رفت و آمد پهبادهای دشمن و صدای پدافندهای سلحشوران سپاه و ارتش خودمان و... مگر نه اینکه تا خدا نخواهد، برگی از درخت نمی افتد! خب تدابیرمان را به کار می بندیم و دعاها و توسل هایمان هم توی لیست برنامه هایمان هست و بعدش هم، زندگی که باید در جریان باشد دیگر .... مهم، موضع گیری هایمان در چنین شرایطی است که کدام طرف ایستاده ایم! طرف جبهه خودی یا طرف جبهه دشمن! بقیه اش حل است، دیگر... فقط حواسمان باشد، نه از خباثت دشمن خارجی غافل باشیم و نه از توطئه های دشمن و نفوذی های داخلی؛ همین.....

زهره یزدان پناه قره تپه بیست و ششم خرداد ۱۴۰۴

  • حسن مجیدیان