حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۷۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسن مجیدیان» ثبت شده است

زیر بغل مار!

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۵۵ ق.ظ

 

 

 

به دغدغه و دلالت های صحبت رهبری راجع به مساله ی معیشت و تقویت ارزش پول ملی و...در صحبت های دیشب توجه نداریم و دائم دارند این عکس و چیدمان افراد حاضر در حسینیه را تحت عنوان " آرایش جنگی " بازنشر( وایرال) می‌کنند!! ما جماعت حقمان است که همینطور کودن و عقب مانده بمانیم. ما زمان علی ع هم اگر بودیم به جای فهم دردهای او، تو کفِ انگشتر و تیزی ذوالفقار و قُطر بازوی مولا بودیم لابد!

  • حسن مجیدیان

پدر رسید به پسر

شنبه, ۱۸ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۴۹ ق.ظ

 

پدر شهید مرتضی عبداللهی شهید شد. درجاتش عالی. او را اگر می‌خواهید بشناسید از کتاب هواتو دارم که شرح زندگی پسرِ شهیدش هست؛ بشناسید. پسر همچون ثمری است که خبر از رگ و ریشه ی خود می‌دهد. پدر ِ یک شهید، حالا خودش به درجه ی شهادت رسیده. این واقعا خیلی حرف است و هزاران درجه و اجر و رتبه اینجا خوابیده. خوشا به سعادت این پدر که اول پسر را راهی وادی شهادت کرد و بعد هم خودش واصل و لاحق شد. تبریک و تسلیت به برادر عزیزمان مهدی عبداللهی. میراث دارِ پدر و برادر شهیدش. چه حسرت برانگیز. خدا اجر و صبرش را افزون کند...

  • حسن مجیدیان

مشغول نشوی، مشغولت میکند!

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۱۶ ق.ظ

 

مشغول نشوی؛ مشغولت می‌کند!

قطب محیی در نامه ای می نویسد: شنیده ام که حسینِ منصور در کشتی بود، پیوسته عرق چینی که داشت می درید و باز می دوخت تا بیکار نباشد و می گفت: "هی النفس التی ان لم تشغلها شغلتک ( این نفس به گونه ای است که اگر تو آن را مشغول نکردی او تو را مشغول خواهد کرد)

" احسن التراتیب ص ۸۶

  • حسن مجیدیان

اینطوری میهمان خدا رو تحویل میگیری؟

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۱۵ ق.ظ

یکی از بهترین اتفاقاتِ من با محمد، در ماه مبارک رمضان بود. اولین سالی بود که باید روزه میگرفتم و مکلّف شده بودم. سحر اول، حسابی خواب بودم که مامان آمد بالا سرم. هر چه مادرانه صحبت کرد و نازم را کشید از رختخواب بلند نشدم! بابا آمد و هر چه حرف زد و التماس کرد، بلند نشدم! گفتم: "من نمیتونم روزه بگیرم. ولم کنید" .دوباره خوابیدم. محمد آمد بالای سرم گرفت نشست. من هم ابداً قصد بلندشدن نداشتم. بسته بودم که پا نشوم! خوابم میآمد شدید. گفت: "حسن جون داداش! وقتی یه مهمون از در میاد تو ادب چی حکم میکنه؟ چیکار باید بکنی؟" گفتم: "داداش وقت گیر آوردی اولِ صبح؟ مهمون کجا اومده؟ کِی اومده؟ ساعت چهارِ صبحه ها؟" گفت: "نه. تو جواب منو ندادی! الان ماه مبارک اومده. ماه رمضون ماه خداس. از طرفِ خدا اومده درِ خونه ی ما. چیکار داری میکنی؟ گرفتی خوابیدی؟ این طوری این مهمونِ عزیز رو تحویل میگیری؟" همین یک جمله کافی بود. عین فنر از جا پریدم! مامان و بابا و خواهرها همین طور حیران مانده بودند که چی شد و چه اتفاقی افتاد!

 راوی: حسن عبدی، برادر شهید/ کتاب همیشه مربی، صفحه ی ۶۴

 

  • حسن مجیدیان

مشق تازه کاران

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۳، ۱۲:۴۹ ب.ظ

 

گرچه ممکن  نیست با تکرار آسانش کنند

حیف باشد غم که مشق تازه‌کارانش کنند

 

تازه راضی کرده‌ام دل را به دین‌داری ولی

بیم از آن دارم که دین‌داران پشیمانش کنند

 

ساختن با خانه فرسوده دل بهتر است

گر بنا باشد که در تعمیر ویرانش کنند

 

گرچه این گنجشک دیگر با قفس خو کرده است

می‌زند بر میله سر وقتی هراسانش کنند

 

 

عشق را آموزگار زهد منکر شد، چه شد؟

برملاتر می‌شود رازی که کتمانش کنند

 

بستن میخانه از هر خانه‌ای میخانه ساخت

می تراود نور چون در شیشه پنهانش کنند

 

بادها هرگز نمی‌فهمند گیسوی رها

دلرباتر می‌شود، وقتی پریشانش کنند

 

می‌کشم رنجی که هرگز مستحقش نیستم

در حساب روز محشر کاش جبرانش کنند

 

غزل جدید فاضل نظری در کتاب «نیست» که روز پنجشنبه رونمایی شد

  • حسن مجیدیان

فقط تعجب و افسوس

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۳، ۱۲:۴۵ ب.ظ

 

 

حقیقتا من از سیاست سر در نمی آورم. پیچیده است انصافا و پُرنوسان! اما در اتفاق دیروز که تبدیل به سوژه ی خبری امروز شده به نظرم، هم زلنسکیِ نادان حسابی تحقیر شد و هم ترامپ با نمایشِ خوی آمریکایی، ذات تمدن شان را برملا و رسوا و بازنده کرد و هم پوتین با دمش گردو می‌شکند و هم حقانیت رهبر حکیم ما معلوم تر شد و هم می‌توان کلِ این مشاجره را سیرک و ساختگی دانست. از این پدرسوخته ها همه چی بر می آید! فقط تعجب از آنها که دلبسته ی اینها هستند! و فقط افسوس که بلد نیستیم این واضحات را برای مردم تبیین کنیم!

  • حسن مجیدیان

گزارش به کنسول

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۰۵ ق.ظ

این کتابِ انصافا مفید و جمع جور، حاوی ده داستان خواندنی است که آن را ده نفر از نویسندگان خوب و نامی معاصر آفریده اند. در میان آنها هم شیعه هست و هم سنی. داستان های تامل برانگیز و تلنگرزا راجع به موضوع مهم وحدت و الفتِ این دو طایفه. مطمئن ام با خواندن آن در نیتِ تقریبیِ خود راسخ تر و در حالِ برائتی‌ِ خود، متعادل‌تر خواهید شد.

 

 

  • حسن مجیدیان

حرکت در مه

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۰۳ ق.ظ

اگر دنبال فوت و فن نوشتن و خلقِ یک اثرِ در خور هستید، به این کتاب محتاجید.کتاب مفصلی که نگاهی به کهن الگوها و طبایع دارد و تعریفی خاص از فُرم و درام و سبک و محتوا و پِی رنگ و زاویه دید و ریتم و.... این مجموعه آن همه جامع هست که تا حدودی نیاز آدم برای فهم مسائل کلی و جزئیِ نوشتن را برآورده کند. کار دیدنی ای است در بیش از ۷۰۰ صفحه. شاید نوعی کتاب مرجع به شمار برود برای مراجعه‌ و استعلام و خواندنش یک نفسه، ضرورت نداشته باشد. بهرحال علی رغم ابهت کتاب، اینطور بگویم که شما برای نوشتن و نویسندگی بیش از این که به این دست کتاب ها احتیاج داشته باشید؛ به محمدحسن شهسواری ها محتاجید که از زاویه ی ذهن و نگاه آنها به جهان بزرگ نوشتن و ادبیات و هنر و...بنگرید.

 

  • حسن مجیدیان

جسم پاکترین ها

چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۱۷ ق.ظ

 

 

حرف‌های ما هنوز ناتمام…

تا نگاه می‌کنی وقت رفتن است،

باز هم همان حکایت همیشگی پ

یش از آنکه باخبر شوی

لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود آی…

ای دریغ و حسرتِ همیشگی

 

ناگهان چقدر زود دیر می‌شود! (قیصر امین پور) این‌ها جسم پاک‌ترین انسان‌ها را در بر می‌گیرند و بر دستانی آسمانی خواهند برد، چقدر دلم می‌خواست آنجا بودم و چقدر دلم می‌خواست دستی به تبرک می‌کشیدم...

  • حسن مجیدیان

شماره سوم مجله ی مدام

شنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۲۴ ق.ظ

 

اگر سراغِ کتاب های داستان و ادبیات نمی روید؛ ولی دوست دارید گزیده ای داستان های ادبیِ معاصر را بخوانید؛ مشترک دوماهنامه ی ادبیات داستانی مدام بشوید. این مجله در هر شماره سوژه ای را می‌گذارد وسط و مرتبط با آن مطالب و داستان های خوبی را ارائه می‌دهد. ادبیات نمی‌تواند جایش در زندگی ما خالی باشد‌.
 

  • حسن مجیدیان