حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۵۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسن مجیدیان» ثبت شده است

همیشه مربی با سر و شکل جدید

شنبه, ۸ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۰۴ ق.ظ

سلام.

به لطف خدا کتاب  «همیشه مربی» با طرح جلد جدید به ایستگاه دوم رسید. ان شا الله به زودی چاپ دوم کتابِ شهید محمد عبدی توسط انتشارات شهیدکاظمی روانه بازار نشر خواهد شد. 

  • حسن مجیدیان

درباره ی نعمت جان

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۲۹ ب.ظ
نگاهی به کتاب «نعمت جان»؛

دختری که درد کشید؛ اما هرگز نشکست

«نعمت جان»، برای دختران و زنان ما، چراغ راه است. این حرف تعارف نیست. دختری که زحمت ‌کشیده، درد کشیده، کار کرده، جنگیده، در زندگی شخصی و تعاملات خانوادگی ناملایماتی متحمل شده و...؛ اما هرگز نشکسته و بی‌تاب نشده است.
دختری که درد کشید؛ اما هرگز نشکست
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- حسن مجیدیان؛ نویسنده و پژوهشگر تاریخ شفاهی: «برای منِ مخاطب که در این سال‌ها مشتاقانه، مکتوبات و آثار مرتبط با ادبیات پایداری، خاطرات رزمندگان، شهدا و تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی را دنبال می‌کنم، خواندن کتاب «نعمت جان» لذتی و بهره‌ای و نعمتی بود. کتابی که نویسنده‌ جوان اندیمشکی از خانم صغری بستاک -این نمونه‌ زن مسلمان ایرانی و انقلابی- پیشِ رویِ ما نهاده، نمونه‌ای از هزاران زنِ پرافتخار و والاگوهری است که کارخانه‌ی انسان‌سازی انقلاب، به جهان ِ پُر مسأله‌ی امروز تقدیم کرده است. عناصری فراتر از زنانگی‌های مرسوم و بعضا یک‌خطی و نازل.
 
حقیقت این است -و هر منصفِ عاقلِ بی‌غرضی هم به آن اذعان دارد- که انقلاب مبارک اسلامی ما و رهبر یگانه‌ بلندنظرش، از زن در دنیای جدید، روایتی نو و کارآمد و انسانی ساخت. تفسیری روشن از آن چه زن باید باشد. روایتی بی‌خلل و پُرمایه از این مخلوقِ ارزشمند الهی.
 
در جهان جدید ما، در جهان پُرمسأله‌ ما، در جهان پُر حرف و دعوتِ ما، در جهان شلوغ و دروغ ما، در جهان دگرگونه‌ ما که برخی با غوغاسالاری و روایت‌سازی و دروغ‌پردازی و پول‌پاشی و... از زن و زنانگی تصویری ساخته‌اند و او را به ورطه‌ دل‌آزار و لجن‌آلودی کشانده‌اند که زبان از شرح آن خجل و قلم از ترسیم آن شرمسار است، روایت زنِ پرورش‌یافته در مکتب اسلام و دامان انقلاب، آن همه رفیع و بدیع است که باور آن برای جهان ِ عفونت‌زده‌ تهی از معنای عده‌ای، بسی سخت است و به افسانه می‌ماند. اما این روایت حقیقت است و دروغ نیست و در جامعه‌ بعد از انقلاب ما، از آن هزاران نمونه سراغ داریم.
 
کتاب «نعمت جان» -که باید تا انتها بخوانید که متوجه چرایی نام اثر بشوید- دومین کتاب از گروه پشتیبانی جنگِ واحد تاریخ شفاهی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی است. روایت زندگی و زمانه‌ی خانم «صغری بستاک» از فعالان خطه‌ جنوب و اندیمشک قهرمان در سال‌های جنگ و از امدادگران بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک. این بیمارستان در آن برهه و با توجه به موقعیت خطیر و استراتژیک شهر اندیمشک در پشتیانی جنگ، شنیده‌ها و خاطرات فراوان دارد که البته به لطف الهی کتاب خواندنی «حوض خون» در همین رابطه منتشر و مورد توجه قرار گرفته است.

هشت فصل کتابِ خانم سمانه نیکدل، با قلمی روان و بدون دست‌انداز، بدون بازی‌ها و تفاخرهای ادبی و کلامی، با کلماتی ساده و گرم و همه‌فهم به روشنی و آیینگی، دختر پُر جنب‌وجوش، پرتحرک و فعالی را روایت می‌کند که بار قابل‌توجهی از دردها و مسئولیت‌ها را به دوش کشیده است. بانویی که بنیاد مستضعفین، نهضت سوادآموزی، کمیته امداد، بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک و تعاون سپاه آن منطقه، میدان‌گاه و عرصه‌ مجاهدت و دوندگی‌های این دختر قویِ ایران‌زمین بوده است. پیشرفت تحسین‌برانگیز خانم بستاک، جنگندگی او، خلوص و عزم راسخ او، ریسک‌پذیری و سماجت او در مأموریت‌های مختلف، تاب‌آوری عجیب و صبر ستودنی او، نجابت و اصالت او و... کتاب را شیرین و خواندنی کرده است. هر کس کتاب را بخواند هم حال خوب پیدا می‌کند و هم شاید مثل من از بی‌عملی و بی‌حاصلی خودش، شرمنده شود؛ چراکه ما سخت و بی‌حساب به امثال ایشان مدیونیم.
 
سختی و دلهره‌های مدام و بی‌وقفه‌ جنگ، وضعیت خاص و دشوار مردم محروم اندیشمک، تلاش رزمندگان و دلسوزان انقلاب بعد از پیروزی انقلاب در رفع محرومیت‌های فرهنگی و اقتصادی، حالات و روحیات و تقیدات اخلاقی پرستاران و رزمندگان و مجروحان جنگی، تلاش مداوم کادر درمان و امدادگران جنگ، حمیت و غیرت و همکاری مردم در جریان جنگ و حمایت از امام و انقلاب، روحیات شخصی و خانوادگی راوی و... در خلال خاطرات به‌خوبی نمایان است. مخصوصا خاطرات حضور در بیمارستان شهید کلانتری و مواجهه‌ ایشان و همکارانشان با بروبچه‌های مجروح در عملیات‌ها شیرین و درس‌آموز است. خانم و بستاک و رفقایش در آن مقطع مهم از تاریخ میهن ما، جانانه وارد میدان شدند و کار کردند و نقش آفریدند. من و ما نمی‌مانیم و می‌رویم ولی آنها و مجاهدت‌ها و اثرات عشق و خلوص‌شان در تاریخ خواهند ماند.
 
کتاب عفیفانه‌ «نعمت جان»، برای دختران و زنان ما، چراغ راه است. این حرف تعارف نیست. ببینید دختری که این همه زحمت کشیده، درد کشیده، کار کرده، جنگیده، در زندگی شخصی و تعاملات خانوادگی ناملایماتی متحمل شده و حتی در ازدواج با کسی که او را می‌خواسته، دچار موانعی شده و خواستگارش به شهادت رسیده و... اما هرگز نشکسته و بی‌تاب نشده و حتی برای جبران آنچه از دست رفته -با اینکه مقصر نیست- تصمیم می‌گیرد با جانبازی قطع نخاع ازدواج کند و همین کار را هم علی‌رغم مخالفت خانواده انجام می‌دهد! این فوق ِفهم ماست...
 
برای همین است که آرزوی من این است که کتاب به دست دختران و زنان و مادران ما برسد. در مدارس ما، مساجد ما، هیئات مذهبی ما و حتی بیمارستان‌های ما چه عیب دارد که چنین کتاب‌هایی راه پیدا کنند و دیده شوند؟ همین دست کتاب‌ها چرا مایه و پایه‌ تئاترها و فیلم و سریال‌های ما نشود؟ چرا اصلا «نعمت جان» و نظایر آن، ترجمه نشود؟
 
کتاب، کم‌حجم، خوش‌ساخت، حاوی پاورقی‌ها و اطلاعات جانبی کافی و ضمایم مکفی است. امید داریم علاقه‌مندان این حوزه، خودشان را از لذت مطالعه‌ «نعمت جان» محروم نکنند، چراکه از آثار خوب این عرصه است و تلاش دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، موسسه فرهنگی هنری شهید زیوداری اندیمشک، انتشارات «راه یار» و در نهایت نویسنده‌ خوش‌آتیه‌ کتاب قابل‌توجه و ستودنی است.»
 
کد مطلب : ۳۱۲۸۰۵
  • حسن مجیدیان

مجیدیان: چرا نمایشگاه‌های مد و لباس برگزار می‌شود اما از نمایشگاه کتاب خبری نیست!

یک نویسنده کتاب گفت: چگونه است که ما نمایشگاه‌هایی همچون نمایشگاه‌های گل و یا مد و لباس را برگزار می‌کنیم اما نمایشگاه فیزیکی کتاب را همچنان برگزار نمی‌کنیم، برگزاری نمایشگاهی چون نمایشگاه کتاب تهران نشانه‌ای از بیداری فرهنگی برای جامعه خواهد بود و از زنده بودن جریان فرهنگ خبر می‌دهد.

حسن مجیدیان در گفت‌وگو با میزان پیرامون پیرامون برگزاری نمایشگاه مجازی کتاب گفت: برگزاری نمایشگاه فی‌نفسه پدیده‌ای ارزشمند محسوب می‌شود اگرچه افزایش قیمت کاغذ و بالا رفتن قیمت کتاب برای مخاطب فاصله گرفتن از مطالعه را به ارمغان آورده است و سدی برای خرید بیشتر کتاب تبدیل شده، اما برگزاری نمایشگاه مجازی کتاب همانند سال گذشته راهکاری ارزنده و قابل توجه بوده که با استقبال جامعه نیز روبرو شد، طرح فروش اینترنتی کتاب که توسط انتشاراتی‌ها در فضای مجازی به اجرا گذاشته شده بود نیز رویکردی قابل توجه بود.

***نمایشگاه کتاب نشانه‌ای از بیداری فرهنگی

نویسنده کتاب «همیشه مربی» تصریح کرد: برگزاری نمایشگاه فیزیکی کتاب قطعاً می‌تواند دستاورد‌های بسیار ارزنده‌ای را برای افزایش سرانه مطالعه و یا توجه جامعه به سوی کتابخوانی داشته باشد این مهم را می‌توان بعد از رفع محدودیت‌ها مد نظر قرار داده و به اجرا گذاشت چگونه است که ما نمایشگاه‌هایی همچون نمایشگاه‌های گل و یا مد و لباس را برگزار می‌کنیم اما نمایشگاه فیزیکی کتاب را همچنان برگزار نمی‌کنیم، برگزاری نمایشگاهی چون نمایشگاه کتاب تهران نشانه‌ای از بیداری فرهنگی برای جامعه خواهد بود و از زنده بودن جریان فرهنگ خبر می‌دهد. زیرا نشانه‌ای از بیداری فرهنگی برای جامعه خواهد بود و از زنده بودن جریان فرهنگ خبر می‌دهد.

مجیدیان به فواید دیگر برگزاری نمایشگاه‌های فیزیکی کتاب اشاره و اظهار کرد: برگزاری نمایشگاه‌های فیزیکی حضور نویسندگان و مسئولین در غرفه‌های مختلف گفت‌وگو‌های متعدد بین ناشران و مخاطبان همچنین ارتباطی دو سویه و مستقیم با نویسندگان را برای مخاطبان علاقمند به همراه دارد که قطعاً سبب خواهد شد، اقبال جامعه به سوی خواندن کتاب افزایش پیدا کند.

***نقش تبلیغات در سرانه مطالعه

وی نقش تبلیغات در افزایش سرانه مطالعه را بسیار موثر دانست و تاکید کرد: افزایش سرانه مطالعه ارتباط مستقیمی با تبلیغات دارد این تبلیغات می‌تواند با کمک برخی از چهره‌های تاثیر گذار در جامعه که مورد اقبال عمومی هستند به اجرا گذاشته شود این امر بدون در نظر گرفتن گرایش‌های سیاسی و اجتماعی باید در نظر گرفته شود همچنین تبلیغ کتاب در رسانه‌های مجازی و یا با معرفی کتاب‌ها در برنامه‌هایی همانند «کتاب باز» یا معرفی کتاب‌ها در برنامه‌هایی مانند «خندوانه» یا «دورهمی» که پیرامون مطالعه آخرین کتاب‌ها از برخی افراد برجسته سوالاتی می‌شود مسیر تبلیغ را بپیماید.

نویسنده کتاب «همیشه مربی» پیرامون نقش موثر کتابخانه‌ها ابراز کرد: کتابخانه‌ها از دوران مدارس تا دوران دانشگاه و بعد از آن هر نقش سنگری فرهنگی و اثر گذار را در جهت ترغیب مخاطبان به مطالعه داشته اند و دارند اگر چه امروزه متاسفانه کتابخانه مدارس و کتابخانه‌های دیگر مسکوت مانده و با بی توجهی روبرو شده اند، اما احیای کتابخانه‌ها و در پیش گرفتن برنامه‌های تبلیغاتی برای زنده کردن فرهنگ مطالعه مهمترین مسئله است که می‌تواند در دوران امروز که قیمت کتاب افزایش قابل توجهی پیدا کرده مددی برای افزایش دست رسی و مطالعه اقشار مختلف باشد.

***کمبود کاغذ

وی کمبود کاغذ را عاملی مهم در کاهش تولید کتاب دانست و بیان کرد: امروزه متاسفانه میزان کتاب‌هایی که منتشر می‌شود نیز کاهش قابل توجهی پیدا کرده این مهم به دلیل کمبود کاغذ است که باید به زودی مورد رسیدگی قرار گرفته و مشکلات آن مرتفع شود.

مجیدیان پیرامون اهمیت و جایگاه مطالعه خاطرنشان کرد: هیچ وقت ملتی یک شبه مطالعه گر نشده اند بلکه این روند و جریان فرهنگی نیاز به زمان و عملکرد همچنین برنامه‌های خاص و اجرایی دارد لذا حرکت امروز ما باید با هدف افزایش سرانه مطالعه در پیش گرفته شود و برنامه‌هایی بتواند جامعه را به سوی مطالعه دعوت کند باید شکل بگیرد تا در آینده شاهد فرهنگ مطالعه در بین همه اقشار باشیم.

  • حسن مجیدیان

یادداشتی برای کتاب هفت خان شستن

دوشنبه, ۳ آبان ۱۴۰۰، ۰۸:۳۵ ق.ظ

مرور کوتاه «صبح‌نو» بر کتاب «هفت‌خان شستن» همزمان با انتشار آن

آن‌ها که بی‌درد نبودند

حسن مجیدیان / کتاب خواندنی «هفت‌خان شستن» که دربرگیرنده‌ خاطرات طلاب و گروه‌های جهادی فعال شیرازی در تغسیل و تدفین اموات کرونایی است، سومین کتاب از مجموعه مدافعان سلامت واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی است که ازسوی انتشارات «راه‌یار» به چاپ رسیده. این کتاب کوتاه و موجز به تحقیق محمدحسین عظیمی و زهراسادات هاشمی و با تدوین محمدجواد رحیمی روانه‌ بازار نشر شده است.

«هفت‌خان شستن» که به احتمال زیاد، مأخوذ از هفت‌خان رستم و اشاره‌ای ضمنی به مراحل سخت و طاقت‌فرسای این فعالیت‌هاست، دردسرها و مکافات شروع این پروژه، تردیدها و درس‌های قابل‌توجه این تیپ کارها، مواجهه مسوولان با این پدیده‌ غریب (تغسیل اموات کرونایی) واکنش بستگان اموات کرونایی، مشقات جمع کردن بین کار و درس و خانواده و این تکلیف روی زمین مانده و همچنین موضوع تدفین و به خاک سپردن اموات کرونایی را در قالب خاطراتی کوتاه و قابل تامل، ارائه داده است.
 
ویژگی‌های قابل‌توجه کتاب
ویژگی قابل‌توجه این کتاب، کوتاهی و رسایی جملات است و همین ویژگی باعث می‌شود که خواننده باحوصله هر «خان» از کتاب را به‌آرامی و سر فرصت دنبال کند و چه خوب که کتاب به ورطه‌ تفصیل نیفتاده است. عموم کسانی که متصدی کار در این بخش بوده‌اند از اساتید حوزه و طلاب خانم و آقا بودند که به‌صورت جهادی و داوطلبانه وارد عرصه‌ مجاهدت کرونایی شده‌اند. این درس بزرگی است که کارها و فعالیت‌های اجتماعی، آنجا سامان می‌گیرد که افراد متعهد و کنشگران دلسوز، به‌صورت خودجوش و غیردستوری وارد میدان عمل شوند؛ هرجا مردم وسط میدان باشند، انجام و سرانجام آن کار دیدنی است.
وظیفه‌شناسی و حساسیت فوق‌العاده این فرزندان انقلاب در جای‌جای خاطرات قابل‌مشاهده و بسیار ستودنی است. آن‌ها با اینکه برای این کار هیچ مزد و امتیازی دریافت نمی‌کردند اما کار را با دقت بسیار و با حساسیت فوق‌العاده دنبال می‌کردند. انگار دارند عزیزی از میان عزیزان خودشان را تغسیل و تجهیز می‌کنند.
در کتاب از زبان جهادی‌ها می‌شنویم و می‌خوانیم که در مواجهه با پدیده مرگ و غسل اموات، به خود تلنگر زده و خود را هیچ حساب می‌آورند و درس‌های فراوان این فعالیت را از چشم و نظر دور نمی‌اندازند. معنویت و روحیه توسل و توجه به جنبه‌های معرفتی و اینکه میت با توشه‌ای از ادعیه و معنویات به سمت خانه ابدی برود نیز کتاب را برای خواننده، خواندنی کرده است. البته می‌شد در بخش مواجهه افراد دیگر مثل مسوولان یا بستگان اموات با این پدیده، از آن‌ها نیز مصاحبه‌هایی گرفت که حتما کتاب را خواندنی‌تر می‌کرد که البته چنین مطلبی به علت تاریخ اخذ مصاحبه‌ها بعد از مبادرت جهادی‌ها به این وظیفه، احتمالا میسر نشد است. سیر خان‌ها هم از ایده‌ شکل‌گیری فعالیت تا به خاک سپردن اموات به‌صورت منطقی در کتاب ملاحظه شده است.
باید سرمان را بالا بگیریم و به شاگردان مکتب فکری اهل‌بیت(ع) یعنی طلاب جهادی و فداکار افتخار کنیم. یقینا فعالیت‌های داوطلبانه و خودجوش کرونایی نیز به تاریخ درخشان دستاوردها و پدیده‌های انقلاب اسلامی همچون پدیده اربعین، راهیان نور، اردوهای جهادی و... افزوده شد. این‌ها باید در تاریخ ثبت شود که در برهه‌ای که ابتلای عظیمی، جهان را و مردم سرزمین ما را در برگرفت، فرزندان انقلاب بیکار نبودند و در وسط معرکه حضور جانانه و عاشقانه داشتند.
خیلی‌های‌مان از این روزها جان‌ به‌ در خواهیم برد اما این سال‌ها که تمام شود احتمالا فقط قلیلی از ما روحش و شرفش را از این تاریکخانه به سلامت عبور خواهد داد.
 
و در پایان باید گفت
در پایان هر عصر بلا، در جایی دفتری باز می‌شود. کاش آن‌روز نام‌مان در سیاهه‌ آن‌هایی نباشد که بالای صفحه‌شان نوشته‌ شده باشد: «طوفان بود و فقط کلاه خودشان را چسبیده‌ بودند!» و دور است که فرزندان انقلاب بی‌درد و بی‌عار و بی‌زخم باشند...
بنابراین گزارش، کتاب «هفت‌خان شستن»؛ در 200صفحه و با قیمت 25هزار تومان ازسوی انتشارات «راه‌یار» منتشر شده است و علاقه‌مندان جهت تهیه آن، علاوه بر کتابفروشی‌ها، می‌توانند از طریق صفحات مجازی ناشر raheyarpub@ و سایت vaketab.ir نسبت‌به سفارش کتاب اقدام کنند.

  • حسن مجیدیان

شهید محسن سیفی

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ۰۲:۵۲ ب.ظ

سلام. خیلی دوست دارم برای شهید محسن سیفی کار در خوری انجام دهم. حیف که در غربت و گمنامی جاخوش کرده و حالی از ما و سراغی از بقیه نمیگیرد... مگر خدا بخواهد.مگر شما دعا کنید.

محسن سیفی 19 ساله بود که در ایرانشهر استان سیستان و بلوچستان سال 1378 شهید شد.

5 ماه بعد از شهید محمد عبدی و تشکیل یگان هجرت.

 

  • حسن مجیدیان

برای روز مبادا

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۵۳ ق.ظ

برای روز مبادا

چه «باید»ها که از بیم «مبادا»ها «نباید» شدند. هزار «باید» را سر بریدیم تا در روز« مبادا» زندگی ادامه یابد. کجایند دلیرمردان بایدشناس! کجایند شیفتگان حقیقت که در پیشگاه باید، سر و دستار ندانند که کدام اندازند! جوانی را در کلبهٔ خیالات فرسودیم و تا اکنون از ترکش‌ آن خواب‌ آشفته نیاسودیم. حقیقت چیست؟ کجا است؟ چگونه است؟ نزد کیست؟ چه طعم و رنگ و بویی دارد؟ آیا او نیز توهم است؟ آیا جز مرگ، راهی به آن نیست؟ باور کنیم دعوی مرگ را و نویدهای دلبرانه‌اش را؟ کسی نیست که آبی بر سر و روی این خواب گران بپاشد؟ بیدارم یا خواب؟ خیر نبیند آن‌که بیدار است و بیدارم نمی‌کند! در غارهای ریاضتْ جستمش، نیافتم. عرفان، بی‌ریاترین عضو خاندان دروغ بود، و فلسفه، زحمت بی‌حاصل. شعر را دوست دارم؛ آنسان که کودکانْ عروسک‌های معصوم را. از منطق گریزانم، که جز بزرگی ارسطو را ثابت نمی‌تواند کرد. کتاب‌ها و دفترها، زبانم را گشودند، اما چشمم را نه. دیگر کجا را می‌توان جست که نجستیم؟
سخت گرفتیم؛ خنده‌دار شد. آسانش شمردیم؛ خون‌مان ریخت. آخر چیست آنچه باید بدانیم و نمی‌دانیم؟ چیست آنچه می‌دانیم، اما نباید می‌دانستیم؟ مغز‌هایی که اتم می‌شکافند، چرا گره از کار فروبسته ما نمی‌گشایند؟ چرا کسی وحشت نمی‌کند از این همه ندانستن و نتوانستن؟ چگونه است که بودن را تاب می‌آوریم، بی‌آن‌که بدانیم چرا هستیم و در این دیر کهن به چه کار آمده‌ایم؟ گناه آدم، گندم نبود؛ رفتن به زیر بار امانت بود. این تحفه را آسمان برنداشت؛ کوه برنتافت؛ زمین نخواست؛ اما آدم را فریفت و روحش را باردار کرد. 
اکنون ماییم و آرزوهایی که اگر نبودند، ما هم نبودیم. ماییم و هزار گره، که از سر بیکاری بر عیش و عشق و آغوش‌های رایگان بسته‌ایم. الهی، کیستم من که روزی می‌پرستمت، و روزی رعیت بی‌مزد شیطانم؟ مبادا حقیقت در خانهٔ من است و من در کوچه‌های آگاهی می‌جویمش؟ کجا است باورهای کودکانهٔ من که هر شب با من سر به بالین بگذارند و صبح با نگاه من بیدار شوند؟ دزدان بی‌شرم! بازگردانید عروسک‌های مهربانم را. خندهٔ آنان، شما را چه زیان داشت که از من دریغشان کردید؟ 
با شما رازی بگویم: راز آن نیست که نمی‌دانید و شاید روزی بدانید؛ راز، همان‌هایی است که می‌دانید، اما نمی‌دانید که می‌دانید. گمراه‌تر از جهل مرکب، علم بسیط است؛ یعنی جهل به دانش؛ یعنی گدایی در شهری که خشت‌خشت آن مال ما است؛ یعنی چشم خود را ندیدن، پای خود را لگد کردن، کلاه از سر خود برداشتن؛ یعنی نقش‌های قالیچه‌ای که هر روز لگدش می‌کنی، اما دلفریبی رنگ‌هایش، هرگز تو را از رفتن و ندیدن باز نداشته است. راز، در میان مجهولات ما نیست؛ در پیشانی معلومات ما می‌درخشد. انکار نبایدش کرد تا راز بودنش را بنماید:
راز جز با رازدان انباز نیست
راز در گوش منکر راز نیست
مردم! بدانید که چیزی را از ما پنهان می‌کنند. ماجراها است در پشت دیوارهای این اتاق بی در و پنجره. گوش بگذارید و چشم بمالید که شاید چیزکی بشنوید یا ببینید. بنگرید صداقت قرآن را: و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا؛ شما را از علم نصیبی نیست، مگر اندکی. 
الهی،
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش

رضا بابایی

  • حسن مجیدیان

کتاب خاطرات عزت شاهی

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۴۹ ق.ظ

حقیقتاً کتاب خواندنی خاطرات آقای عزت شاهی خارج از توصیف می‌باشد.  قبلاً بسیار از آن شنیده  بودم و این بار به بهانه دوره ی تحقیق در تاریخ شفاهی،  بخشهای قابل توجهی از  آن را خواندم. مقاومت عجیب و تحسین برانگیز عزت شاهی و اعتقاد راسخ او به مبارزه و هوش و فراستش در بازجویی ها و زندان، سفاکی رژیم پهلوی و خونخواری و بیرحمی ساواک، تغییر و تلون سازمان مجاهدین و سران آن، معرفی و پاورقی های خوب از شخصیت ها مورد اشاره در متن، روان بودن کتاب، سیر تاریخی و معقول روایت های کتاب، از امتیازات این اثر است.

  • حسن مجیدیان

رمان انجمن مخفی

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۸ ق.ظ

 

سلام. شب ها کار خوب آقای احمد شاکری را مطالعه میکنم. کار در حال و هوا و زمانه ی مشروطه است و خواندنی. بخوانید...

  • حسن مجیدیان

درباره ی کتاب شهید محمد عبدی

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۳ ق.ظ

معرفی کتاب همیشه مربی

همیشه مربی اثری از حسن مجیدیان است که به ناگفته‌هایی از سیره تربیتی و فرهنگی مربی شهید محمد عبدی می‌پردازد.

 درباره کتاب همیشه مربی

 نویسنده در این کتاب، تلاش نموده شهید محمد عبدی را آن گونه که دیگران درکش کرده‌اند روایت کند. او در این کتاب به دنبال خلق اثر ادبی نبود و نهایت اختصار و ساده نویسی را رعایت کرده است. 

شهید محمد عبدی از جمله مربیان و باسیجیان خالص و باهمتی بود که فعالیت‌های گوناگونی در سنگر مدرسه و مسجد داشت. او ارتباطی فعال و سازنده با جوانان و نوجوانان داشت و همراه هم‌نسلانش بعد از رحلت امام در سنگرهای فرهنگی مشغول به کار شد. 

شهید عبدی در روز شانزدهم بهمن ۱۳۷۷ در یک عملیات تعقیب و گریز قاچاقچیان مواد مخدر در منطقه بزمان (گردنه ارزنتاک، دشت سمسور، رودخانه عباس آباد) در حالی که تا مرز حدود ۲ متری نوک قله ارتفاعات که سنگر تیرباچی اشرار در آن بود پیش رفته بود با گلوله اشرار که به قلب مطهرش اصابت کرد، به جمع عاشورائیان پیوست و شربت شیرین شهادت را که سال‌ها به دنبال آن بود نوشید.

همیشه مربی در سه فصل با عناوین «خدا کند همیشه جا برای دویدن باشد»، «خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربی‌گری» و «من مثل حضرت زهرا(س) شهید می‌شوم» تدوین شده است.

مجیدیان در مقدمه کتاب می‌نویسد: «برای کتاب او سراغ خیلی‌ها رفتم. گذشت زمان، غبار فراموشی بر خاطرات شیرین او کشیده بود و آنچه حاصل شد، اندکی از حیات مبارک اوست که پیش روی شماست. کاش پیش از این، با همت و شوقی بیشتر، در سال‌های اولِ بعد از شهادتش این کار شکل می‌گرفت. کاش لیاقت داشتم تا برای آن چلچلهٔ مجنون و بی‌قرار کتاب‌ها بنویسم. بااین‌حال، آنچه در این کتاب آمده، گفتارهای مرتبط و به‌هم‌پیوستهٔ شیرین و عبرت‌آموزی است از سلوک و دغدغه‌های فرهنگی و توانمندی‌های تربیتی او در مسجد و مدرسه و بسیج و... از خدا می‌خواهم آن‌ها که دغدغه کار تربیتی و ارتباط با نوجوان و جوان را دارند، این کتاب را از دست ندهند، به‌ویژه فصل دوم را.»

 خواندن کتاب همیشه مربی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به ادبیات پایداری و خاطرات شهدا مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب همیشه مربی

اردیبهشت سال ۱۳۷۶ در تهران، کنگرهٔ سرداران و ۳۶.۰۰۰ شهید برگزار می‌شد. هم بهار بود و هم یاد و نام و عکس شهدا فضای شهر را دلپذیر کرده بود. هنوز تا دوم خرداد مانده بود که موجی بیاید و حال و هوای سیاسی و فرهنگی کشور را عوض کند.

کلاس سوم راهنمایی بودیم. مدرسهٔ حر بن ریاحی؛ خیابان شهید مهران سجده‌ای. پُرانرژی بودیم و پُرشروشور؛ بچه‌های کفِ خاک‌سفید و تهرانپارس. کسی هم حریف ما نبود. در مدرسه باهم یک تیم بودیم. بنا گذاشتیم در همان ایام، داخل نمازخانهٔ مدرسه، نمایشگاه شهدا راه بیندازیم. آن روزها این تیپ کارها توی بورس بود و جواب می‌داد؛ ولی تجربه‌ای نداشتیم و خیلی بارمان نبود.

محمد به‌واسطهٔ آشنایی و رفاقتی که با بچه‌ها داشت، به مدرسه رفت‌وآمد می‌کرد. معمولاً از کارهای بچه‌ها خبر داشت و مدرسه هم برایش مهم بود. گاه‌وبیگاه می‌آمد مدرسه. تا فهمید نمایشگاه شهدا زده‌ایم، سروکله‌اش پیدا شد. برای شهدا با شوق‌وذوق می‌آمد و اشتیاق در چشم‌هایش معلوم بود. تا آنجا که می‌توانست یک‌سری وسایل برایمان فراهم کرد؛ از عکس شهدا بگیر تا گونی و پرچم و ریسه و سیم‌خاردار و...

وقتی رسید بالای سر ما، برخلاف انتظارمان، کار را دست نگرفت. سعی می‌کرد به‌نوعی کار بچه‌ها را به‌صورت عمومی هدایت کند و جلوی خلاقیتشان را نگیرد. تعدادی عکس شهدا در سایزهای مختلف با خودش آورد و روی مقوا چسباند. بعد با سلیقه دور مقوا کادر زیبایی کشید. ماژیک را برداشت و با حوصله نوشت: «فَأینَ تَذهَبون؟ می‌روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم.»

بااینکه خطش تعریفی نداشت، اما وقتی با ماژیک نوشت، کارش در نهایت بد نشد. خوشمان آمد. هرجا گیر می‌کردیم با حوصله راهنمایی می‌کرد. نمایشگاه که عَلَم شد، رفت یک گوشه ایستاد به نماز و یک سجدهٔ حسابی کرد. من همان وقت با خودم گفتم: حتماً آقا عبدی برا این نماز می‌خونه که خدا این کار رو ازش قبول کنه.

مناجاتش که کمی طولانی شد، حسین تیزچنگ که هم‌سن‌وسال ما، ولی با محمد صمیمی‌تر بود، گفت: «آقا عبدی، چیه این‌قدر مناجات می‌کنی؟ می‌خوای زن بگیری و التماس به خدا می‌کنی؟»

بلند شد و با چوب دنبالش دوید. حسین از این پرده‌ها زیاد خلق می‌کرد. نمایشگاه با کلی ذوق‌وشوق و زحمت و کلاس نرفتن برپا شد و آمادهٔ بازدید. خیلی دوست داشتیم زودتر افتتاحش کنیم، ولی مسئولان مدرسه خیلی پا ندادند و نسبت به کار بچه‌ها واقعاً بی‌مهری کردند. حتی خانم مستخدم مدرسه هم کلی اذیتمان کرد. حتی بعضی از دانش‌آموزان مدرسه مسخره‌مان می‌کردند که: «این جوجه‌بسیجیا چی‌کار می‌کنن تو نمازخونه؟»

رفتارشان خیلی به ما بَرخورد. افتادیم روی دندهٔ لج که «ما هم نمی‌ذاریم کسی نمایشگاه رو ببینه و جمعش می‌کنیم.»

در عرض یکی-دو ساعت، سه‌سوته نمایشگاه شهدا را آوردیم پایین. محمد بااینکه از کار ما حیرت کرده بود، اما هیچ حرفی نزد و جلوی ما را نگرفت. بااینکه با کار ما موافق نبود، خوب می‌دانست که الآن موقع سرشاخ شدن با یک مُشت نوجوان احساساتی نیست و از کارش نتیجه نخواهد گرفت. نه‌تنها حرفی نزد، که کمک کرد تا بساط نمایشگاه زودتر جمع شود.

بعد از کار، یک گوشه با ناراحتی ایستاده بودیم. خیلی پَکَر بودیم و به نمایشگاهِ جمع‌شده زُل زده بودیم. حال ما را که دید، برگشت رو به بچه‌ها، طوری که همه متوجهش بشوند، گفت: «عیبی نداره. غصه نخورید. کار همینه. اگه کسی از نمایشگاه دیدن نکرد، در عوض خود شهدا حتماً کار شما رو دیدن. اگه تو کسی تأثیر نداشت، حداقل به درد خودمون خورد و حالی کردیم.»

از پَکَری درآمدیم و رفتیم سمت کلاس. معلم درس دفاعی ما که اتفاقاً بچه حزب‌اللهی بود، تا ریخت و قیافهٔ ما را دید گفت: «راتون نمی‌دم. برید همون گوری که بودید.»

  • حسن مجیدیان

رمان صدای تیر در گردنه

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۱۸ ق.ظ

 

کتاب واقعا خواندنی است. داستان دو برادر زورمند اما فقیر که برای ارباب خود مزدوری می کنند و گله بانی. تا اینکه یک شب طوفانی و بارانی برای آنها اتفاقاتی می افتد که زندگی آنها را دگرگون می کند. حجم کتاب هم کم است. حتما ببینید. از انتشارات سوره مهر

  • حسن مجیدیان