حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی
آخرین مطالب

۳۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت های حسن مجیدیان» ثبت شده است

احاطه ی باطنی امام

شنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۳، ۰۷:۳۴ ق.ظ

 

وَ أَنْبَأَنِی الطَّبْرِسِیُّ فِی إِعْلَامِ الْوَرَى قَالَ الشُّقْرَانُ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ ص‏ خَرَجَ الْعَطَاءُ أَیَّامَ أَبِی جَعْفَرٍ وَ مَا لِی شَفِیعٌ فَبَقِیتُ عَلَى الْبَابِ مُتَحَیِّراً وَ إِذَا أَنَا بِجَعْفَرٍ الصَّادِقِ ع فَقُمْتُ إِلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ أَنَا مَوْلَاکَ الشُّقْرَانُ فَرَحَّبَ بِی وَ ذَکَرْتُ لَهُ حَاجَتِی فَنَزَلَ وَ دَخَلَ وَ خَرَجَ وَ أَعْطَانِی مِنْ کُمِّهِ فَصَبَّهُ فِی کُمِّی ثُمَّ قَالَ یَا شُقْرَانُ *إِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَحْسَنُ لِمَکَانِکَ مِنَّا وَ إِنَّ الْقَبِیحَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ قَبِیحٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ‏ أَقْبَحُ*  وَعَظَهُ عَلَى جِهَةِ التَّعْرِیضِ لِأَنَّهُ کَانَ یَشْرَب‏ (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏4 ؛ ص236).

یکی از اجداد شقرانی بَرده بود و رسول خدا آزادش کرده بود. به همین دلیل او را « مولی رسول الله» می گفتند، یعنی آزاد شده رسول خدا. افتخاری برای شقرانی محسوب می شد و او خود را وابسته به خاندان رسالت می دانست. به دستور منصور صندوق بیت المال را باز کرده بودند و به هر کس چیزی می دادند. شقرانی هم یکی از کسانی بود که برای دریافت سهمی از بیت المال آمده بود، ولی چون کسی او را نمی شناخت نمی‌توانست سهمی برای خود بگیرد. ناگهان امام صادق علیه السلام را دید. جلو رفت و خواسته‌ی خود را گفت. امام رفت، و طولی نکشید که سهمی برای شقرانی آورد. وقتی آن را به دست شقرانی داد، با لحنی ملاطفت آمیز فرمود:«ای شقرانی! *کار خوب از هر کسی خوب است، ولی از تو به دلیل انتسابی که با ما داری ( و مردم تو را وابسته به خاندان رسالت می دانند) خوب‌تر و زیباتر است؛ کار بد نیز از هر کس بد است ولی سرزدنش از تو به دلیل همین انتساب، زشت‌تر و قبیح تر است.»* سپس خداحافظی کرد و رفت. شقرانی دانست که امام از گناه پنهانی او یعنی شرابخواری‌اش آگاه است.

  • حسن مجیدیان

فاطمه فاطمه

شنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۳، ۰۷:۳۲ ق.ظ

باور من این است که اهل‌ بیت علیهم السلام اهل کرامت و رسیدگی و دستگیری هستند. این ماییم که از این مفاهیم دور شده ایم. شفا از ائمه گرفتن برای ما امری غریب شده و الا از مسلماتِ عالم، این است که درمان و شفا دست آن حضرات است. کتاب فاطمه فاطمه کوتاه است. اما شیرین و دلپذیر. راجع به دختری روستایی که سرطان روده گرفته و با مادرش تنها در کنجی افتاده. پدرش مرده و تنها برادرش یا اسیر شده در جنگ و یا مفقود است. مادرش در اوج دوا و درمان و خستگی و بی پولی ناگهان برای حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها آش نذری می می پزد تا.... برای خودِ من این کتابچه تلنگری بود که چه چیزها که از یادم رفته...

  • حسن مجیدیان

داستان آن کلات

شنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۳، ۰۷:۲۹ ق.ظ

نمایشنامه به ما هنر گفتگو می آموزد. هنر حرف زدن. رابطه برقرار کردن. استدلال کردن و شاید مهم تر از این ها هنر شنیدن. هنری که خیلی از ماها از آن بی بهره ایم. در میدان سخن و حرفیدن، خوب می تازیم اما در عرصه ی شنفتن، بی تاب و بی حوصله ایم. داستان آن کلات نمایشنامه ی کوتاهی است از دوره ی حمله ی مغول به ایران. در آن کلات مسلمان و مسیحی و یهودی در کنار هم زندگی می‌کنند که فتنه ی مغول از راه می‌رسد. شهزاده ای مغول به اهالی کلات پناهنده می‌شود و مغولان برای یافتن او یورش به کلات می آورند. ناگهان در شب عروسی زلفا و داوود .... شاید زبان نمایشنامه امروزی نباشد، اما جان و روحِ مطلب، نیازِ امروز ِ ماست.

  • حسن مجیدیان

مساله شناسی فرهنگی

شنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۳، ۰۷:۲۷ ق.ظ

 

در مورد مباحث کلان فرهنگی و اجتماعی و روش های مسأله شناسی و تحولات اولویت های مسئله ای مردم کتاب خوبی است.

 

  • حسن مجیدیان

خواب گل سرخ

سه شنبه, ۶ آذر ۱۴۰۳، ۱۱:۲۶ ق.ظ

 

 

این کتاب جنبه هایی روانشناسانه و داستانی مخلوط از خواب و رویا و واقعیت دارد. دختری به نام مانا به خاطر خودکشی برادرش و در ارتباط با همسایگان و خواستگارش دچار حوادث عجیب و وحشتناکی می‌شود. یکی از سوژه های داستان قهرمانی ملی و والیبالیست است که در نهایت مشخص می‌شود که چه موجودی است چون او ....

خواندن چنین داستان هایی از آن جهت مفید است که ماها هم همین پیچیدگی ها و بالا و پایین ها را در شخصیت و تعامل با جامعه و زندگی خودمان داریم. ما هم می‌توانیم برای قدرت و پول و شهوت هرکاری که به ذهنمان نمی‌رسد را به وقتش انجام دهیم و آن روی حیوانی و عجیب خودمان را نشان دهیم.

من قبلا هم نوشته بودم که چون درگیر یک پروژه ی نوشتنی هستم؛ مجبورم ادبیات و رمان و داستان کوتاه را دنبال کنم. و الا غرق شدن در دنیای عموما تخیلیِ داستان ها خیلی هم خوب نیست. عُمر را باید صرف دانستنی های لازم و معارف حقه کرد. مگر ما چقدر عمر و فرصت داریم و مگر مغز ما چقدر گنجایش دارد که بخواهیم این همه داستان و قصه را در آن جا بدهیم؟ بهرحال گاهی که فرصت کردید سری به این تیپ داستان ها هم بزنید که درس آموز و عبرت گرفتنی است.

  • حسن مجیدیان

گرگ ها از برف نمی ترسند

يكشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۳، ۰۶:۱۹ ق.ظ

این رمان اگرچه برای نوجوانان است، اما بهره های خوبی هم برای بزرگترها دارد. جریان زلزله ی سال ۱۳۷۵ در اردبیل و تلاش و تقلای دو نوجوان به نام های یوسف و فتاح برای مقابله ی با گرگ ها و نجات بقیه و محافظت از اجساد و جنگ با برف و سرما و دوام آوردن و ادامه دادن و زنده ماندن و... آن زلزله را من یادم هست. در همان بلا بود که یکی از عمه هایم و یکی از زن عموها و کلی از مجیدیان ها به رحمت خدا رفتند. روزی که به خاطر مجلس ختم به مدرسه نرفتم و بازخواست شدم را یادم هست. اما وقتی اعلامیه ی ترحیم را جلوی معاون مدرسه گرفتم که ده بیست اسمِ مجیدیان را در اعلامیه دید؛ گردی چشم ها و حالت صورتش را هم یادم هست. حتی یادم هست که پدرم کارش را رها کرد و رفت اردبیل تا خبری از برادران و خواهرانش بگیرد. رفت و با خبر هولناکِ مرگِ عزیزانش برگشت. صبح زود بود که از اردبیل برگشت. دم دمای طلوع آفتاب. تا از در آمد تو، مادرم صورتش را خراش داد که بمیرم برایت که خواهرت مُرد و....شیون کرد مادرم. اما پدرم آرام بود. ساکت بود. چشم هایش خسته بود. حرفی نزد. بله گرگ ها از برف نمی‌ترسند مرا بُرد به آن روزها. بهرحال رمان خوب و جاندار و خواندنی و خاطره آمیزی بود.

  • حسن مجیدیان

بپوش و زیبا بپوش

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۳۹ ق.ظ

احمد بن ابی نصر می گوید نزد امام رضا بودم و گفتم: شنیده ام امام حسن علیه السلام لباس های زیبا می پوشید. #امام_رضا علیه السلام فرمود: بپوش، و زیبا بپوش. زیرا جدم امام سجاد علیه السلام عبای خز که قیمت آن پانصد درهم بود، می پوشید. همچنین ردای پنجاه دیناری داشت که زمستان را در آن می گذرانید و چون زمستان تمام می شد آن را می فروخت و پولش را به فقرا می داد. و این آیه را تلاوت می کرد: 《قل من حرم زینة الله التی أخرج لعباده والطیبات من الرزق》 بگو:چه کسی زینت‌های خدا را که برای بندگان خود آفریده حرام کرده و آن ها را از صرف رزق حلال و پاکیزه منع کرده؟ -فروع کافی ج ۶ ص ۴۵۱-

  • حسن مجیدیان

مجله مدام

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۳۷ ق.ظ

 

به تازگی این مجله ی فاخر برای علاقمندان به ادبیات داستانی و کتاب و خواندن و نوشتن و... سر از کتابفروشی ها درآورده. دوماهنامه ای خواندنی و قابل استفاده و جهانی جدید به روی عاشقانِ ادبیات. با داستان ها و مقالات و گفت و گوهایی جاندار و معرفی کلی کتاب. برای اهالی ادبیات؛ خواندن و نگه داشتِ چنین مجلاتی یک جورایی فرض و واجب است.

  • حسن مجیدیان

مرگ یک روشنفکر از محمد عبدی

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۳۶ ق.ظ

 

من قبلا فکر میکردم محمد عبدی در عالَم، فقط یک نفر است و آن هم مربی و معشوق ما! بعدها فهمیدم یک محمدعبدی هم از بروبچه های ناجای ساری بوده که شهید شده. بعد تر فهمیدم که یک سخنران کت و شلواری هم در هیئات جنوب تهران هست به نام محمدعبدی. بعدترها دیدم نویسنده و منتقدی هم هست به نام محمد عبدی. خلاصه این کتاب را از محمدعبدی ِ نویسنده خواندم که از قضا نچسب و ضعیف بود و حظ و حالی نبردم. آقای نویسنده! کتابت که مالی نبود ولی اسم و فامیلت را خیلی دوست دارم. اصلا اگر چنین نامی روی کتاب نبود؛ مگر دیوانه بودم که بخوانمش!

  • حسن مجیدیان

خواهشا فراموش نکنیم!

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۳۳ ق.ظ

شهید رئیسی را. آخ آخ چه مظلوم بود. اصلا انگار نبوده بین ما. بعد از آن حادثه، چنان سیلِ مهیبی از خبرها و حوادث آمد که پاک یادمان رفت او را.

شهید امیرعبداللهیان را که چه بلندبالا دیپلماتِ درخوری بود و آن آقای امام جمعه آقای آل هاشم ِ خیلی مردمی ِ خیلی دوست داشتنی.

امشب دلم برای آن مظلوم ها گرفت!

شهید هنیه آن مرد ِ همیشه مبارزِ دور افتاده از وطن و به خاک افتاده در غیرِ وطن

فرماندهان و شهدای حزب الله که دست جمعی پرکشیدند. شهدای حادثه ی پیجرها

شهید صفی الدین که در حکمِ رئیس جمهور و همه ی کاره ی عرصه ی اجرا در حزب الله بود.

یحیی سنوار آن آدمِ عجیب و غریب که اصلا معنای مبارزه و جگرآوری را عوض کرد. چی بود اصلا آن شهادت و آن هیبت و هیئتِ مواجهه با مرگ؟

هنوز هنگیم از آن پرده ی نمایشِ بی نظیر...

خلاصه این ۱۴۰۳ عجب سالی بود و چه گوهرهایی رفتند! چه سخت بود. هنوز فرصت سوگ و گریه برای هیچ کدامشان پیدا نکرده ایم.

سیدحسن را ننوشتم. چون هنوز نمی‌خواهم باور کنم. هنوز نمی‌توانم به چنین مساله ی مهیبی فکر کنم. هنوز ظرفیت و سعه ی هضمِ چنین مطلبی را ندارم. هنوز بلد نشده ام از شهادتِ او بنویسم.

 

همین دیگه

  • حسن مجیدیان