حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۲۴ مطلب در آبان ۱۴۰۴ ثبت شده است

قهر کنیم با امام رضا یا آشتی باشیم؟

دوشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ۰۷:۲۶ ق.ظ

بعضی ها خیلی باحالند. مثلا راحت و خودمانی با اهل بیت علیهم السلام حرف می‌زنند. فراتر حتی گاهی با لحنِ تهدید با ایشان حرف می‌زنند و حتی با امام قهر هم می‌کنند و تا امام پا پیش نگذارد، هوای آشتی به سرشان نمی‌زند!!

من خودم چند صباحی با یکی از شهدای نسبتا معروف قهر کردم. بهش گفتم اصلا دیگر باهات کاری ندارم. خب از شهید انتظار داشتم که گره گشایی کند و او هم اصلا به کتف و بالش نبود درخواستِ من! اما بعد به خودم گفتم : آخه این کارهای لوس چیه که آدمی به سن و سال تو با شهید قهر کنه و... . خلاصه با شهید آشتی کردیم و بهش گفتیم ببخش و غلط خوردیم و از این حرفها!

امروز یک متن خواندم از قهر یک خانم نویسنده با امام رضا! خانم توی حرم بوده. نوزادش توی حرم تشنج می‌کند و بدحال می‌شود. خانم با ترس و ناراحتی از حرم می آید بیرون و به امام رضا میگوید: لطفا منو دیگه حرمت دعوت نکن!! چند سال بعد سرِ تولد بچه ی دومش و سختی زایمان، کسی به او پیام می‌دهد که ذکر یارئوف را بگو و از امام رضا مدد بگیر. خلاصه خانم نویسنده یاد داستانش با حضرت می افتد و گریه می‌کند و با امام رضا آشتی می‌کند و از این حرفها!

نمیدانم این رفتارها اصلا از کجا آمده؟ بابا تو با امام رضای ما که سال‌ها نقش مهربان ترین امام را قشنگ و عالی و بی نقص انجام داده قهر میکنی؟ با امامی که ذره ای از رئوفیت و دلسوزی کم نگذاشته و بارِ ما بیخودها و بیهوده ها را به دوش گرفته؛ بازی قهر و آشتی راه می‌اندازی؟

عاشق اما این طوری نیست. عاشق مودب است. آدم است. اصلا هیچ انتظاری هیچ انتظاری هیچ توقعی هیچ توقعی هیچ چشمداشتی هیچ چشمداشتی ندارد. مزد نمی‌خواهد. رسیدگی نمی‌خواهد. حتی معشوق ضایعش بکند؛ کیف می‌کند. در بلا هم لذت می‌برد. اصلا اگر افتاد توی ناز و نعمت؛ فکر می‌کند از چشم معشوق افتاده! عاشق می‌سوزد و کیف می‌کند و دوام می‌آورد و باز خودش را مقصر می‌داند و ساحت معشوق را از عیب مبرا می‌داند و...

عاشق همه ی هستی اش را می‌دهد! سر می‌دهد. تن می‌دهد. استخوان سینه می‌دهد. توی گودال می افتد. سرش را روی نی می‌برند و سرود رضا برضائک تسلیما لامرک می‌خواند و...

 

عشق شیری است قوی پنجه و می‌گوید فاش:

هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما

  • حسن مجیدیان

کدام یک بهتر است؟

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ۰۱:۵۳ ب.ظ

 

اینکه خودت را بچسبانی به آدم های نسبتا مطرح و بخواهی سِلفی بگیری و بعدها پُزش را بدهی یا پروفش کنی و... یا اینکه خودت را حفظ کنی و آدمِ سنگین و رنگینی باشی؟ جهان ذهنی آدم که بزرگ شود و روح و جانِ آدم که وسعت پیدا کند؛ پدیده هایی که قبلا برایت هیولا بود؛ رنگ می‌بازد و تمام می‌شود.

چند روزی در اجلاس مشهد؛ کلی شاعر و مداح مطرح کنارم بودند. برایم عادی بود اما خدا می‌داند که از دیدن یکی از رفقای قدیم در حرم، بقدری خوشحال شدم که قابل مقایسه با همجواری با مطرح ها نبود! اعتراف میکنم قبلا توی ذهنم گشتنِ با بزرگان، یک پروژه ی مهم بود. ولی تا تهش که رفتم؛ دیدم اگر دقایقی با رفیقِ جانی بگذرانی و چند کلامی با دانش آموز یا دانشجویی که از تو سوالی پرسیده؛ صرف کنی؛ ارزشِ والاتری دارد!

اینها هم با تجربه به دست می آید و پذیرفتنش زورکی نیست. شما هم برو تا تهش تا به حرف من پی ببری که با پریدن با بزرگان، بزرگ نمی‌شوی!

  • حسن مجیدیان

گریز از دریا

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ۰۱:۵۲ ب.ظ

 

برجستگی استاد علی صفایی حائری برای من از آن جهت است که راجع به ذات دنیا روشن و ساده حرف می‌زند... مرحوم صفایی به گونه‌ای تجربیات و علل سرخوردگی و ناکامی‌های آدمی را بیان می‌کند که خواندن آن انسان را به مرور زندگی خودش می‌کشاند... چه روابط، دوستی‌ها، آرزوها و فانتزی‌هایی که انسان برای رسیدن به آن در ذهن خود می‌کارد و سرانجام بیشتر روشنِ آن می‌شود که صفایی رحمة‌الله‌علیه در زیر گفته است

 

[انسان تا در روشنى قرار نگیرد، خودش را نمى‌فهمد. نمى‌فهمد که چقدر است؛ اهدافى را هم که عمرى دنبالشان است و به‌خاطر آنها زندگى مى‌کند و مى‌میرد و به‌خاطر آنها خوشحال مى‌شود یا رنج مى‌برد، نمى‌فهمد. آدمى به چیزهایى دلخوش مى‌شود که فردا براى آنها بر سر خود مى‌زند. یادم نمى‌رود یک موقعى، شاید شش ماه دعا مى‌کردم تا به چیزى برسم، بعداً سال‌ها دعا مى‌کردم که از آن جدا شوم!... ما نمى‌خواهیم از چیزهایى که یک عمر دنبالشان دویدیم و جمعشان کردیم، جدا شویم. سوختن ما به‌خاطر تعلق ماست. این تعلق است که ما را مى‌سوزاند. اگر با این تعلق از دنیا برویم، چطور مى‌توانیم از آن فرار کنیم‌؟! فرار از افراد، ما را آرام و رها نمى‌کند؛ رهایى و راحتى ما در گرو این‌است‌که این تعلق، شکسته شده باشد.]

و در تصدیق نوشته بالا، چه خوش گفت #فاضل_نظری در کتاب وجود: در حسرت دریایی و می‌بینمت ای رود آن روز که چون موج ز دریا بگریزی

محمدیاسین کریمی

  • حسن مجیدیان

ما و پیامبر

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ۰۱:۵۱ ب.ظ

 

ما و پیامبر کتابی از استاد پرورش

بعضی کتاب ها مثل ما و پیامبر که از طبع و بیانِ لطیف مرحوم پرورش برآمده؛ باور کنید ارزش دارد چندین بار مرورش کنی. چقدر این کتاب شیرین و درس آموز بود برایم. فصل فصلِ کتاب پُر از آیاتِ به جا و روایات و داستان های مناسب و شاهد مثال هایی از علامه طباطبایی و...بود. کتاب، یک جزوه ی کاربردیِ تربیتی برای مربیان است. توی مباحث اشارات مستقیمی به نوع ارتباط مربی و مربا( تعبیر استاد پرورش) شده است که چاره ی خیلی از ناکامی های فرهنگی ماست. یک وجهِ شیرینِ کتاب، یادکردِ فراوان از امیرالمومنین علی علیه‌السلام است که در کنار اوصاف و وصایا و احادیث و سیره ی حضرت رسول‌ روحی فداه؛ سنگینی و ارزش مباحث را دوبرابر کرده. اشعار به جا از مثنوی و خاطرات تکان دهنده از علماء، خواننده ی کتاب را چندین و چند قدم جلو می‌برد.

من مطمئنم هر کس چنین کتابی را دست بگیرد؛ نسبت به رسول و علی علیهماالسلام، عاشق تر و شیفته تر می‌شود. استاد علی اکبر پرورش، بیانی شیرین و کلامی نافذ و دغدغه‌های والایی در این کتاب دارد. رضوان خدا بر آن معلم بزرگ و آگاه. ایشان را باید از پیام تسلیت رهبر انقلاب در پیِ ارتحالش شناخت.

کتاب ما و پیامبر به عقیده ی منِ کمترین، یکی از ارزشمندترین منشورات انتشارات شهید کاظمی است و البته از ایشان چند جلد دیگر هم چاپ شده که یقینا خواندنی اند.

  • حسن مجیدیان

کاش می شد ...

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ۰۱:۳۷ ب.ظ

 

سالهای گذشته بیشتر نامش را سرچ میکردم و دوست داشتم از او خیلی عکس و مطلب پیدا شود ولی شوربختانه این اتفاق تا به امروز نیفتاده و این شهید هم رفته در خیل شهیدان گمنام! حالا چرا من از شهید محمد عبدی دم میزنم؟ چون او در ایام حیات ظاهری اش خیلی دلش برای بچه های مردم میسوخت. و این کیمیایی است که در کمتر کسی بود و الان هم در کمتر کسی پیدا میشود که از جان و از بن دندان پی کار بچه های مردم و جماعت نوجوان باشد. یادش غالبا با من است و دوست ندارم که فراموشش کنم. کاش میشد و کاش بشود که نام او بیشتر برده شود. نام شهید محمد عبدی.

  • حسن مجیدیان

وای از حقارت

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ۰۱:۵۹ ب.ظ

 

حقارت خیلی چیزِ بد و چندش آوری است. وقتی درونت یک قوه ای نباشد؛ از سرِ حقارت باید غش کنی سمت این و آن و گداییِ محبت و توجه کنی! آویزانِ دیگران بودن عموما از سرِ حقارت نفس است.

در بُعد کلانش هم عده ای از سرِ ضعف و ذلت، موس موس اروپا و آمریکا را میکنند و بعضی ها هم خودشان را به ریش روسیه و چین می‌بندد تا سرپا بایستند و دوام بیاورند.

از سرِ حقارت دیگران را جلبِ به خودمان نکنیم. توی فرهنگ هم همین است و خودتان بهتر از من بلدید!

  • حسن مجیدیان

راهی به مجنون

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ۰۸:۵۶ ق.ظ

این کتاب خیلی برایم شیرین و درس آموز بود. کتاب کوتاه بود. صد صفحه. راجع به شهید سیدعباس جولایی. آن بزرگوار ۴ مسئولیت همزمان و سنگین در سپاه و ایام جنگ داشته و عجیب اینکه همه را باهم جلو می‌برده! سیدعباس از بچه های ناب اصفهان بوده. لهجه ی اصفهانی، صفحات کتاب را شیرین کرده. جایی حین کار به صورت سربازی سیلی می‌زند. فردایش کل جمع را به خط می‌کند و در جمع عذرخواهی می‌کند از طرف. اما دیگر لباس سپاه نمی پوشد، چون....

چرا کتاب برایم شیرین بود؟ چون بی پرده از پُرخوری ها و شوخی ها و لات بازی های سیدعباس در کتاب یاد شده بود. با همه ی اینها به نظرم رمز شهادت او دو چیز بود. اول پُرکاری و دوم دل بریدن از سه فرزندش.

تعلقات خیلی چیز عجیب و چسبنده ای است که آن دمِ رفتن، زور خودش را نمایان می‌کند.

خدایا ما را هم ببر...

  • حسن مجیدیان

گپ و گفت با حاج محمود تاری

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۴، ۱۲:۳۸ ب.ظ

 

بخش دوم گفتگویم با حاج محمود تاری پیرغلام اباعبدالله الحسین علیه السلام در خبرگزاری مهر را ببینید

 

 mehrnews.com/x39qRc

  • حسن مجیدیان

مصرف و مصرف

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۴، ۱۲:۳۷ ب.ظ

بهشت را هر وقت زیادی مصرف کنی جهنم می‌شود! آن قدر حاج قاسم را این ور و آن ور مصرف کردند که نگو! حالا هم نوبت به مصرف " ایران" رسیده. آن قدر مصرف کنید تا الغاء شود، به جای ابقاء. امان از مصرف بی رویه...

  • حسن مجیدیان

و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد

شنبه, ۱۸ آبان ۱۴۰۴، ۰۸:۰۹ ق.ظ

کتابی فوق العاده خواندنی که از خواندنش ضرر نمی‌کنید. جستارهایی محکم و آموزنده از سفرهای یک خانمِ کوله گرد. حالا شاید یک وقتی همین نزدیکی ها، چند خطی مفصل راجع بهش نوشتم اما همین را بگویم که من و ما از چیپیدن و تمرگیدن در یک جاست که این طور لمس و لوس شده ایم. سفر است که می‌سازد. هجرت است که آدم می‌کند.

  • حسن مجیدیان