حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۵۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسن مجیدیان» ثبت شده است

سکوت از سر بزدلی

شنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۲، ۱۲:۲۶ ب.ظ

 

به گمان من در #خاورمیانه هرچقدر که #مردم به زندگی چسبیده‌اند و دارند برای حراستش تا پای جان می‌جنگند، #اهل_هنر و #نویسنده و #روشنفکرش مرده‌اند و دارند در زل آفتاب می‌پوسند. وجودهایی خودباخته و پوشالی که آنقدر بیچاره و حقیرند که حتا توان دفاع کلامی از #حیثیت خودشان را هم ندارند. اگر پی‌گیر رفتار و گفتار اهل هنر این جغرافیا باشید، خواهید دریافت که #اسرائیل پیش از خاک #فلسطین ذهن #مُثقّفین این ملت‌ها را #اشغال کرده است و عقل و عاطفه‌شان را به یغما برده. پس از آخرین صداهای غیرتمند بازمانده از میانه‌های سده‌ی میلادی گذشته، آنچه سربرآورد، مشتی موجود بی‌وجود بود که چشمانشان به دستان مجامع ضد صلح و انسانیت #اروپا و #آمریکا بود تا افاضات صدمن یک غاز آنها را در دفاتر سراسر پوچ شعر و داستان و... ببیند و تندیس بی‌عرضگی در کفشان بگذارند. این مردان و زنان #سانتیمانتال مفلوک، کشته شدن هزاران هزار کودک و زن و پیر و جوان خود را در خانه نادیده گرفتند اما با ریخته شدن خون از دماغ #سروران_اروپایی ماتم گرفتند و شعر و گل تقدیم کردند. #سکوت از سر #بزدلی ویژگی اهل هنر این دوران #خاورمیانه است که آیندگان از آن داستان‌ها خواهند گفت. لطفا جمع ببندید؛ کشته‌های #فلسطین را با #سوری‌ها و #عراقی‌ها و #افغانی‌ها و #یمنیان، و مقایسه کنید با آنچه که آمار #هولوکاست است. چند برابر شد؟ حالا ببینید آنان چه کردند برای کشته‌های‌شان و ما چه کردیم و چه می‌کنیم! و آیا قرار است چندبرابر کشته بدهیم تا مگر رگ غیرتمان بجنبد و تکانی بخوریم و فریاد بزنیم این همه نامردمی و جنایت را؟ البته که بر اهل تامل پوشیده نیست که آنان با کدام شعبده مُهر زدند بر دهان‌ها و چشم‌ها، و این چنین به لالمانی وادار کردند ما را؛ از راه غلبه‌ی فکری و فرهنگی، و نفوذ دادن اندیشه‌های مروج #مواجهه_رمانتیک با همه‌ی پدیده‌های عالم! ولی چه کسی است از ما که بپذیرد #سانتیمانتالیزم برآمده از مطالعه‌ی آثار ادبی مزورانه و تماشای فیلم‌های متظاهرانه غربی‌ها نمی‌تواند صلح و سلام را برای ما و یا هر ملت دیگری تضمین کند در بزنگاه‌های بزرگ؟ آنان خود اینگونه نیستند، پس روا نیست ما باشیم. واقعیت جهان #تلختر از اندیشه‌های نازک ماست؛ بسیار تلختر. یک جفت گوش شنوا و یک جفت چشم بینا اگر داشته باشیم، شواهد از در و دیوار می‌بارد... سخنان این روزهای صاحبان دولت‌های مدرن غرب علیه #غزه _بزرگترین زندان دنیا _ و محبوسان جان‌به‌لب رسیده‌اش را خوب گوش کنید و اقداماتشان را تماشا کنید... اما بی‌تردید خواهند رسید راویان این احوال؛ چنانکه #فردوسی و #آوینی، و چنانکه #غسان_کنفانی و #محمود_درویش و...

 

علی اصغر عزتی پاک

  • حسن مجیدیان

کتاب کوچ اصوات

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۴۸ ق.ظ

 

داستان کوتاه برای آنها که حوصله ی رمان یا داستان بلند را ندارند، مناسب است. کتاب کوچ اصوات هم چند داستانِ خواندنی دارد که برخی از آنها به غایت تلخ اما واقعیت جامعه ی ما و آدم های تنها و آسیب دیده ی آن است. کتاب را انتشارات سوره مهر چاپ کرده و در آن داستان هایی مثل صدای اشیاء، خواجه عبدالله، سوم شخص، نسخه های صامت، مرگبان، راه بند، هفت پشت تنهایی، خوشه های خارک، جناب کبریایی و... را می‌توانید بخوانید.

 

  • حسن مجیدیان

کتاب نان خون

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۴۵ ق.ظ

یک مجموعه داستان های به هم مرتبط حول و حوش واقعه ی کربلا. داستان ها هر کدام از منظر آدمی است که من و شما هم جزء همان هاییم. نیت ها و نگاه ها هم بامزه است و البته معنا دار است. یکی که کارش پرورش اسب در کوفه است؛ دنبال تصاحب ذوالجناح است و برای همین به کربلا آمده. آن دیگری مادری است جراح که علوی و طرفدار اهل بیت است، اما پای پسرش را با سنگ می شکند تا پسرش به اردوی امام نپیوندد و شهید نشود؛ چون طاقت فراق پسرش را ندارد و نمی تواند مثل ام وهب باشد. آن دیگری یهودی ای است کینه گرفته از مولا علی و بدنبال غنیمت گرفتن ذوالفقار است که در دستانِ پسرِ علی است و... بسیار کتاب کوچک و کم حجم و جالبی است که توصیه میکنم بچه های نوجوان هم بخوانندش. کتاب را انتشارات " کتاب نیستان" به قلم رضاوحید چاپ کرده است.

  • حسن مجیدیان

ای محمد

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۰۵ ق.ظ

بگذار دستانم را در دستانت بگذارم؛

شاید، این زغالِ آتش گرفته، خنک شود.

بگذار در بهشت، در " سدره المنتهی " تو را طواف کنم؛ اوج بگیرم.

بگذار استشمامت کنم؛ ای محمد!

بگذار نام شیرین و بدونِ القابت را تکرار کنم.

بگذار بارها بگویم: ای محمد!

ای محبوبِ من!

ای محمد!

ای فرستاده ی خدا!

ای رسولِ خوبِ خدا....

  • حسن مجیدیان

ترجمه ی کتاب الغارات

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۰۳ ق.ظ

 

در روزهای متبرک به نام حضرت رسول اکرم روحی فداه، ترجمه ی کتاب الغارات که سالهای روایت نشده ی حکومت مولی الموالی امیرالمومنین علیه السلام را متذکر شده است؛ خواندم. عجب کتاب خوبی. چقدر شیرین بود. چقدر روان و ساده و پُر از اطلاعات نشنیده و نخوانده بود. فکر می‌کنم یکی از ساده ترین و مفیدترین کتاب ها راجع به حضرت باشد که خواندنش برای نوجوانان هم خوب و نافع است. باید ممنون بود از مجموعه ی آقای پناهیان برای معرفی و چاپ و عرضه ی این اثر که از جمله کتاب های سفارش شده توسط شهید سلیمانی عزیز هم هست. یکی از خوبی های کتاب، ذکر نامه ها و خطبه‌ هایی از حضرت است که در کمتر جایی آمده است. حتما اگر کتاب را خواندید به جملات مولا به همان زبان عربی توجه کنید و اکتفا به ترجمه‌ نکنید. کتاب پُر است از مظلومیت و تنهاییِ عجیب ِ علی، از بن بست خوردن مولا در جمع کردنِ لشگر برای جلوگیری از غارت های معاویه، از پُررویی و زبان درازی برخی از جهال و بی معرفت ها و حرص علی را درآوردن، از دغلکاری و پلشتیِ فوق العاده ی معاویه ی ملعون و خونریزیهای بسیار او توسط عمالش، از تلون مزاج و سستی و بی وفایی و بی غیرتی کوفیان، از روشن بینی مالک، از وفا و غیرت برخی اصحاب مثل معقل بن قیس ریاحی و محمد بن ابی بکر و جاریه بن قدامه و در عین حال خیانت و دنیاطلبی برخی از یاران و فرار آنها به سمت معاویه. اما یک چیزِ این کتاب برایم درس بود. آن هم قاطعیت و بی ملاحظگی مولا در راه حق. اصلا تعارف و ملاحظه و در نظرگرفتنِ رفیق و برادر و...در قاموس علی نبود. علی دیپلمات نبود! وقتی یکی از سرداران ِ ترسوی حضرت، قافیه ی جنگ را به خاطر ترس و ملاحظه ی قوم و قبیله اش می‌بازد و برمیگردد پیشِ حضرت، مولا همان جا با تازیانه ی کوچکش بر سر طرف می‌کوبد و حسابی طرف را میشورد و بی حیثیت می‌کند. علی در راه حق سخت و بی اعتنا به غیر و محکم بود. جان فدای علی.

 

  • حسن مجیدیان

کتاب شجاعت زیستن

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۱۷ ق.ظ

 

این کتاب می‌خواهد از منظر فلسفه ی غرب در باب زندگی و مرگ حرف هایی بزند. اما عمدتا حرف ها همه فهم و به کارآمدنی نیست. دو فصل آخرش را هم اجمالی نگاه کردم. اما فصل‌ های ابتداییِ کتاب شامل بحث هایی پیرامونِ زیستن، رنج کشیدن، مردن، مقاومت و ایستادگی و...خواندنی تر است. این کتاب را ۲۱ مرداد امسال گرفته بودم و در طول این ۵۰ روز ۱۰۲ صفحه اش‌ را تمام کردم. باز هم اگرچه تکراری است اما عرض میکنم بصورت مطالعه ی کوتاه و به فواصل، می‌توان کلی کتاب خواند. بدون خستگی و بهانه هایی همچون کمبود وقت و سرشلوغی. امتحان کنید.

  • حسن مجیدیان

روپوش مدرسه ی آن دختر یا کتاب خریدن من؟

يكشنبه, ۹ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۲۳ ق.ظ

من که در این میان خودم را آدم نمی بینم به خدا. این مطلب را هم که می‌نویسم حمل بر این نیست که من خودم خیلی اهل درد و اهل انسانیتم. نه! منم از بی خیال ها و بی دردها شده ام ظاهرا! ولی غصه میخورم وقتی متوجه می شوم در کنارم دوستی هست که دخترش را به خاطر نداشتن پول ِ تهیه روپوشِ مدرسه نتوانسته به مدرسه بفرستد! و آن وقت من میروم کتاب میخرم که از جریان ادبیات کشور عقب نیفتم.... این ها از آن دست مسائلی است که بازخواستمان می‌کنند. ان شاالله حواس ما باشد به رفقا.

  • حسن مجیدیان

کتاب باخه یعنی لاک پشت

شنبه, ۸ مهر ۱۴۰۲، ۰۸:۴۹ ق.ظ

به خاطر پروژه ای که در دست دارم، داستان کوتاه را دنبال میکنم. این کتاب کوچک و کم‌حجم را در اواسط ش متوجه شدم که تمام داستان ها را چند زن یا دخترِ آسیب دیده به لحاظ فرهنگی و اجتماعی و عاطفی و خانوادگی و...روایت می کنند. داستان هایی خواندنی و پخته که در لابلای کلماتش، آسیب هایی که به روح و روان خانم ها در خانه و اجتماع وارد می‌شود را روایت می‌کند. در خلال داستان‌ ها میفهمی که آنهایی که بی بهره از تربیت دینی و سنتی و دارای خانواده‌ های از هم پاشیده و والدینِ غیرِ متفاهم هستند؛ چقدر تنها و آسیب پذیرند. باخه شاید به درد آن دسته از دوستانی که در حوزه ی آسیب های مربوط به خانواده و دختران، دغدغه و فعالیت دارند بخورد. سودای آغوش تو، آن مرد طوطی دارد، عطر اندوه، سهمِ دشوارِ ماندن، چند ثانیه تا انتها، بر بلندای سکوت سپید، زنِ بی نام درونم، تمام هستیِ دو زن و....برخی از داستان‌های کوتاه این کتاب هستند. کتاب را انتشاراتِ " کتاب نیستان" منتشر کرده است.

 

  • حسن مجیدیان

شما هم موافقید؟

سه شنبه, ۴ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۰۵ ق.ظ

 

شاید حرف من دقیق نباشد اما می‌بینم که عامل خرابیِ ما همیشه هم خودمان یا ضعف نفس و شخصیت مان نیست. گاهی جمع ها ما را خراب و دگرگون می‌کنند. دوستان مایه ی سقوط می شوند. سد راه می‌شوند. متوجه هم نمی‌شوند که چه ضرری به رفیق شان می‌زنند. یک مثال بزنم. من بنا به خُلق و خو و طبعم، آدمِ مطایبه گو و طنازی هستم. در جمع ها استعداد گرم کردنِ جلسه را دارم. اما گاهی میخواهم خودم را مدیریت کنم و حدود شوخی و خنده را نگه دارم اما جمع نمی‌گذارد و نمی طلبد. یعنی اگر در جمع کمی منضبط یا ساکت باشم، دوستان بر نمی تابند و می‌گویند: چرا ساکتی؟ چرا افسرده ای؟ چرا دِپرسی و... یعنی وقتی میخواهی رعایت کنی، جمع تو را دعوت به بی رعایتی و بی مبالاتی می‌کند. هرچه هم از حد بگذرانی؛ بیشتر خوششان می آید و تشویق ت می‌کنند که دمت گرم همین طور ادامه بده. اینجاست که به نظرم انزوا و دوری از جمع رفقا بهتر است تا اینکه بروی و آنها مقاومت تو را و شخصیت اصلی تو را به چالش بکشند و تو را دلبخواهِ خودشان جلو ببرند! چون اگر رعایت بکنی بهشان بر می‌خورد متاسفانه! نمی‌دانم مطلب را رساندم یا نه؟ موافقید با من یا نه؟

  • حسن مجیدیان

حفظ حیات فرهنگی

سه شنبه, ۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۳۸ ق.ظ

ما پا به سن گذاشته ها، حیات فرهنگی و تربیتی مان را از دست داده ایم متاسفانه. عموما بنا به دلایل و اقتضائاتی و شاید هم بی توفیقی یا که بی توجهی و بی عاری تبدیل شده ایم به کارمندانی خوب و منضبط. دور شده ایم از برکات کار فرهنگی و لطافت های بیشمارِ فعالیت تربیتی. روزگاری بود که هم و غم ما "بچه های مردم" و تربیت و رشد آنها بود. حالا حتی دستی از دور هم بر آتش نداریم. اما از لطف خدا و از توجه برخی دوستان، پای بی توفیقِ ما هم گاهی به جمع بچه های نوجوان و کانون ها و هیئات تربیتی و دانش آموزی باز می‌شود الحمدلله. دیروز در اردوگاه امام علی ع کرج، مهمان بچه های #نظر_آباد بودم. همان جا در جمع بچه های ابتدایی و راهنمایی متوجه شدم که چه دور و نابلدم از مواجهه با دهه هشتادی ها و نودی ها. بهرحال دو سه جلسه ای در جمع باصفایشان، کلماتی بلغور کردم برایشان. حضور بی فایده ی من برای آنها را خدا ببخشاید. اما از نفس پاک بچه ها و از همت و دغدغه و بلند نظری بزرگترها و مربیان جمع خوشم آمد و بهره بردم و غبطه خوردم. ممنون از دوست خوبم طلبه ی فاضل آقای میرسلیمی که مرا به جمع خوب بچه های نظرآباد دعوت کرد.

  • حسن مجیدیان