حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۵۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسن مجیدیان» ثبت شده است

درباره ی جواب ایران

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۷ ق.ظ

 

اول کار بگویم که من هیچ دست‌رسی خاصی به اخبار و اطلاعات ندارم. آنچه می‌گویم خبر نیست. اطلاع نیست. تحلیل و حتی تصور است. برآیند ذهنی شخص من از اوضاع میدان و اطلاعات در دست‌رس همگان است. من گمان می‌کنم پاسخ حتما در کار خواهد بود. گمان می‌کنم این پاسخ بسیار سنجیده و با جزئیات بسیار دقیق خواهد بود. گمان می‌کنم کاملا غیرمنتظره خواهد بود. گمان می‌کنم احتمال این که بارها قبل از اجرا و در مراحل اولیه با مشکلاتی مواجه شود کم نیست. گمان می‌کنم نتایج این پاسخ کاملا غیرقابل برگشت خواهد بود. و در نهایت گمان نمی‌کنم این پاسخ شباهتی به عملیات وعده‌ی صادق خواهد داشت.

 کورش علیانی

  • حسن مجیدیان

شما به چی زنده اید؟

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۳۴ ق.ظ

واقعیت این است که تمامِ زیست ما همین فضای مجازی شده. وابستگی به اخبار و کانال ها و پیام ها را وقتی فهمیدم که بعد از دوهفته وقتی از سفر اربعین برگشتم و انبوه پیام های نخوانده ام را دیدم؛ احساس کردم به کلی از دنیا و جریان زندگی عقبم! حالا وقتی همه ی پیام ها را خواندم دیدم که چیزی را هم از دست نداده ام و خبری هم در ایران نبوده و همه چیز سرِ جایش هست. این؛ از بدبختی های انسانِ این زمانه است. وابستگی او به جریانِ شلوغ و روزانه ی اخبار. من و ما هم مستثنی نیستیم و با همه ی ژستِ حکیمانه و عاقلانه ای که به خود گرفته ایم؛ بدون گوشی و فضای مجازی و ارتباطات در شبکه های اجتماعی؛ انگار مُرده ایم...

شما به چی زنده اید؟

  • حسن مجیدیان

اربعینیات

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۴۲ ق.ظ

 

اول/ موسپیدها، سلفی با ضریح

در مسیر سیدمحمد و سامرا و کاظمین، پا به سن گذشته هایی با ما همسفر بودند. من دیدم که برخی از این موسپیدها چقدر دل آزار هستند! برخی بی مبالات و کم طاقت و رنجور و سبک. و البته برخی هم وزین و مودب و در قواره ی یک پیرِ دوست داشتنی و خواستنی. من وقتی دقت کردم دیدم که ایام پیریِ من،بِه از این ها نخواهد بود! جوانی آینه ی تمام نمای کهنسالی است. پیریِ و موسپیدیِ ما هم لابد مثل همین روزهایمان خواهد بود. همین درک و تبادر ذهنی، غمِ من را بیشتر کرد. کاش آدم، قبل از زوال و ناتوانی ، خودش را بسازد و درست کند. یکی از چندش آورترین تصاویر برای من در کنار ضریح مطهر امامین عسکریین، تلاش این و آن برای سلفی با ضریح بود. ای نابود شود این موبایل ِ لاکردار. ای بمیرد این شهوتِ عکس گرفتن از خود حتی در قدسی ترین مکان های شیعه. در محضر توجه و لطف امام که حتی ضمیر و نهانِ تو را می‌بیند، عکس گرفتن دیگر چه کوفت و مرضی است؟ حالا در صحن ها حرفی نیست که عکسی به یادگار بماند. اما کنار آن لحظات ناب و قیمتی که دیگر معلوم نیست کِی نصیب آدم شود؛ تماس تصویری و عکسِ سلفی را من یکی نمی‌توانم هضم کنم!

 

 

دوم/ بچه بزرگ ها

در این موکبی که ما حوالی حرم داریم، بچه های کوچک، فراوان حضور دارند. دائم سر می‌زنند و سر و گوش می جنبانند و به گویش شیرینِ عربیِ محلی حرف می‌زنند و تمنا می‌کنند که به ما کمک کنند. من در رفتار و کلامشان دقت میکنم که چقدر ادب و تربیت دارند. واقعا تربیت خوبی دارند. لاقل کودکان کربلا را اینطور دیدم. کوچک اند اما بزرگی می‌کنند. مهربانند. خوش رو هستند و علاقه دارند از کارِ ما ایرانی ها سر در بیاورند. مقایسه این بچه ها با نوعِ کودکان و نوجوانان ما، تفاوت سلوک خانوادگی و تربیت را در دو کشور مسلمان و شیعی ، نمایان می‌کند. کودکی که با ارتباط اجتماعی و علاقه ی به کار، بار بیاید از بچه ی کوچکِ گوشی بدستِ گوشه گیرِ ما، به نظرم خیلی بهتر باشد. اربعین در کربلا همه را زنده کرده و به جریان انداخته. شب های کربلا انگار با خواب غریبه است. هرجا می‌روی بساط موکب و کار برای اباعبدالله علیه السلام فراهم است.

 

 

سوم/ ارتحال در کاظمین

خیلی بنیه ی قوی ای ندارم. البته ضعیف و مردنی هم نیستم. اما بعد از زیارت امامین کاظمین علیهما سلام، در پی یافتن ماشین برای کربلا، ناگهان دیدم تمام تصاویر جلویم پرپر می‌زنند. زبانم قفل شد. پا و دستم سست. عقلم به تعطیلات رفت و سو از چشمانم.. و افتادم! می‌گفتند گرما زده شدی! ولی برای من احساسی بود شبیه سکته یا قبض روح. خلاصه مرده بُدم و زنده شدم. این برای من شاید از سخت‌ترین تجربیات نزدیک به مرگ بود. و چقدر ماها باد در کله داریم که احساس می‌کنیم هنوز زمان داریم و مرگ برای ما نیست. خدا رحم کند که خوب بمیریم.

 

چهارم/ مستوره های عراق

ظهر در گرمایی که فوق طاقت بود رفتم بیرون موکب برای تهیه دارو. کربلا حتی سرِ ظهر، عین غروبِ کلانشهرهای ما مملو از جمع و جمعیت است. شُرشرِ عرق و شدت نَفَس بود که از من می‌تراوید و بیرون میزد. اما یکباره متوجه شدم که فوج بانوان در گوشه گوشه شهر با نهایت ستر و حجابی سنگین در رفت و آمدند. و این از کرامات بانوی مسلمان و شیعی در جهانِ متعفنِ ماست. جایی که مردان در هُرم سوزنده و سنگین آفتاب، از راه رفتن و فعالیت عاجزند، حضور بانوی محجبه( آن هم حجابِ کامل شرعی) از معجزات است به خدا. دریغ و درد که دنیا دارد از عریانی و لُختی عبور می‌کند و موج حجاب، اروپای دین گریز را در بر گرفته، اما دختران ما تازه رسیده اند به شلوارِ پاره و ناف نمایی و زلف آویزی. چقدر خون به دلِ آدم می‌شود از این حد از جهالت و پرتی و عقب ماندگی. کربلا ظاهر و باطنش، پاک و دور از آلودگی است. کربلا جای آرامش و بی گناهی است. کربلا آدم ساعت ها و روزها دور از عادات زشت و ناباب و ناگوار است. کربلا همه اش خوبی است. نور است. عشق است. اصلِ زندگی است. و همه ی اینها از برکت و حضور و نگاه مولاست. از اباعبدالله است. روحی فداه

 

پنجم/ مدیریتِ غذایی مولا

دیشب در موکب با حساب و کتاب ما مثلا ۴۰ زائر باید می‌داشتیم. اما موقع کشیدن غذا نزدیک ۳۰ پرس غذا آماده شد! خدایا حالا چه کنیم؟ اینطوری که شرمنده ی زائران سیدالشهدا علیه السلام می شویم. آشپز با اطمینان گفت که من غذا را میکشم و غذای سرخالی هم نمیکشم! من گفتم فوقش می رویم و از موکب های بغلی یا نهایتا از رستورانی غذا میگیریم. همین حین، باز هم چند زائر ِشام نخورده به موکب آمدند و استرس من بیشتر شد! وقتی غذا را به زائران دادیم، خدایا تو شاهد باش که ۳ ظرف غذا اضافه آمد! همان ۳ ظرف غذا را هم بردیم و سرِ میدان به رهگذران دادیم! هنوز به اباعبدالله و مدیریت او و هواداری اش از زائران و شرمنده نشدنِ خادمانش ایمان نیاورده اید؟ این است آقایی که ما به او دل بسته ایم. برکت دادن به غذای کم، کمترینِ معجزاتِ اوست. جانم فدایش...

 

ششم/ خوردن یا خورانیدن

کوردل ها و غُرغروها از اربعین " خوردن" ها را می‌بینند و ما " خورانیدن" ها را. این که مردم ما در استوری ها، عکس غذاهای لذیذِ موکب داران عراقی را منتشر میکنند؛ نه برای حرص و ولع و شکمبارگی بلکه برای انعکاس کرامت و بزرگی و محبتِ ملت عراق است. یعنی آی مردم عالم، ببینید که این مردمانِ نجیب و کریم؛ برای زائران اباعبدالله روحی فداه، بهترین ها را بدون ذره ای منت، بذل می‌کنند. نه فقط غذا که حتی امروز ظهر وقتی رفتم داروخانه ی میدان سیدالاسعار، مردِ جوانِ پشت دخل، بخشی از داروها را رایگان داد و گفت: لِزوارِ ابی عبدالله... و حتی وقتی عرقِ مرا دید؛ رفت با آب خنک و دستمال کاغذی و لبخند برگشت.

 

 

هفتم/ صد به صفر

به نظرم ملت عراق صد به هیچ و بلکه بیشتر، از ما در مروت و کرامت جلوتر و بالاترند‌. آخرین باری که برادر و خواهر یا فامیلِ ما یک شب در منزل ما، مانده اند چقدر میگذرد؟ اصلا این رسومات هنوز در ما هست یا نه؟ کدام آدم، مثل این عراقی ها درِ خانه اش را از داخل قفل می‌کند و جلوی زائر، گریه می‌کند که تو را به خدا یک شب بیشتر بمان؟ کدام آدم، از کربلا به تهران پیامک می‌زند که آیا فلان حاجتت را امام برآورده کرد یا نه؟ کدام آدمِ فقیر در جیبِ زائر، پولِ تو جیبی می‌گذارد؟ کدام یک از ما، بچه هایمان را از سرِ سفره میهمان دور می‌کنیم و ته مانده ی غذای زائر را جلوی اطفالمان میگذاریم؟ کدام یک از ما ده روز جلوتر پیامک میزنیم که امسال هم منتظرتان هستیم و مدیونید جای دیگر بروید؟ بله ملت شریف عراق از ما هزاران بار جلوتر و والاتر و عالی ترند... ملتِ امام حسین اند این ها.

 

  • حسن مجیدیان

تبلیغ و ضد تبلیغ

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۳۸ ق.ظ

 

تبلیغ و ضدّ تبلیغ

کار صداوسیما در دو ماه محرم و صفر، از افراط در پخش برنامه‌های محرمی‌، شبیه نومسلمان تازه‌کاری است که همه‌ی زورش را جمع کرده تا ثابت کند که مسلمان شده و ایمان آورده. عهد کرده تا جایی ادامه بدهد که مخاطبان‌ش بگویند: باشه بابا قبول! شورَش را درآوردی! تو مسلمانی! خیلی هم مسلمان! اصلاً تو کاتولیک‌تر از پاپ! کوتاه بیا! دست از سرمان بردار! حتماً خود کارگزاران صداوسیما آمار دارند و می‌دانند در این دوماه چه‌قدر مخاطب‌شان اُفت می‌کند. واقعاً چرا باید مخاطب، مثلاً یک هفته مانده به اربعین گزارش زنده‌ی وضعیت تردد زائران اربعین را در بیش از 5 شبکه! هم‌زمان دنبال کند؟! واقعاً این مدیران را چه می‌شود؟ کسی به‌شان تهمت ضد امام حسین بودن زده؟! یا با کسانی کَل انداخته‌اند که روی‌شان را در عاشقیت کم کنند؟! چند سالی است که در طول دو ماه محرم، تمام شبکه‌های صداوسیما زیر سایه‌ی عاشورا می‌رود. چیزی که در سنت و زندگی آیینی ما هم با این افراط مرسوم نبوده و عزای سیدالشهدا به همان دهه‌ی اول و نهایتاً یک روز اربعین محدود می‌‌شد. اما تلویزیون جمهوری اسلامی دو ماه تمام برنامه‌هایی را، آن هم با نازل‌ترین محتوا و کاملاً بی توجه به ماهیت و اقتضای رسانه‌ی تصویری پخش می‌کند. برنامه‌های یک‌سره حرّافی و یا گزارش‌های دارای کم‌ترین ارزش خبری. کاش این حجم عظیم برنامه، دست کم از یک جامعیت معرفتی در مقوله‌ی عاشورا و حضرت سیدالشهدا بهره داشت و در فرعیات احساسات‌برانگیز این‌همه فرو نمی‌شد. در این دو ماه، تلویزیون دربست می‌شود برای اقشار مذهبی. بل‌که آن‌ها را هم دل‌زده می‌کند و دربست می‌‌شود برای هیأتی‌ها! و بر همان نقیصه‌ای که سال‌ها است دامن هیآت را گرفته، پافشاری می‌‌کند: درآوردن گریه‌ی مردم و بس. برنامه‌هایی مثل طریق، از سرگذشت، با حسین حرف بزن و امثالهم تنها بر یک ارتباط عاطفی و رمانتیک - و نه عاشقانه - تکیه کرده‌اند و نظام منطقی و عاقلانه‌ی تفکر عاشورایی را نادیده می‌گیرند. یک نفر را جلوی دوربین بنشان تا حرف بزند و حرف بزند و حرف بزند. یک مجری هم در کمین تا لحظات عاطفی و اشک دم مشک گوینده را با نحوه‌ی سؤالات‌ش شکار کند و... پرچمی‌ و تبرّک چیزی بیاورند و یک دل سیر اشک و آه! که بله، ما عاشقیم. اما والله مخاطب بین عواطف عمیق و بازی با احساسات می‌تواند تفکیک کند. والله از این‌ها تفکر تمدن‌ساز درنمی‌آید. تفکر عرفانی شیعه مهم‌ترین پارادایم فکری است که می‌تواند با تفکر مدرن سرشاخ شود و بر آن غلبه کند و نظمی نو برپا سازد. اما ببینید متولیان تبلیغات ما دارند با این یَل مردافکن چه‌طور تا می‌کنند! التفات بفرمایید که برجسته‌ترین رسانه‌ی تبلیغات‌چی ما دارد یک تصویر خشک و محدود و بسیار قشری از دست‌گاه معرفتی شیعه به مخاطب‌ش ارائه می‌‌کند. همه‌ی معنویت شیعه و عرفان بلندپرواز ما در مسئله‌ی عاشورا، آن هم قسمت مصیبت و شکست و اشک عاشورا خلاصه نمی‌‌شود. این هم کم‌فروشی به مخاطب است و هم ظلم به معتقدات ما. و در پایان کلام گهربار آن کارگردان درجه یک همین تی وی، استاد کمال تبریزی را یادآور می‌‌شوم که فرمود: مهم‌ترین عاملی که علیه نظام جمهوری اسلامی‌ تبلیغ می‌کند، خود نظام جمهوری اسلامی است.

 

 مهدی متولیان

  • حسن مجیدیان

راه پرتاب سر

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۲۴ ق.ظ

 

زیرِ دست و نگاهِ ابراهیم

طرزِ کار تبر، بیاموزیم

 

در پناهِ حسین، برخیزیم

راهِ پرتابِ سر، بیاموزیم

 

چه امیدی به گفته های دراز؟

عملی مختصر بیاموزیم

 

مرگ را طی کنیم در همه حال

رفتنی مستمر، بیاموزیم...

 

شعر از مرحوم ابوالقاسم حسینجانی

  • حسن مجیدیان

محمد ص برگزیده ی خدا

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۲۲ ق.ظ

 

 

اگر می‌خواهید خودتان یا نوجوانان یک مجموعه مغتنم، مختصر و مستند راجع به حضرت رسول روحی فداه بخوانید و بخوانند ؛ مجموعه ای که مرحوم استاد رضا بابایی جمع کرده، مجموعه ی بسیار خوبی است. این کتاب فقط به فرازهای مهم زندگی پیامبر پرداخته و علاوه بر ذکر محورهای اصلی ، به ذکر اصحاب حضرت، همسران و فرزندان پیامبر، توصیف سیمای حضرت و ذکر چهل روایت از ایشان پرداخته است.

  • حسن مجیدیان

پرخو

سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۵۱ ب.ظ

خیلی خواندنی است انصافا. داستان خانمِ دکتری که هم استاد دانشگاه است و هم در آزمایشگاه رتبه ی بالای کارمندی دارد. او در جریان فروش آمپول های آلوده در بازار که منجر به نابینایی عده ای شده؛ دست به افشاگری علیه مقامات دخیل در مسأله و باند و مافیای مخوفِ پشت این جریان می‌زند و زندگی و جایگاه خودش و همکارش و شوهر و پدر و دخترش تا مرز نابودی می‌رود ولی آخرِ کار ناگهان در حبس انفرادی تلفنی زنگ می‌خورد و.... کشش و گیرایی و عبرت آموزی داستان بالاست. قلم شیرین و اتفاقات غیرمنتظره. پای چه کسانی که به مسیرِ اتفاقاتِ داستان، باز نمی‌شود! اما داستانِ کش و واکشِ نفس لوامه و اماره ی ماست بر سرِ انتخاب منافع یا پایمردی در راه حق و هزینه دادن. خانم دکترِ این قصه، در نهایت سربلند خارج می‌شود اما خدا می‌داند اگر ماها جای او بودیم، وضعمان چه بود! منافع و مطامع و خاطر عزیزان و آبرو و...چیزهای کمی نیست و سرِ بزنگاه، معلوم نیست ما حق را فدای آنها بکنیم یا نکنیم! بهرحال پرخو یکی از خواندنی ترین محصولات انتشارات متعهد و پرکارِ شهید کاظمی است.

 

  • حسن مجیدیان

پرسه در سرزمین نوچ

يكشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۴۱ ق.ظ

منتشر شده در قفسه کتاب روزنامه جام جم 12 مرداد 1403

 رمان «سرزمین نوچ»، کتاب جالب و قابل اعتنایی است راجع به پدیده مهاجرت، حواشی، عوارض و فواید آن. خاصه که محل مورد نظر، ینگه دنیا یا همان آمریکای رویایی باشد! زوج جوان این کتاب به نام‌های آرش و صنم برای زندگی بهتر، رفاه، آسایش، آرامش و... مهاجرت می‌کنند به آمریکا. به ایالت دالاس. باشوق وذوق آنجا،جاگیر ومشغول کارودرآمدودسترسی به رویاهایشان می‌شوندوبا دوستان ایرانی بُرمی‌خورندوحسابی شبیه آمریکایی‌ جماعت می‌شوند. آنها دارند خوب و خوش در آن ایالت باصفا جا می‌افتند که آرش به ناگهان مریضی ناشناخته‌ای می‌گیرد.این مریضی مرموز و رعب‌آور که او را تا مرز سکته و مرگ پیش می‌راند، عیش آرش و صنم را منغص می‌کند و آرش خان مجبور می‌شود برای مداوا برگردد ایران. صنم بانو که با کار و محیط انس گرفته و حسابی به خاک آمریکا چسبیده، با او همراهی نمی‌کند و آرش به تنهایی برای درمان می‌رود و پس از مداوا و کشف نام و نوع بیماری دوباره به آمریکا برمی‌گردد و این‌بار متوجه می‌شود که صنم... .
سرزمین نوچ به قلم کیوان ارزاقی متن قابل‌توجهی است برای فهم پدیده مهاجرت. کتاب، داده‌ها و سوالات و دیالوگ‌های جان‌دار و نمک‌آلود و طعنه‌های بعضا تند و تیز و نشانه‌هایی ازبن‌بست‌ها و پوچی‌ها و دلتنگی‌های غربت را در خود به‌خوبی جا داده‌. کتاب اگرچه از تعلیق آنچنانی و هیجان فوق‌العاده، بی‌بهره و داستانش خطی و سرراست است اما آن‌قدر خوب بوده که جایزه ادبی جلال آل‌‌احمد را هم در یکی از سال‌ها برده است.کتاب آدم را به فکر می‌اندازد که زندگی چیست؟ آرامش و آسایش کجاست؟ نیمچه فلسفه‌ای بر کتاب حاکم است که آن را خواندنی و دلپذیر کرده است. با همه این قوت‌ها و روانی متن، اما محافظه‌کاری بر بخشی از کتاب حاکم است. هرچند از زبان صنم گاهی تعریض و طعنه‌ای به وطن و شرایط آن به‌ویژه اوضاع اقتصادی نثار می‌شود اما جان مطلب و نیت اصلی مهاجرجماعت هم، مکشوف و معلوم نمی‌شود. شاید هم، همین دست فرمان مکتوم کتاب بهتر باشد تا خواننده خودش به حکم برسد و به قضاوت بنشیند، خاصه که پایان کتاب و ختم ماجرای آرش و صنم را هم خواننده باید حدس بزند و هضم کند.

 

 

https://jamejamdaily.ir/Newspaper/item/238012

  • حسن مجیدیان

عکس و شکم!

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۴۱ ق.ظ

یک چند روزی تو کرمان میهمان اجلاسی بودم. چندتا نکته توجهم رو جلب کرد. یکی اینکه موقع غذاخوردن هیچکی به کسی رحم نمیکنه! یعنی هرچی هم آدمِ محترمی باشی؛ اما موقع خوردن که میشه، میشی بی‌رحم و بی ملاحظه. یکی هم عشقِ عکس داشتن. چیز عجیبیه این که تو عکسی بیفتی و یا با شخصیتی عکس داشته باشی. من تو اجلاس گاهی عکاسی میکردم؛ یک آقایی که تو دولت احمدی نژاد وزیر و تو دولت شهید رییسی هم بود، تو اجلاس شماره اش رو بهم داد تا عکساش رو براش بفرستم!! یعنی عشقِ عکس تا این حد. کم نبودن آدمایی محترمی که ازم شماره میخواستن تا عکساشون رو براشون بفرستم. همین دیگه!

  • حسن مجیدیان

بدرقه ی یاران تا بهشت

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۳۹ ق.ظ

 

نوشتن از حضرت آقا، ترس دارد. سایه ی سنگین نگاه‌های جاهلانه و سیاسی و مغرضانه، دست آدم را در نوشتن و تقدیس او کُند می‌کند. تا حرف بزنی پای قیمت گوشت و مرغ و دلار و فلان را وسط می‌کشند که زبانت را کوتاه کنی! اما این آقا سالها دارد یکی یکی یاران و شاگردانش را تا بهشت بدرقه می‌کند. از صیاد و سلیمانی تا رئیسی و هنیه. خودش اما کوه است. که اگر ماها جای او بودیم؛ کمرمان در همان یکی دو داغِ اول، شکسته بود و از افسردگی مرده بودیم. سالهاست این مرد این طور یاران و شاگردانش در امتِ اسلام را با صبر و وقار، بدرقه می‌کند و همزمان آستینش برای بدرقه ی دشمنان به جهنم، بالاست و عزمش راسخ. وجود او به لطف الهی، ما را در این راه نگه داشته و الا تا حالا هزاران دلیل برای خستگی و از پای نشستن داشتیم... وجودش مستدام

 

  • حسن مجیدیان