اول/ موسپیدها، سلفی با ضریح
در مسیر سیدمحمد و سامرا و کاظمین، پا به سن گذشته هایی با ما همسفر بودند. من دیدم که برخی از این موسپیدها چقدر دل آزار هستند! برخی بی مبالات و کم طاقت و رنجور و سبک. و البته برخی هم وزین و مودب و در قواره ی یک پیرِ دوست داشتنی و خواستنی. من وقتی دقت کردم دیدم که ایام پیریِ من،بِه از این ها نخواهد بود! جوانی آینه ی تمام نمای کهنسالی است. پیریِ و موسپیدیِ ما هم لابد مثل همین روزهایمان خواهد بود. همین درک و تبادر ذهنی، غمِ من را بیشتر کرد. کاش آدم، قبل از زوال و ناتوانی ، خودش را بسازد و درست کند. یکی از چندش آورترین تصاویر برای من در کنار ضریح مطهر امامین عسکریین، تلاش این و آن برای سلفی با ضریح بود. ای نابود شود این موبایل ِ لاکردار. ای بمیرد این شهوتِ عکس گرفتن از خود حتی در قدسی ترین مکان های شیعه. در محضر توجه و لطف امام که حتی ضمیر و نهانِ تو را میبیند، عکس گرفتن دیگر چه کوفت و مرضی است؟ حالا در صحن ها حرفی نیست که عکسی به یادگار بماند. اما کنار آن لحظات ناب و قیمتی که دیگر معلوم نیست کِی نصیب آدم شود؛ تماس تصویری و عکسِ سلفی را من یکی نمیتوانم هضم کنم!
دوم/ بچه بزرگ ها
در این موکبی که ما حوالی حرم داریم، بچه های کوچک، فراوان حضور دارند. دائم سر میزنند و سر و گوش می جنبانند و به گویش شیرینِ عربیِ محلی حرف میزنند و تمنا میکنند که به ما کمک کنند. من در رفتار و کلامشان دقت میکنم که چقدر ادب و تربیت دارند. واقعا تربیت خوبی دارند. لاقل کودکان کربلا را اینطور دیدم. کوچک اند اما بزرگی میکنند. مهربانند. خوش رو هستند و علاقه دارند از کارِ ما ایرانی ها سر در بیاورند. مقایسه این بچه ها با نوعِ کودکان و نوجوانان ما، تفاوت سلوک خانوادگی و تربیت را در دو کشور مسلمان و شیعی ، نمایان میکند. کودکی که با ارتباط اجتماعی و علاقه ی به کار، بار بیاید از بچه ی کوچکِ گوشی بدستِ گوشه گیرِ ما، به نظرم خیلی بهتر باشد. اربعین در کربلا همه را زنده کرده و به جریان انداخته. شب های کربلا انگار با خواب غریبه است. هرجا میروی بساط موکب و کار برای اباعبدالله علیه السلام فراهم است.
سوم/ ارتحال در کاظمین
خیلی بنیه ی قوی ای ندارم. البته ضعیف و مردنی هم نیستم. اما بعد از زیارت امامین کاظمین علیهما سلام، در پی یافتن ماشین برای کربلا، ناگهان دیدم تمام تصاویر جلویم پرپر میزنند. زبانم قفل شد. پا و دستم سست. عقلم به تعطیلات رفت و سو از چشمانم.. و افتادم! میگفتند گرما زده شدی! ولی برای من احساسی بود شبیه سکته یا قبض روح. خلاصه مرده بُدم و زنده شدم. این برای من شاید از سختترین تجربیات نزدیک به مرگ بود. و چقدر ماها باد در کله داریم که احساس میکنیم هنوز زمان داریم و مرگ برای ما نیست. خدا رحم کند که خوب بمیریم.
چهارم/ مستوره های عراق
ظهر در گرمایی که فوق طاقت بود رفتم بیرون موکب برای تهیه دارو. کربلا حتی سرِ ظهر، عین غروبِ کلانشهرهای ما مملو از جمع و جمعیت است. شُرشرِ عرق و شدت نَفَس بود که از من میتراوید و بیرون میزد. اما یکباره متوجه شدم که فوج بانوان در گوشه گوشه شهر با نهایت ستر و حجابی سنگین در رفت و آمدند. و این از کرامات بانوی مسلمان و شیعی در جهانِ متعفنِ ماست. جایی که مردان در هُرم سوزنده و سنگین آفتاب، از راه رفتن و فعالیت عاجزند، حضور بانوی محجبه( آن هم حجابِ کامل شرعی) از معجزات است به خدا. دریغ و درد که دنیا دارد از عریانی و لُختی عبور میکند و موج حجاب، اروپای دین گریز را در بر گرفته، اما دختران ما تازه رسیده اند به شلوارِ پاره و ناف نمایی و زلف آویزی. چقدر خون به دلِ آدم میشود از این حد از جهالت و پرتی و عقب ماندگی. کربلا ظاهر و باطنش، پاک و دور از آلودگی است. کربلا جای آرامش و بی گناهی است. کربلا آدم ساعت ها و روزها دور از عادات زشت و ناباب و ناگوار است. کربلا همه اش خوبی است. نور است. عشق است. اصلِ زندگی است. و همه ی اینها از برکت و حضور و نگاه مولاست. از اباعبدالله است. روحی فداه
پنجم/ مدیریتِ غذایی مولا
دیشب در موکب با حساب و کتاب ما مثلا ۴۰ زائر باید میداشتیم. اما موقع کشیدن غذا نزدیک ۳۰ پرس غذا آماده شد! خدایا حالا چه کنیم؟ اینطوری که شرمنده ی زائران سیدالشهدا علیه السلام می شویم. آشپز با اطمینان گفت که من غذا را میکشم و غذای سرخالی هم نمیکشم! من گفتم فوقش می رویم و از موکب های بغلی یا نهایتا از رستورانی غذا میگیریم. همین حین، باز هم چند زائر ِشام نخورده به موکب آمدند و استرس من بیشتر شد! وقتی غذا را به زائران دادیم، خدایا تو شاهد باش که ۳ ظرف غذا اضافه آمد! همان ۳ ظرف غذا را هم بردیم و سرِ میدان به رهگذران دادیم! هنوز به اباعبدالله و مدیریت او و هواداری اش از زائران و شرمنده نشدنِ خادمانش ایمان نیاورده اید؟ این است آقایی که ما به او دل بسته ایم. برکت دادن به غذای کم، کمترینِ معجزاتِ اوست. جانم فدایش...
ششم/ خوردن یا خورانیدن
کوردل ها و غُرغروها از اربعین " خوردن" ها را میبینند و ما " خورانیدن" ها را. این که مردم ما در استوری ها، عکس غذاهای لذیذِ موکب داران عراقی را منتشر میکنند؛ نه برای حرص و ولع و شکمبارگی بلکه برای انعکاس کرامت و بزرگی و محبتِ ملت عراق است. یعنی آی مردم عالم، ببینید که این مردمانِ نجیب و کریم؛ برای زائران اباعبدالله روحی فداه، بهترین ها را بدون ذره ای منت، بذل میکنند. نه فقط غذا که حتی امروز ظهر وقتی رفتم داروخانه ی میدان سیدالاسعار، مردِ جوانِ پشت دخل، بخشی از داروها را رایگان داد و گفت: لِزوارِ ابی عبدالله... و حتی وقتی عرقِ مرا دید؛ رفت با آب خنک و دستمال کاغذی و لبخند برگشت.
هفتم/ صد به صفر
به نظرم ملت عراق صد به هیچ و بلکه بیشتر، از ما در مروت و کرامت جلوتر و بالاترند. آخرین باری که برادر و خواهر یا فامیلِ ما یک شب در منزل ما، مانده اند چقدر میگذرد؟ اصلا این رسومات هنوز در ما هست یا نه؟ کدام آدم، مثل این عراقی ها درِ خانه اش را از داخل قفل میکند و جلوی زائر، گریه میکند که تو را به خدا یک شب بیشتر بمان؟ کدام آدم، از کربلا به تهران پیامک میزند که آیا فلان حاجتت را امام برآورده کرد یا نه؟ کدام آدمِ فقیر در جیبِ زائر، پولِ تو جیبی میگذارد؟ کدام یک از ما، بچه هایمان را از سرِ سفره میهمان دور میکنیم و ته مانده ی غذای زائر را جلوی اطفالمان میگذاریم؟ کدام یک از ما ده روز جلوتر پیامک میزنیم که امسال هم منتظرتان هستیم و مدیونید جای دیگر بروید؟ بله ملت شریف عراق از ما هزاران بار جلوتر و والاتر و عالی ترند... ملتِ امام حسین اند این ها.