ارباب و بنده
ارباب روسی با بنده اش برای رسیدگی به املاک و معامله ی یک قطعه ی زمین جنگلی در شبی سرد و با هجوم باد و برف و بوران به راه میزنند. با اینکه خیلی ها آنها را نهی میکنند. بهرحال حرص و طمع ارباب و بیخیالیِ نوکر او کار دستشان میدهد و در بوران گیر می افتند و در تلی از برف محاصره میشوند. هجوم سرمای وحشتناک روسیه و تاریکی مطلق شب و نبود سرپناه و ضعف و تحلیل بدن و غلبه خواب و خیال و...باعث مرگ اربابِ طماع میشود و اسب هم یخ میزند و میمیرد اما نوکر بسختی نجات پیدا میکند و.... این داستان به چه دردِ ما میخورد؟ داستان طمعِ سیری ناپذیر ماست. حرص و جوش و تلاش ما برای مال دنیا حتی به بهانه ی نابودیِ جانمان. بیرحمی نسبت به دیگران برای حفظ منافع و مطامع مان. من پیشنهاد میکنم این کتاب کوتاه را بخوانید که بسیار خواندنی است و توصیفات نویسنده از شبِ پر از برف و کولاکِ بشدت سرد، بسیار خواندنی است.
عجب کتابی که خواندنش برای خیلی از آدمهاکه افتاده اند درون یک مسابقه که انتهایی برایش نیست لازمه ولی درست همانها اصلا نمی خوانند😔