شما هم موافقید؟
شاید حرف من دقیق نباشد اما میبینم که عامل خرابیِ ما همیشه هم خودمان یا ضعف نفس و شخصیت مان نیست. گاهی جمع ها ما را خراب و دگرگون میکنند. دوستان مایه ی سقوط می شوند. سد راه میشوند. متوجه هم نمیشوند که چه ضرری به رفیق شان میزنند. یک مثال بزنم. من بنا به خُلق و خو و طبعم، آدمِ مطایبه گو و طنازی هستم. در جمع ها استعداد گرم کردنِ جلسه را دارم. اما گاهی میخواهم خودم را مدیریت کنم و حدود شوخی و خنده را نگه دارم اما جمع نمیگذارد و نمی طلبد. یعنی اگر در جمع کمی منضبط یا ساکت باشم، دوستان بر نمی تابند و میگویند: چرا ساکتی؟ چرا افسرده ای؟ چرا دِپرسی و... یعنی وقتی میخواهی رعایت کنی، جمع تو را دعوت به بی رعایتی و بی مبالاتی میکند. هرچه هم از حد بگذرانی؛ بیشتر خوششان می آید و تشویق ت میکنند که دمت گرم همین طور ادامه بده. اینجاست که به نظرم انزوا و دوری از جمع رفقا بهتر است تا اینکه بروی و آنها مقاومت تو را و شخصیت اصلی تو را به چالش بکشند و تو را دلبخواهِ خودشان جلو ببرند! چون اگر رعایت بکنی بهشان بر میخورد متاسفانه! نمیدانم مطلب را رساندم یا نه؟ موافقید با من یا نه؟
ادم گاهی اوقات مجبوره یه سری ادم ها رو از زندگیش حذف کنه