مشورت های خانمان سوز!
دیشب در پمپ بنزین خلج آبادِ کرج یکی از نوجوانان سابقِ طلبه و نره غول های امروزی را دیدم. یک ماشین بزرگ و مشکی و خفنی داشت که ندانستم چی بود اصلا. از طلبگی همان اوایل در آمده بود و رفته بود دنبال کسب و کار و وضعی بهم زده بود الحمدلله. میان حرف ها از مشورت های اشتباه و دنده های کاذبی که چندسالی از عمرش را به حبط و هدر داده بود نالید و گلایه کرد و فحشِ یواش داد. راست میگفت بچه ام. کم نبودند در یک دوره ای، عده ای که مالِ طلبگی و کسوت حوزوی نبودند؛ آمدند و بُر خوردند و امید بستند و بعد انکشف شد که برای این راهِ سخت آفریده نشده اند. بعضی ها زود فهمیدند و رفتند پی کارشان. برخی دیرتر و برخی هم به نظرم هنوز نمیدانند مالِ چه کاری و اهلِ چه راهی هستند! من غالبا از مشورت های بی محابای برخی رفقا، مُعجبم! بابا چه جراتی دارند بعضی ها. همان وقت یک دوستِ باحالِ مجردی داشتیم که به متاهل ها مشورت میداد با ایشان کاری ندارم! دلسوز بوده لابد! آن متاهلِ ساده ی صمیمی را عاشقش هستم!!