یک دعای صنمی قریش!
آیتالله شبیری زنجانی باواسطه از شیخ عبدالکریم حائری:
میرزای شیرازی در اواخر، که کار مرجعیتش بالا گرفته بود، برای ارتباط با مردم بارعام میداد و گروههای مختلف مردم به زیارت ایشان میشتافتند. در یکی از این دیدارها، میرزا در حال دیدار با مردم پیوسته متوجه یکی از افراد در صف ملاقات بود و چشم از او برنمیداشت تا اینکه نوبت به او رسید. میرزا پس از سلام و احوالپرسی پرسید: «اهل کجایی و برای چه به سامرا آمدی؟». گفت: «اهل کربلایم و برای درسخواندن آمدهام». میرزا گفت: «من همینالان حکم میکنم که به کربلا برگردی و تمام شهریهای که اینجا به طلاب میدهم، آنجا به تو هم خواهمداد». سپس خادمش را صدا کرد و گفت: «این آقا را ببرید و سوار قطار کنید و آنجا باشید تا قطار حرکت کند».
خادم رفت و میرزا مدتی سراغ خادمش را میگرفت که آمد یا نه؟ وقتی خادم آمد میرزا با وسواس از او سؤالاتی کرد تا مطمئن شود آن جوان به کربلا بازگشته است.
وقتی جریان را از میرزا پرسیدند، فرمود: «من با نگاه به او فهمیدم که اهل خواندن دعای صنمیقریش است و اگر اینجا میماند با یک لعن در حرم، تمام زحمتهای ما را برای وحدت شیعه و سنی و ایجاد مرکزیت تشیع در سامرا به باد میداد.
بعداً عدهای آن جوان را دیده بودند، و از قضیه سامرا پرسیده بودند، گفته بود: «خوشانصاف نگذاشت حداقل یک دعای صنمیقریش بخوانیم».
از کتاب جرعهای از دریا، ج ۱، صص ۱۱۹-۱۲۰