حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی
آخرین مطالب

۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتشارات شهید کاظمی» ثبت شده است

کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است

شنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۱، ۰۹:۰۱ ق.ظ

از آن خواندنی هاست!
گاهی عمیقا آرزو میکنم مادرها و دخترهای این دوره و زمانه، کتاب هایی که از زبان مادران شهدا، تقریر شده را بخوانند. چه ضرری دارد حداقل این یکی را بخوانند؟
خانم فروغ منهی، مادر شهیدان داود، رسول و علیرضا خالقی پور از آن مادرهای ناب و قهرمان است که ایران ما و تک تک ماها سخت به او مدیونیم...
به قدری کتاب شیرین و گویا و عمیق است که ارزش دارد آدم آن را دو سه بار مرور کند. حتما بخوانیدش. جهان ِ دیگری به روی شما باز خواهد شد. دنیایی فراتر از دنیای لوس و بی معنیِ ما.
کتاب را انتشارات شهید کاظمی به قلم خانم زینب عرفانیان چاپ کرده است.
#معرفی_کتاب
#انتشارات_شهید_کاظمی
#زینب_عرفانیان
#کتاب_درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است

 

  • حسن مجیدیان

کتاب بینایی

سه شنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۵۲ ق.ظ

«بینایی» روایتی از زندگی اصحاب امام حسین (ع) که چشم دل را باز می‌کند

کتاب «بینایی»؛ روایتی مستند از زندگی اصحاب اباعبدالله الحسین (ع) در روز عاشورا توسط انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرگزاری فارس، کتاب «بینایی»؛ روایتی مستند از زندگی اصحاب اباعبدالله الحسین (ع) در عاشورا توسط انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شد.

این کتاب روایت مستقلی از اصحاب امام حسین (ع) به جز بنی هاشم تا شهادت آن‌هاست. وجه تمایز کتاب بینایی در مقایسه با کتاب‌های دیگری که در باب عاشورا نوشته می‌شود در این است که در این کتاب بخش «بیان» وجود دارد که وجود آن جهت فضاسازی روایی و تاریخی است؛ بخش «بیان» اشاره به نکته‌هایی از رفتار و گفته‌های اصحاب و امام(ع) خطاب به اصحاب است که جنبه‌های معرفتی و تاریخی دارند. 

در فصل اول این کتاب با عنوان «تا روز نهم» بخشی از زندگی اصحاب، قبل از رسیدن به کربلا روایت می‌شود؛ آن بخش از زندگی که در تاریخ معتبر و مقاتل موجود است و از آوردن بخش‌های تاریخی که در منابع تکرار نشده باشند، اجتناب شده است.

شخصیت پردازی اصحاب و سطح علمی و نوع زندگی آن‌ها در این بخش مورد توجه بوده است. نکته اینکه درباره بعضی از یاران امام جز یک یا دو خط مطلب در تاریخ وجود ندارد.

درباره تعداد یاران و اسامی آن‌ها کتاب «ابصارالعین فی انصار الحسین» از استاد سماوی منبع اصلی قرار گرفته است و نوع دسته‌بندی قبیله‌ای یاران در فصل اول از کتاب ابصارالعین استفاده شده است. روایت‌ها اما عیناً از کتاب ابصار نیست و از منابع دیگر برای روایت استفاده شده است. در فصل بعدی با عنوان «روز نهم» روایت روز تاسوعاست و آنچه بر امام (ع) و اصحاب در این روز گذشته است.

فصل بعدی «روز دهم» است که مقتل اصحاب اباعبدالله (ع) و آنچه بر آن‌ها رفته است. 

استفاده از ۷ منبع معتبر درباره اصحاب عاشورایی برای نگارش این کتاب از ویژگی‌های روایت مستند «بینایی» است. 

«بینایی»؛ روایتی مستند از زندگی اصحاب اباعبدالله الحسین (ع) در عاشورا به قلم امین بابازاده در قطع رقعی و ۱۴۴ صفحه توسط انتشارات شهیدکاظمی منتشر شد.

علاقه‌مندان برای تهیه کتاب می‌توانند با مراجعه به سایت رسمی انتشارات شهید کاظمی به آدرس https://nashreshahidkazemi.ir  (https://b2n.ir/b20136) و یا با ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را با ارسال رایگان تهیه کنند.

  • حسن مجیدیان

عاقل تر شده ام!

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۰، ۰۷:۳۰ ق.ظ

بسم الله

کتاب شیرین و روان "عاقل تر شده ام" را یکی دو روزه خواندم. پانزده بخش به هم پیوسته و نسبتا کوتاه. یاد و حال و هوای اردوهای جهادی جنوب و غرب کشور برایم زنده شد. قبل از کرونا بروبیایی داشتیم به جنوب. حالا هم الحمدلله مثل اینکه اردوهای جهادی و راهیان نور دارد دوباره جان می گیرد. " عاقل تر شده ام" یک جور رمان سفرنامه است. اما خیلی ملموس و فهمیدنی. یعنی اگر نویسنده از تخیل خودش هم چیزی در متن آورده باشد، باز هم در جهان واقع و در متن اردوهای جهادی و سازندگی اوضاع از همین گونه است. کتاب را ساده و بی ادعا دیدم چرا که نویسنده سعی در ردیف کردن کلمات ادبی و  آنچنانی و خلق اثر ادبی نداشته . او خواسته سیر و سلوک دانشجویان و فعالیت و تلاش بچه ها در هویزه و روستاهایش را همان گونه که رخ داده بازنمایی و روایت کند. حرف ها،صحنه ها، اتفاقات، مردم جنوب، دردسرهای اردوی جهادی،شوخی ها و دعواها، گدایی کردن امکانات و مصالح از این و آن ،کمبودها و گشنگی ها، تیپ و شخصیت دانشجویان از دکتر و مستندساز و صدقی و احمد و ابوحامد و... همان ها هستند که ما میشناسیم و باورشان داریم. یعنی تخیلی و انتزاعی و دور از دسترس نیستند.  نمک کتاب ، دعوای عقل و عشقی است که نویسنده به راه انداخته و در قالب محاجه و کل کل این دو، حرف ها و مخاطرات و مصلحت سنجی هایی که معمولا در مواجهه با پدیده ها داریم را به تصویر کشیده است. این گفتگوهای عشقی عقلی لذت خواندن کتاب را دوچندان کرده است. در خلال بحث و گفتگوهای دانشجویان، دغدغه های همیشگی بچه های جهادی هم مطرح شده است. اینکه اساسا کار جهادی چیست و برای مشکلات مردم چه باید بکنیم و اولویت ها چیست و نقش حاکمیت کجاست و چرا مسوولان کار نمیکنند و به مردم ماهیگیری یاد بدهیم و مسجدساختن بهتر است یا خانه سازی یا راه کشیدن یا اشتغال ایجاد کردن یا...؟؟

و در آخر یاد شهید عزیز حسین علم الهدی و حاج عبدالله والی ، صفحات کتاب را متبرک کرده است.

در هر حال اگر میخواهید سری به جنوب بزنید و دستی در اردوهای سازندگی و جهادی دارید ،این کتاب را نگاه کنید. چرا که همان طور که عرض کردم کتاب، ساده و روان و بی ادعاست و برای بچه های جهادی، مرور خاطرات و بازبینی تجربیات است . برای من این کتاب تلنگری بود که اگر اردوهای جهادی را روایت نکنیم، کم کاری و شاید هم به نوعی خیانت کرده باشیم! اگر ما روایت نکنیم خدا میداند فرداها ، این پدیده ی برخاسته از فرهنگ انقلاب اسلامی چطور روایت و بازنمایی شود؟

با خواندن این کتاب دلم برای جنوب تنگ شد.

بیا دوباره به سمت جنوب برگردیم

کسی به فکر کسی نیست در شمال آباد

 

این کتاب را انتشارات شهید کاظمی درآورده است.

  • حسن مجیدیان

مربی قهرمان

چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۴۰ ق.ظ

 

انعکاس انتشار کتاب همیشه مربی در هفته نامه ی " صبح صادق"

  • حسن مجیدیان

چاپ دوم همیشه مربی

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۷:۳۷ ق.ظ

«همیشه مربی» به چاپ دوم رسید

«همیشه مربی» به چاپ دوم رسید
کتاب همیشه مربی به قلم حسن‌ مجیدیان که در بردارنده ی خاطراتی از سلوک تربیتی و فعالیت های فرهنگیِ شهید محمد عبدی است، به ایستگاه دوم رسید.

به گزارش تهران پرس، کتاب «همیشه مربی» به قلم حسن‌ مجیدیان که در بردارنده ی خاطراتی از سلوک تربیتی و فعالیت های فرهنگیِ شهید محمد عبدی است، به ایستگاه دوم رسید.
سه فصل این کتاب که توسط انتشارات شهید کاظمی تجدید چاپ شده است، از فعالیت های دامنه دار شهید در بسیج و مسجد و مدرسه، دغدغه ها و نگرانی ها و تلاش وافر محمد عبدی در مواجهه با تربیت بچه های نوجوان و در آخر از شهادت خواهی او و ماموریت هایش در مبارزه با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر در استان سیستان و بلوچستان، گفتگو کرده است.
شهید محمد عبدی از جمله ی بسیجیان فعال و مربیان کوشایی بوده که در منطقه تهرانپارس، ارتباطی پویا و حضوری سازنده در سنگر مسجد و مدرسه با نوجوانان و جوانان داشته است. با توجه به دغدغه ی همیشگی شهید در تربیت و رشد و سازندگی بچه های نوجوان، سلوک، ابتکارات و کارنامه ی فرهنگی و تربیتی او می‌تواند پاسخگوی سوالات و دغدغه‌های مربیان و فعالان این حیطه و نمونه ی قابل اعتنایی در فن معلمی و مربیگری باشد.

علاقمندان برای تهیه این کتاب می‌توانند به سایت انتشارات شهید کاظمی یا سایت من و کتاب و همچنین صفحه رسمی شهید محمد عبدی در فضای مجازی مراجعه کنند.

 
  • حسن مجیدیان

لینک خرید کتاب همیشه مربی

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۰، ۰۴:۵۶ ب.ظ

لینک خرید کتاب همیشه مربی

ناگفته هایی از سیره تربیتی و فرهنگی مربی شهید محمدعبدی

 

https://nashreshahidkazemi.ir/826/%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D9%85%D8%B1%D8%A8%DB%8C.html

  • حسن مجیدیان

همیشه مربی با سر و شکل جدید در ایستگاه دوم

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۰، ۱۱:۵۸ ق.ظ

هوالشاهد

و همه ی تلاش من این بود که او دیده شود، فارغ از کتابش!

چرا که در زندگی و شهادت او برای ما نکته ها هست و جاذبه ها و برکت ها...

در مورد فرم کتاب ادعایی ندارم که کار اول کسی که عاشق نوشتن و شاگرد ابتدایی این راه است، شاید بهتر از این در نیاید! اما محتوای کتاب حالات، رفتار، دغدغه ها و خوبی های محمد عبدی است...

الحمدلله کتاب او به ایستگاه دوم رسیده است. در سالروز شهادتش و با سر و شکل جدید

  • حسن مجیدیان

یک تکه از کتاب همیشه مربی 2

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۰۱ ق.ظ

شهیدی را آورده بودند که یک هفته توی خانه ی ما و هیات های تهرانپارس می چرخید. دو، سه روزش فقط خانه ی ما بود! شهید سید محمد نبیونی. بعدها بردنش جزیره ی خارک، آن جا دفن شد. مدتی که این شهید خانه ی ما بود، بیست و چهاری کنار شهید می نشست! ازش جدا نمیشد. باهاش حرف میزد و گریه میکرد. خودش این شهید را امانت از سید احمد حسینی که در معراج مسئولیت داشت گرفته بود.
بهش گفتم: "این شهید رو بیار مدرسه دانش که ما هم ازش فیض ببریم" تابوت را آورد و مجلس مان رونق گرفت. بعد مراسم گفت: "حاجی من این شهید رو دو سه روزه از سید احمد گرفته بودم. الان دو هفته شده! سید احمد به خون من تشنه س. پوستم رو میکنه! مونده ام چه جوری برگردونمش؟"
- خُب کاری نداره که؛ امشب برش میگردونیم معراج.
- چه جوری آخه؟
- وانت پایگاه بسیج دست ماست. میذاریم پشت وانت و میبریم معراج. سید احمد هم که نیست بخواد بهت چیزی بگه!
- اِی والله، بریم.
تابوت شهید را گذاشتیم عقب وانت و راه افتادیم. سر راه خیابان فرجام درِ خانه ی علیرضا موحدی کاری داشتیم. علیرضا که آمد، محمد گفت: "حاجی من خیلی گشنمه. علی بِپر یه چیزی بیار بخوریم" علیرضا رفت و با الویه و نان و تخم مرغ برگشت. کنار تابوت شهید سفره انداختیم و پشت وانت نشستیم پای غذا. دست از سر شهید برنمیداشت. لقمه میگرفت سمت تابوت که: "سید بیا بخور دیگه گیرت نمیاد!" من از خنده نمیدانستم چی کار کنم؟ بهش میگفتم: "ممد خجالت بکش! من جای این شهید بودم با همون جمجمه میکوبیدم تو صورتت!"
رسیدیم معراج. سرباز خواب آلودی آمد دم در که: "بله! چی کار دارید؟"
- این شهید رو آوردیم تحویل بدیم!
- الان؟ نمیشه!
- آقای حسینی تو جریانن. شما بذارید ما بریم تو.
- من که تو جریان هیچی نیستم.
- آقا جون! ما که نمیخوایم شهید ببریم. شهید رو آوردیم! میذاریم کنار اتاق آقا سید و میریم. خودشون صبح میان تحویل میگیرن!
سرباز قبول نکرد. رفت سرپاس را صدا کرد و آمد. جلوی سرپاس، محمد یک قیافه ی مظلومی به خودش گرفته بود که دیدنی بود! به زور طرف را راضی کردیم که قبول کند تابوت را ببریم داخل. شهید را که جلوی در اتاقِ سید گذاشتیم با شیطنت و خوشحالی گفت: "حاجی بیا سریع در ریم"

 

  • حسن مجیدیان

یک تکه از کتاب همیشه مربی...

شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۱۴ ق.ظ

 از کتاب همیشه مربی :

هفت، هشت نفری از مشهد برمیگشتیم. با اتوبوسهای بنز ۳۰۲ قدیمی و درب و داغون! گرمای تابستان کلافه مان کرده بود. نزدیک سمنان، راننده یکی از این موسیقیهای مجاز را گذاشت. من هم که آن وقتها یک خرده ای زیادی خشک مقدس بودم، گفتم: "آقا خاموشش کن!" محمد گفت: "نه آقا! روشنش کن!" گفتم: "پس من پیاده میشم!" پا شد و من را برد پیش خودش نشاند و گفت: "ابله! بذار این موسیقی مجازو بذاره که چهار روز دیگه ما هم نبودیم، همین موسیقی رو بذاره نه اینکه از لج ما فردا برداره ترانه و چرت و پرت بذاره!".

 

 

  • حسن مجیدیان

سمیه جان چطوری؟

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۲۰ ق.ظ

 

بسم الله

یک خاطره از کتاب همیشه مربی

برای سیزده آبان و تجمع دانش آموزان، نظرش این بود که بچه ها را نبریم جلوی لانه ی جاسوسی آمریکا؛ توی خود منطقه یک تجمع بگذاریم و از همه ی مدارس دعوت کنیم تا کار، نمودی داشته باشد. از آن جا که در جمع، هر کسی پیشنهاد خوب می دهد آخر سر خودش را میکنند مسئول کار، خودش افتاد دنبال دوندگی های برنامه. رفت آموزش و پرورش کلی رایزنی کرد تا مجوز دادند. قرار شد هم مدارس دخترانه و هم پسرانه اکیپ هایی بفرستند. مراسم توی ورزشگاه شهید عراقیِ فلکه ی دوم تهرانپارس بود. چون امکاناتمان کم بود رفته بود از اداره خدمات پرسنلی سپاه، محل کار پدرش، یک سری بیسیم آورده بود. از این بیسیمهای پی آر سی و بیسیم های کوچک دستی که بُرد زیادی نداشتند. گروه های دانش آموزی از چهار راه سیدالشهداء، فلکه ی دوم و سوم تهرانپارس به سمت ورزشگاه راه پیمایی داشتند تا منطقه متوجه شود که امروز سیزده آبان است! کارها که سر و سامان گرفته بود، خودش تنهایی پای بیسیم ها، وضعیت حضور گروه ها را بررسی و کارها هماهنگ می کرد. برای برادرها کد گذاشته بود. مثلاً هادی. اسم کد خواهرها هم سمیه بود. چون عادت داشت که همه را با جانم و گُلم خطاب کند، پای بیسیم میگفت: "هادی جان! به گوشی؟ وضعیت خوبه؟ مشکلی نیست؟". بعد پیج میکرد که: "سمیه جان! به گوشی؟". از سمت خواهرها جواب نمیآمد. دائم تکرار میکرد: "سمیه جان! سمیه جان! محمدم!" اما خواهرها جواب نمی دادند. بچه ها دور و بَرش می خندیدند اما خودش اصلاً متوجه نبود. یکی از بچه ها آمد کنارش گفت: "بابا ممد! خواهرها یا سمیه خانوم هستند یا سمیه ی خالی. این جان گفتنت برای چیه؟!" تا فهمید چه سوتی ای داده، از خجالت بیسیم را ول کرد و رفت یک گوشه! تا مدتها بعد از رزمایش، این داستان سوژه ی بچه ها بود. تا می دیدیمش میگ فتیم: "سمیه جان! سمیه جان! چطوری؟ خوبی؟".

  • حسن مجیدیان