حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی
آخرین مطالب

۳۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت های حسن مجیدیان» ثبت شده است

محمد ص برگزیده ی خدا

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۲۲ ق.ظ

 

 

اگر می‌خواهید خودتان یا نوجوانان یک مجموعه مغتنم، مختصر و مستند راجع به حضرت رسول روحی فداه بخوانید و بخوانند ؛ مجموعه ای که مرحوم استاد رضا بابایی جمع کرده، مجموعه ی بسیار خوبی است. این کتاب فقط به فرازهای مهم زندگی پیامبر پرداخته و علاوه بر ذکر محورهای اصلی ، به ذکر اصحاب حضرت، همسران و فرزندان پیامبر، توصیف سیمای حضرت و ذکر چهل روایت از ایشان پرداخته است.

  • حسن مجیدیان

پرخو

سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۵۱ ب.ظ

خیلی خواندنی است انصافا. داستان خانمِ دکتری که هم استاد دانشگاه است و هم در آزمایشگاه رتبه ی بالای کارمندی دارد. او در جریان فروش آمپول های آلوده در بازار که منجر به نابینایی عده ای شده؛ دست به افشاگری علیه مقامات دخیل در مسأله و باند و مافیای مخوفِ پشت این جریان می‌زند و زندگی و جایگاه خودش و همکارش و شوهر و پدر و دخترش تا مرز نابودی می‌رود ولی آخرِ کار ناگهان در حبس انفرادی تلفنی زنگ می‌خورد و.... کشش و گیرایی و عبرت آموزی داستان بالاست. قلم شیرین و اتفاقات غیرمنتظره. پای چه کسانی که به مسیرِ اتفاقاتِ داستان، باز نمی‌شود! اما داستانِ کش و واکشِ نفس لوامه و اماره ی ماست بر سرِ انتخاب منافع یا پایمردی در راه حق و هزینه دادن. خانم دکترِ این قصه، در نهایت سربلند خارج می‌شود اما خدا می‌داند اگر ماها جای او بودیم، وضعمان چه بود! منافع و مطامع و خاطر عزیزان و آبرو و...چیزهای کمی نیست و سرِ بزنگاه، معلوم نیست ما حق را فدای آنها بکنیم یا نکنیم! بهرحال پرخو یکی از خواندنی ترین محصولات انتشارات متعهد و پرکارِ شهید کاظمی است.

 

  • حسن مجیدیان

پرسه در سرزمین نوچ

يكشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۴۱ ق.ظ

منتشر شده در قفسه کتاب روزنامه جام جم 12 مرداد 1403

 رمان «سرزمین نوچ»، کتاب جالب و قابل اعتنایی است راجع به پدیده مهاجرت، حواشی، عوارض و فواید آن. خاصه که محل مورد نظر، ینگه دنیا یا همان آمریکای رویایی باشد! زوج جوان این کتاب به نام‌های آرش و صنم برای زندگی بهتر، رفاه، آسایش، آرامش و... مهاجرت می‌کنند به آمریکا. به ایالت دالاس. باشوق وذوق آنجا،جاگیر ومشغول کارودرآمدودسترسی به رویاهایشان می‌شوندوبا دوستان ایرانی بُرمی‌خورندوحسابی شبیه آمریکایی‌ جماعت می‌شوند. آنها دارند خوب و خوش در آن ایالت باصفا جا می‌افتند که آرش به ناگهان مریضی ناشناخته‌ای می‌گیرد.این مریضی مرموز و رعب‌آور که او را تا مرز سکته و مرگ پیش می‌راند، عیش آرش و صنم را منغص می‌کند و آرش خان مجبور می‌شود برای مداوا برگردد ایران. صنم بانو که با کار و محیط انس گرفته و حسابی به خاک آمریکا چسبیده، با او همراهی نمی‌کند و آرش به تنهایی برای درمان می‌رود و پس از مداوا و کشف نام و نوع بیماری دوباره به آمریکا برمی‌گردد و این‌بار متوجه می‌شود که صنم... .
سرزمین نوچ به قلم کیوان ارزاقی متن قابل‌توجهی است برای فهم پدیده مهاجرت. کتاب، داده‌ها و سوالات و دیالوگ‌های جان‌دار و نمک‌آلود و طعنه‌های بعضا تند و تیز و نشانه‌هایی ازبن‌بست‌ها و پوچی‌ها و دلتنگی‌های غربت را در خود به‌خوبی جا داده‌. کتاب اگرچه از تعلیق آنچنانی و هیجان فوق‌العاده، بی‌بهره و داستانش خطی و سرراست است اما آن‌قدر خوب بوده که جایزه ادبی جلال آل‌‌احمد را هم در یکی از سال‌ها برده است.کتاب آدم را به فکر می‌اندازد که زندگی چیست؟ آرامش و آسایش کجاست؟ نیمچه فلسفه‌ای بر کتاب حاکم است که آن را خواندنی و دلپذیر کرده است. با همه این قوت‌ها و روانی متن، اما محافظه‌کاری بر بخشی از کتاب حاکم است. هرچند از زبان صنم گاهی تعریض و طعنه‌ای به وطن و شرایط آن به‌ویژه اوضاع اقتصادی نثار می‌شود اما جان مطلب و نیت اصلی مهاجرجماعت هم، مکشوف و معلوم نمی‌شود. شاید هم، همین دست فرمان مکتوم کتاب بهتر باشد تا خواننده خودش به حکم برسد و به قضاوت بنشیند، خاصه که پایان کتاب و ختم ماجرای آرش و صنم را هم خواننده باید حدس بزند و هضم کند.

 

 

https://jamejamdaily.ir/Newspaper/item/238012

  • حسن مجیدیان

عکس و شکم!

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۴۱ ق.ظ

یک چند روزی تو کرمان میهمان اجلاسی بودم. چندتا نکته توجهم رو جلب کرد. یکی اینکه موقع غذاخوردن هیچکی به کسی رحم نمیکنه! یعنی هرچی هم آدمِ محترمی باشی؛ اما موقع خوردن که میشه، میشی بی‌رحم و بی ملاحظه. یکی هم عشقِ عکس داشتن. چیز عجیبیه این که تو عکسی بیفتی و یا با شخصیتی عکس داشته باشی. من تو اجلاس گاهی عکاسی میکردم؛ یک آقایی که تو دولت احمدی نژاد وزیر و تو دولت شهید رییسی هم بود، تو اجلاس شماره اش رو بهم داد تا عکساش رو براش بفرستم!! یعنی عشقِ عکس تا این حد. کم نبودن آدمایی محترمی که ازم شماره میخواستن تا عکساشون رو براشون بفرستم. همین دیگه!

  • حسن مجیدیان

بدرقه ی یاران تا بهشت

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۳۹ ق.ظ

 

نوشتن از حضرت آقا، ترس دارد. سایه ی سنگین نگاه‌های جاهلانه و سیاسی و مغرضانه، دست آدم را در نوشتن و تقدیس او کُند می‌کند. تا حرف بزنی پای قیمت گوشت و مرغ و دلار و فلان را وسط می‌کشند که زبانت را کوتاه کنی! اما این آقا سالها دارد یکی یکی یاران و شاگردانش را تا بهشت بدرقه می‌کند. از صیاد و سلیمانی تا رئیسی و هنیه. خودش اما کوه است. که اگر ماها جای او بودیم؛ کمرمان در همان یکی دو داغِ اول، شکسته بود و از افسردگی مرده بودیم. سالهاست این مرد این طور یاران و شاگردانش در امتِ اسلام را با صبر و وقار، بدرقه می‌کند و همزمان آستینش برای بدرقه ی دشمنان به جهنم، بالاست و عزمش راسخ. وجود او به لطف الهی، ما را در این راه نگه داشته و الا تا حالا هزاران دلیل برای خستگی و از پای نشستن داشتیم... وجودش مستدام

 

  • حسن مجیدیان

بی انصافی نکنیم

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۳۰ ق.ظ

اگر حتی یک شب در بسیج، تا صبح پاس داده باشید و حتی یک رزمایش کوچک یا درگیری در بلواها و فتنه ها داشته باشید؛ میفهمید که کار چقدر سخت و کمر شکن است. بچه های اطلاعاتی و عملیاتی در این مدت پدرشان درآمد. بعد از تشییع شهید رییسی و بعد هم دو مرحله انتخابات و بعد از مراسم تحلیف، شهادت و تشییع شهید هنیه در فاصله ی دو روز و....هیچی از جسم و روان آدم باقی نمی‌گذارد. اینها این همه طعنه می‌شنوند و حرف نوش جان می‌کنند در حالی دهها حادثه و ترور و خرابکاری را در این مدت دفع کرده اند. یک ذره فهم و انصاف باشد؛ آدم اینها را شماتت نمی‌کند و طعنه نمی‌زند. سخت ترین کارهای ما در زندگی در مقابل حجم کار و استرس و بیچارگی اینها؛ اصلا به حساب نمی آید.

 

  • حسن مجیدیان

اتفاقی خیلی بد

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۲۳ ق.ظ

چقدر داغ شهادت حاج قاسم برای ما سنگین بود. از چشم هایمان سیل جاری بود انصافا. تا مدت ها برای داغ او اشک داشتیم. اما حالا که کوه مردی و بزرگ مجاهدی و عزیز میهمانی مثل شهید شیخ اسماعیل هنیه شهید شده؛ چرا سرد و لمس و بی اشک شده ایم. این شهادت هم مثل همان خبر، سخت بود و بهت آور. اما اینکه من تکان نمیخورم و مخزن اشکهایم پشت پلکهایم خالی مانده؛ پس در من اتفاقی افتاده. امروز در لابی هتل پیرزنی جلوی شبکه ی خبر گریه میکرد و من با خودم میگفتم که تو چرا عادی و دمسرد نشسته ای؟ پس اشکهایت کو؟ سوزِ دلت چه شد؟ دیگر چه کسانی باید ذبیح و مقتولِ امت اسلام شوند که تو از زندگیِ ماشینی و عادی و کارمندی بدر آیی؟ بله اتفاق بدی در امثال من افتاده که شهادت هنیه ها او را تکان نمی‌دهد. این بدترین چیزی است که می‌شود تصور کرد. این عین مرده گی است به خدا. عین از دست رفتن و تمام شدن... همین دیگه!

 

  • حسن مجیدیان

پاسخ معادله ساز

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۱۸ ق.ظ

پاسخی که باید شدیدتر، معادله‌ساز و هماهنگ باشد

حمله به تهران بدتر از حمله به سفارت ایران در دمشق بود کما اینکه قبلا نوشتم همان حمله به دمشق هم سنگین‌تر از شهادت حاج قاسم بود. حاج قاسم را در بغداد زدند، شهید زاهدی را در سفارت ایران در سوریه و شهید هنیه را در قلب تهران. این بار هم جغرافیا پایتخت ایران بود و هم هدف منحصربفرد. روند عملیاتی اسرائیل را که نگاه می‌کنم یک چیز برایم روشن است: هرچند ما اقدامات رژیم را بی‌پاسخ نگذاشته‌ایم اما نتوانسته‌ایم معادله‌ای تغییر دهیم. این را همین چند روز قبل هم در برنامه میدان به بحث گذاشتیم. معادله ما و رژیم در حال حاضر نه تنها حفظ نشده که حاکی از روند رو به جلوی رژیم است ولو اینکه رژیم هم ضربه‌های سختی می‌خورد. با پیش فرض آنچه فوق نوشتم واکنش ایران این بار باید قاعدتا تندتر از قبل باشد اولا بخاطر همین نکته سابق که حادثه بدتر بود و ثانیه بخاطر اینکه قبلا یک بار عملیات فراگیر موشکی پهپادی کرده است و این بار طبعا سختی کمتری دارد لکن ترکیب شهادت نفر یک حماس در تهران، یک بعد بسیار مهم دیگر هم دارد: به چالش کشیده شدن آبروی ایران که ستون فقرات محور و پشتیبان اصلی محور مقاومت است. فضای افکار عمومی از خود ایران گرفته تا جهان عرب بشدت نسبت به این شکست امنیتی حساس شده است. تنها دوای این نگرش منفی هم واکنشی سخت و در خور است. اما نکته اینجاست که واکنش شدیدتر به تنهایی کافی نیست. باید لوازمی برای اعمال معادله جدید بر اسراییل فرض شود تا اقلا همین سطح حفظ شود و رژیم دیگر گامی رو به جلو نگذارد. تهران متعاقب ضاحیه بیروت و بندر الحدیده هدف قرار گرفت. قبل از اینکه پاسخی بر سر حمله حدیده داده شود و در هول و ولای بی خبری از سرانجام عملیات اسرائیل در ضاحیه، تهران هدف قرار گرفت. درست پس از مراسم تحلیف ریاست محترم جمهور. همزمان دیشب پایگاه‌های مقاومت عراق هم هدف قرار گرفت. در این شرایط کل محور مقاومت تحت ضربه واقع شده است. این رخدادها اصلا اتفاقی نیست. پاسخ محتمل پیش رو علاوه بر اینکه باید «شدیدتر» و با در نظر گرفتن شاخص «معادله‌سازی» جدید محقق شود، می‌بایست با «هماهنگی» کل محور مقاومت باشد. اسرائیل باید ضربه‌ای تنبیهی و سخت از سوی کل محور دریافت کند چرا که حق پاسخ برای کل محور مقاومت محفوظ است. روح مجاهد نستوه و فرمانده بزرگ مقاومت اسلامی فلسطین شهید اسماعیل هینه در جوار پیامبر خدا محمد مصطفی (ص) قرین شادی باد.

 

سربازروح الله رضوی

  • حسن مجیدیان

چند خط از ترور در تهران

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۱۳ ق.ظ

اتفاق سخت و تلخ است و سخن گفتن سخت تر اما: اینکه عاقبت همه رهبران حماس شهادت است؛ نوش جانشان اما این اتفاق در قلب تهران و اسکان رهبر حماس ضعف جدی ای را نشان می دهد که در وقت خود باید فکری برایش کرد اما چرا دشمن اراده به چنین تصمیمی میگیرد؟! مسئله ترورها و برخی اقدامات امنیتی دشمن در سالهای اخیر و ماه های اخیر در مسئله مقاومت، لزوما نه ناشی از عدم پاسخ از سوی محور مقاومت، بلکه ناشی از وضعیت خاص نبرد طرفین و طوفان الاقصی است. نبردی که آینده رژیم را رقم خواهد زد اما قطعا باید پاسخ مهم و جدی و مستقیم داد. خط روایت برای جامعه که چرا باید پاسخ داد  و نترسید در یک کلمه "وعده صادق" است تصمیم رژیم کار را در بن بست بیشتری در مذاکرات قرار می دهد و از امروز جنگ و طوفان وارد مرحله جدیدی می‌شود...تصمیمی که همزمانی اش با تحولات مختلف سیاسی از تهران تا آمریکا را دچار چالش خواهد کرد اما کشاندن این اتفاق به تحولات داخلی و تغییر دولت، اوج خباثت و بی انصافی است و عجیب!

محسن فایضی

 

  • حسن مجیدیان

نور عجیب صورتش

دوشنبه, ۸ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۵۱ ق.ظ

دیشب مثل خیلی شب ها یاد آن شب افتادم و گفتم احساسم را بنویسم تا از یادم نرود و یاد عده ای هم بیفتد. نمیدانم شما کدام جذبه ی معنوی و حالِ عجیب ماندگاری در زندگی داشته اید که همواره از ذهنتان نمی‌رود. من اما این تجربه را در ۱۶ سالگی و شبی که بند کفن شهید عبدی را در مسجد گشودند، در زندگی ام دارم. از چهره ی او نوری ساطع بود که مرا بهت زده کرد! انگار که آدم را برق بگیرد. هم نوری بود و باور کنید هم حرارتی و هم انگار در نهایت زنده بودن بود آن صورت. آن چند ثانیه زیارت آن چهره ی نسبتا خندان و بسیار آرام ، تا همین امروز شگفت انگیزترین و ماندگارترین تجربه ی معنوی زندگی من بوده. راستش بعد از آن چیزی ندیده ام و نشنیده ام که آنچنان مرا تکان داده باشد مگر خبر شهادت حاج قاسم. هنوز هم آن چهره آن صورتِ واقعا شهادتی، آن خوابِ راحت در تابوتِ شهادت، آن بوی خوش، آن جوانی که خودش به مادرش گفته بود تا دعا کند که در کفن بخندد، در جان و دلم هست. دعا میکنم برای همه ی ما رویت چنین چهره هایی و تجربه ی خوش چنین داغ هایی، قسمت بشود. همین دیگه!

برای شهید عبدی، صلواتی بفرستید

 

  • حسن مجیدیان