حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۵۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسن مجیدیان» ثبت شده است

همیشه مربی با سر و شکل جدید در ایستگاه دوم

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۰، ۱۱:۵۸ ق.ظ

هوالشاهد

و همه ی تلاش من این بود که او دیده شود، فارغ از کتابش!

چرا که در زندگی و شهادت او برای ما نکته ها هست و جاذبه ها و برکت ها...

در مورد فرم کتاب ادعایی ندارم که کار اول کسی که عاشق نوشتن و شاگرد ابتدایی این راه است، شاید بهتر از این در نیاید! اما محتوای کتاب حالات، رفتار، دغدغه ها و خوبی های محمد عبدی است...

الحمدلله کتاب او به ایستگاه دوم رسیده است. در سالروز شهادتش و با سر و شکل جدید

  • حسن مجیدیان
رونمایی از کتاب همیشه مربی

نویسنده از شهید عبدی به‌عنوان جوانی یاد کرده که دغدغه همیشگی‌اش تربیت و رشد و سازندگی بوده، ویژگی‌ خاصی که قادر است بخشی از پاسخ سؤال مذکور باشد.

به گزارش مشرق، «شهید محمد عبدی» شانزدهم بهمن ماه سال ۷۷ بر اثر درگیری با اشرار ایرانشهر در سیستان و بلوچستان به شهادت رسید و حالا بیست و سه سالی می‌شود که آرمیده، هرچند که همچنان نام و یادش زنده است.

آن‌طور که در معرفی این شهید آمده، او در دهه هفتاد از جمله بسیجیان فعال و مربیان کوشایی بوده که در منطقه تهرانپارس ارتباطی فعال و حضوری سازنده در سنگر مسجد و مدرسه با نوجوانان و جوانان داشته است. در رابطه با زندگی و فعالیت‌های شهید محمد عبدی چندی است که کتابی با نام «همیشه مربی» به قلم «حسن مجیدیان» و از سوی انتشارات «شهید کاظمی» روانه کتابفروشی‌ها شده است. نویسنده در مقدمه، مختصری از چگونگی جمع‌آوری اطلاعات مرتبط با کتاب را نوشته و گفته در تمام این سال‌ها، ضرورت پرداختن به زندگی شهید عبدی و جمع‌آوری خاطراتش دغدغه شاگردان او بوده است.

بخش اعظم کتاب را خاطرات تربیتی و سروکله‌زدن‌های او با بچه‌های نوجوان تشکیل می‌دهد. همچنین به فعالیت‌های او در مسجد و پایگاه بسیج و مدرسه و حال و هوای این شهید در ماه‌ها و روزهای پایانی زندگی او و حضور و مأموریتش در استان سیستان و بلوچستان پرداخته شده است.

برای آنهایی که شاید این شهید را نشناسند ذکر نکته‌ای از خود مقدمه کتاب در معرفی بیشتر ضروری است، این که چرا از او به‌عنوان مربی شهید یاد می‌شود و چرا آنهایی که شهید عبدی را می‌شناسند برای وی جایگاهی ماندنی و نقشی ویژه قائل هستند؟

نویسنده از شهید عبدی به‌عنوان جوانی یاد کرده که دغدغه همیشگی‌اش تربیت و رشد و سازندگی بوده، ویژگی‌ خاصی که قادر است بخشی از پاسخ سؤال مذکور باشد. شهید عبدی همواره در تلاش برای تربیت و رشد بچه‌های مردم و دستگیری از اطرافیانش بوده است. حتی خودش هم تأکید داشته که اصلاً برای همین معلمی و مربیگری بوده که آفریده شده است. اما آنچه در این کتاب آمده، گفتارهای مرتبط و به‌هم پیوسته شیرین و عبرت آموزی از سلوک و دغدغه‌های فرهنگی و توانمندی‌های تربیتی‌اش است.

نویسنده مطالعه این کتاب را به همه آنهایی پیشنهاد کرده که دغدغه کار تربیتی و ارتباط با نوجوانان و جوانان دارند. مجیدیان در خلال روایت‌های خود شهید عبدی را این طور معرفی کرده که جاذبه‌های رفتاری و اخلاقی و روحی‌اش، از او نزد نوجوانان یک معلم آگاه و توانمند و قابل اعتماد ساخته بود. با آن که حسن مجیدیان تأکید کرده در تألیف این اثر به هیچ وجه دنبال خلق اثری ادبی با چینش آنچنانی کلمات نبوده اما کتاب مذکور با روایتی داستانی و دلنشین پیش روی مخاطبان قرار گرفته است.
همیشه مربی
حسن مجیدیان
انتشارات شهید کاظمی

.ir/newspaper/item/601567

 

  • حسن مجیدیان

  • حسن مجیدیان

سالگرد شهید محمد عبدی

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۲:۵۴ ب.ظ

  • حسن مجیدیان

نمایشگاه مجازی کتاب هنوز ادامه داره

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۴۸ ب.ظ

جمعی از نویسندگان کشور کتاب‌هایی را برای عموم مردم جهت خرید از دومین نمایشگاه مجازی کتاب تهران معرفی کردند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، دومین نمایشگاه مجازی کتاب از 3 بهمن ماه آغاز شده و تا 11 بهمن ماه ادامه خواهد داشت. ناشرین مختلف با حضور در این نمایشگاه مجازی کتاب‌های خود را در معرض فروش قرار داده و مخاطبین می‌توانند با مراجعه به سایت نمایشگاه آثار مدنظر خود را بخرند. 

جمعی از نویسندگان فعال کشور مجموعه کتاب‌های پیشنهادی خود برای خرید از نمایشگاه را اعلام کرده‌اند.

از جمله این نویسندگان می‌توان به حمید حسام نویسنده کتاب «هفتاد و دومین غواص»، سمیه اسلامی نویسنده کتاب «زین.اب»، فاطمه سلیمانی نویسنده کتاب «یک روز بعد از حیرانی»، مرتضی احمر نویسنده کتاب «آخر رفاقت، نفر پنجم»، مرضیه اعتمادی نویسنده کتاب «شهید نوید»، حسن مجیدیان نویسنده کتاب «همیشه مربی»، محمدرسول ملاحسنی نویسنده کتاب «یادت باشد»، محمدعلی جعفری نویسنده کتاب «عمار حلب، سربلند»، فاطمه دانشور جلیل نویسنده کتاب «فقط بیا»، زینب عرفانیان نویسنده کتاب «مربع‌های قرمز»، شهلا پناهی نویسنده کتاب «ماه کامل، رفیق مثل رسول»، رضیه غبیشی نویسنده کتاب «ملاصالح»، کوثر شریفی نسب نویسنده کتاب «قلبی برایت می‌تپد»، فاطمه شایان پویا نویسنده کتاب «استاد»، طاهره کوه‌کن نویسنده کتاب «راض بابا»، زینب بخشایش نویسنده کتاب «اردیبهشت نام دیگر توست»، حامد اشتری نویسنده کتاب «قربانی تهران» امیرحسین انبارداران و میثم رشیدی نویسنده و خبرنگار اشاره کرد.

در زیر اسامی کتاب‌های معرفی شده از سوی هر کدام از نویسندگان مذکور در قالب یک پوستر آورده شده است. 

کتاب , نویسندگان , ادبیات دفاع مقدس , کتاب , نویسندگان , ادبیات دفاع مقدس ,

کتاب , نویسندگان , ادبیات دفاع مقدس ,

 

کتاب , نویسندگان , ادبیات دفاع مقدس ,

کتاب , نویسندگان , ادبیات دفاع مقدس ,

کتاب , نویسندگان , ادبیات دفاع مقدس ,

  • حسن مجیدیان

کتاب سه گاه ابوهادی

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۳۲ ق.ظ

هوالشاهد

کم کتاب نمیخوانم. شب ها قبل از خواب معمولا یکی دو تا کتاب کنار دستم دارم. این شب ها را با سه گاه ابوهادی مانوسم. علی تمام زاده را کم و بیش میشناسم و بارها زیارتش کرده بودم. کتابش شیرین است. خواندنی و تامل کردنی. از کارهای خوب راجع به مدافعان حرم و به قلم توانای مرحوم سید حمید سجادی منش. از انتشارات خط مقدم.

راستش این پست را برای این گذاشتم که بگویم کتاب را با خجالت میخوانم. کم پیش می آید کتابی مرا اذیت کند. اما این کتاب نمی دانم چرا مرا خجالت زده میکند. نمیدانم...اما صفحه به صفحه ی کتاب مرا از علی تمام زاده و همقطارانش شرمنده و خجالت زده میکند. آب میشوم. درد میکشم...خجالت می کشم...

 

  • حسن مجیدیان

کتاب قلندر و قلعه

شنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۵۰ ق.ظ

بسم الله

کتاب جالب و خواندنی است. البته شاید خیلی متن حرفه ای نباشد اما دل نشین و جذاب است. داستان شیخ اشراق و سیر روحی و فکری او و حوادث زمانه و آدمهایش و...قابل تامل است. کتاب مرا به یاد کتاب سرگشته ی راه حق انداخت. کتاب را نیکوس کازانتزاکیس انداخت. داستان فرانسوا اسیزی هم کم و بیش مثل همین است. البته با اغراق مسیحی وار. اما قلندر و قلعه به روح و جان ما نزدیک است.

  • حسن مجیدیان

یک تکه از کتاب همیشه مربی 2

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۰۱ ق.ظ

شهیدی را آورده بودند که یک هفته توی خانه ی ما و هیات های تهرانپارس می چرخید. دو، سه روزش فقط خانه ی ما بود! شهید سید محمد نبیونی. بعدها بردنش جزیره ی خارک، آن جا دفن شد. مدتی که این شهید خانه ی ما بود، بیست و چهاری کنار شهید می نشست! ازش جدا نمیشد. باهاش حرف میزد و گریه میکرد. خودش این شهید را امانت از سید احمد حسینی که در معراج مسئولیت داشت گرفته بود.
بهش گفتم: "این شهید رو بیار مدرسه دانش که ما هم ازش فیض ببریم" تابوت را آورد و مجلس مان رونق گرفت. بعد مراسم گفت: "حاجی من این شهید رو دو سه روزه از سید احمد گرفته بودم. الان دو هفته شده! سید احمد به خون من تشنه س. پوستم رو میکنه! مونده ام چه جوری برگردونمش؟"
- خُب کاری نداره که؛ امشب برش میگردونیم معراج.
- چه جوری آخه؟
- وانت پایگاه بسیج دست ماست. میذاریم پشت وانت و میبریم معراج. سید احمد هم که نیست بخواد بهت چیزی بگه!
- اِی والله، بریم.
تابوت شهید را گذاشتیم عقب وانت و راه افتادیم. سر راه خیابان فرجام درِ خانه ی علیرضا موحدی کاری داشتیم. علیرضا که آمد، محمد گفت: "حاجی من خیلی گشنمه. علی بِپر یه چیزی بیار بخوریم" علیرضا رفت و با الویه و نان و تخم مرغ برگشت. کنار تابوت شهید سفره انداختیم و پشت وانت نشستیم پای غذا. دست از سر شهید برنمیداشت. لقمه میگرفت سمت تابوت که: "سید بیا بخور دیگه گیرت نمیاد!" من از خنده نمیدانستم چی کار کنم؟ بهش میگفتم: "ممد خجالت بکش! من جای این شهید بودم با همون جمجمه میکوبیدم تو صورتت!"
رسیدیم معراج. سرباز خواب آلودی آمد دم در که: "بله! چی کار دارید؟"
- این شهید رو آوردیم تحویل بدیم!
- الان؟ نمیشه!
- آقای حسینی تو جریانن. شما بذارید ما بریم تو.
- من که تو جریان هیچی نیستم.
- آقا جون! ما که نمیخوایم شهید ببریم. شهید رو آوردیم! میذاریم کنار اتاق آقا سید و میریم. خودشون صبح میان تحویل میگیرن!
سرباز قبول نکرد. رفت سرپاس را صدا کرد و آمد. جلوی سرپاس، محمد یک قیافه ی مظلومی به خودش گرفته بود که دیدنی بود! به زور طرف را راضی کردیم که قبول کند تابوت را ببریم داخل. شهید را که جلوی در اتاقِ سید گذاشتیم با شیطنت و خوشحالی گفت: "حاجی بیا سریع در ریم"

 

  • حسن مجیدیان

یک تکه از کتاب همیشه مربی...

شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۱۴ ق.ظ

 از کتاب همیشه مربی :

هفت، هشت نفری از مشهد برمیگشتیم. با اتوبوسهای بنز ۳۰۲ قدیمی و درب و داغون! گرمای تابستان کلافه مان کرده بود. نزدیک سمنان، راننده یکی از این موسیقیهای مجاز را گذاشت. من هم که آن وقتها یک خرده ای زیادی خشک مقدس بودم، گفتم: "آقا خاموشش کن!" محمد گفت: "نه آقا! روشنش کن!" گفتم: "پس من پیاده میشم!" پا شد و من را برد پیش خودش نشاند و گفت: "ابله! بذار این موسیقی مجازو بذاره که چهار روز دیگه ما هم نبودیم، همین موسیقی رو بذاره نه اینکه از لج ما فردا برداره ترانه و چرت و پرت بذاره!".

 

 

  • حسن مجیدیان

چون میروی بی من مرو...

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۴۰۰، ۰۹:۴۴ ق.ظ

بسم الله

آن همه خسته هستم که اگر الان بیای و مرا با خودت ببری، تا ابد ممنونت خواهم بود...

چون میروی بی من مرو

ای جان تن، از تن مرو...

.

.

.

مگذار به نیمه راهم ای دوست...

 

 

  • حسن مجیدیان