حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۲۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت های حسن مجیدیان» ثبت شده است

مساله شناسی فرهنگی

شنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۳، ۰۷:۲۷ ق.ظ

 

در مورد مباحث کلان فرهنگی و اجتماعی و روش های مسأله شناسی و تحولات اولویت های مسئله ای مردم کتاب خوبی است.

 

  • حسن مجیدیان

خواب گل سرخ

سه شنبه, ۶ آذر ۱۴۰۳، ۱۱:۲۶ ق.ظ

 

 

این کتاب جنبه هایی روانشناسانه و داستانی مخلوط از خواب و رویا و واقعیت دارد. دختری به نام مانا به خاطر خودکشی برادرش و در ارتباط با همسایگان و خواستگارش دچار حوادث عجیب و وحشتناکی می‌شود. یکی از سوژه های داستان قهرمانی ملی و والیبالیست است که در نهایت مشخص می‌شود که چه موجودی است چون او ....

خواندن چنین داستان هایی از آن جهت مفید است که ماها هم همین پیچیدگی ها و بالا و پایین ها را در شخصیت و تعامل با جامعه و زندگی خودمان داریم. ما هم می‌توانیم برای قدرت و پول و شهوت هرکاری که به ذهنمان نمی‌رسد را به وقتش انجام دهیم و آن روی حیوانی و عجیب خودمان را نشان دهیم.

من قبلا هم نوشته بودم که چون درگیر یک پروژه ی نوشتنی هستم؛ مجبورم ادبیات و رمان و داستان کوتاه را دنبال کنم. و الا غرق شدن در دنیای عموما تخیلیِ داستان ها خیلی هم خوب نیست. عُمر را باید صرف دانستنی های لازم و معارف حقه کرد. مگر ما چقدر عمر و فرصت داریم و مگر مغز ما چقدر گنجایش دارد که بخواهیم این همه داستان و قصه را در آن جا بدهیم؟ بهرحال گاهی که فرصت کردید سری به این تیپ داستان ها هم بزنید که درس آموز و عبرت گرفتنی است.

  • حسن مجیدیان

گرگ ها از برف نمی ترسند

يكشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۳، ۰۶:۱۹ ق.ظ

این رمان اگرچه برای نوجوانان است، اما بهره های خوبی هم برای بزرگترها دارد. جریان زلزله ی سال ۱۳۷۵ در اردبیل و تلاش و تقلای دو نوجوان به نام های یوسف و فتاح برای مقابله ی با گرگ ها و نجات بقیه و محافظت از اجساد و جنگ با برف و سرما و دوام آوردن و ادامه دادن و زنده ماندن و... آن زلزله را من یادم هست. در همان بلا بود که یکی از عمه هایم و یکی از زن عموها و کلی از مجیدیان ها به رحمت خدا رفتند. روزی که به خاطر مجلس ختم به مدرسه نرفتم و بازخواست شدم را یادم هست. اما وقتی اعلامیه ی ترحیم را جلوی معاون مدرسه گرفتم که ده بیست اسمِ مجیدیان را در اعلامیه دید؛ گردی چشم ها و حالت صورتش را هم یادم هست. حتی یادم هست که پدرم کارش را رها کرد و رفت اردبیل تا خبری از برادران و خواهرانش بگیرد. رفت و با خبر هولناکِ مرگِ عزیزانش برگشت. صبح زود بود که از اردبیل برگشت. دم دمای طلوع آفتاب. تا از در آمد تو، مادرم صورتش را خراش داد که بمیرم برایت که خواهرت مُرد و....شیون کرد مادرم. اما پدرم آرام بود. ساکت بود. چشم هایش خسته بود. حرفی نزد. بله گرگ ها از برف نمی‌ترسند مرا بُرد به آن روزها. بهرحال رمان خوب و جاندار و خواندنی و خاطره آمیزی بود.

  • حسن مجیدیان

بپوش و زیبا بپوش

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۳۹ ق.ظ

احمد بن ابی نصر می گوید نزد امام رضا بودم و گفتم: شنیده ام امام حسن علیه السلام لباس های زیبا می پوشید. #امام_رضا علیه السلام فرمود: بپوش، و زیبا بپوش. زیرا جدم امام سجاد علیه السلام عبای خز که قیمت آن پانصد درهم بود، می پوشید. همچنین ردای پنجاه دیناری داشت که زمستان را در آن می گذرانید و چون زمستان تمام می شد آن را می فروخت و پولش را به فقرا می داد. و این آیه را تلاوت می کرد: 《قل من حرم زینة الله التی أخرج لعباده والطیبات من الرزق》 بگو:چه کسی زینت‌های خدا را که برای بندگان خود آفریده حرام کرده و آن ها را از صرف رزق حلال و پاکیزه منع کرده؟ -فروع کافی ج ۶ ص ۴۵۱-

  • حسن مجیدیان

مجله مدام

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۳۷ ق.ظ

 

به تازگی این مجله ی فاخر برای علاقمندان به ادبیات داستانی و کتاب و خواندن و نوشتن و... سر از کتابفروشی ها درآورده. دوماهنامه ای خواندنی و قابل استفاده و جهانی جدید به روی عاشقانِ ادبیات. با داستان ها و مقالات و گفت و گوهایی جاندار و معرفی کلی کتاب. برای اهالی ادبیات؛ خواندن و نگه داشتِ چنین مجلاتی یک جورایی فرض و واجب است.

  • حسن مجیدیان

مرگ یک روشنفکر از محمد عبدی

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۳۶ ق.ظ

 

من قبلا فکر میکردم محمد عبدی در عالَم، فقط یک نفر است و آن هم مربی و معشوق ما! بعدها فهمیدم یک محمدعبدی هم از بروبچه های ناجای ساری بوده که شهید شده. بعد تر فهمیدم که یک سخنران کت و شلواری هم در هیئات جنوب تهران هست به نام محمدعبدی. بعدترها دیدم نویسنده و منتقدی هم هست به نام محمد عبدی. خلاصه این کتاب را از محمدعبدی ِ نویسنده خواندم که از قضا نچسب و ضعیف بود و حظ و حالی نبردم. آقای نویسنده! کتابت که مالی نبود ولی اسم و فامیلت را خیلی دوست دارم. اصلا اگر چنین نامی روی کتاب نبود؛ مگر دیوانه بودم که بخوانمش!

  • حسن مجیدیان

خواهشا فراموش نکنیم!

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۳۳ ق.ظ

شهید رئیسی را. آخ آخ چه مظلوم بود. اصلا انگار نبوده بین ما. بعد از آن حادثه، چنان سیلِ مهیبی از خبرها و حوادث آمد که پاک یادمان رفت او را.

شهید امیرعبداللهیان را که چه بلندبالا دیپلماتِ درخوری بود و آن آقای امام جمعه آقای آل هاشم ِ خیلی مردمی ِ خیلی دوست داشتنی.

امشب دلم برای آن مظلوم ها گرفت!

شهید هنیه آن مرد ِ همیشه مبارزِ دور افتاده از وطن و به خاک افتاده در غیرِ وطن

فرماندهان و شهدای حزب الله که دست جمعی پرکشیدند. شهدای حادثه ی پیجرها

شهید صفی الدین که در حکمِ رئیس جمهور و همه ی کاره ی عرصه ی اجرا در حزب الله بود.

یحیی سنوار آن آدمِ عجیب و غریب که اصلا معنای مبارزه و جگرآوری را عوض کرد. چی بود اصلا آن شهادت و آن هیبت و هیئتِ مواجهه با مرگ؟

هنوز هنگیم از آن پرده ی نمایشِ بی نظیر...

خلاصه این ۱۴۰۳ عجب سالی بود و چه گوهرهایی رفتند! چه سخت بود. هنوز فرصت سوگ و گریه برای هیچ کدامشان پیدا نکرده ایم.

سیدحسن را ننوشتم. چون هنوز نمی‌خواهم باور کنم. هنوز نمی‌توانم به چنین مساله ی مهیبی فکر کنم. هنوز ظرفیت و سعه ی هضمِ چنین مطلبی را ندارم. هنوز بلد نشده ام از شهادتِ او بنویسم.

 

همین دیگه

  • حسن مجیدیان

در انتظار رسول

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۱۵ ب.ظ

خدایا! در میان این همه دیوار

برای این همه زندانیِ بی دست و پا

آیا دری داری؟

به غیر از انتحارِ تلخ و تدریجی

خدایا!

هیچ آیا راه حلِ بهتری داری؟

رسول دیگری آیا

خدایا؟

با کتاب دیگری داری؟

خدایا زودتر بفرست

اگر پیغمبری داری...

 

مرتضی امیری اسفندقه

  • حسن مجیدیان

تن و جان آدمی

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۱۲ ب.ظ

من فکر میکنم کورش علیانی چون زبان شناس است؛ تک تک جملاتش مهم و قابل اعتناست. مقاله های کوتاه اجتماعی و اخلاقی وی که در اوایل دهه ی نود و با اقتضائات و موضوعات آن دهه نگارش یافته است؛ هنوز هم جزء مسائل جامعه ی ماست. دقت های خوبی و راهکارهای ساده و همه فهمی برای چاره جوییِ معضلات جامعه در این کتابِ مختصر ارائه شده است که حتما برای والدین، کارشناسان، رهبران اجتماعی و حتی نوجوانان مفید و راهگشاست. تن و جان آدمی را انتشارات آرما چاپ کرده است.

  • حسن مجیدیان

درخت ابریشم بی حاصل

شنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۲۸ ب.ظ

 

از نویسندگان خوب ما آقای بایرامی است. تجربه ی او در ایام سربازی آن هم در روزهای آخر جنگ، دستمایه ی نوشتن ِ کتابِ خواندنی" هفت روز آخر" شد. او داستان‌های خوبی هم برای نوجوانان نوشته. مثل" کوه مرا صدا زد"، " گرگها از برف نمی‌ترسند" و...

بایرامی در این کتاب از تبار و زادگاهش اردبیل، موضوع جایزه گرفتنش از سوئیس،حال و روز نویسندگی در ایران، بعلاوه ی یکی دو داستان و چند مطلب خواندنی دیگر، گفت و گو کرده است که قابل توجه و برای علاقمندان به نویسندگی قابل استفاده است. کتاب را انتشارات "کتاب‌ نیستان" چاپ کرده.

 

  • حسن مجیدیان